پس از مدتها درمان برای فرزنددارشدن، اینک هرلحظه به آرزویشان نزدیکتر میشدند. گرچه طی این سالها مراجعات فراوان به متخصصان و مراکز ناباروری بنیه اقتصادی خانواده را بهشدت ضعیف کرده بود؛ اما از وقتیکه متوجه بارداریاش شده بود، دورنمای تمامشدن این هزینهکردنها و آمدن کودکی در خانواده، کامشان را شیرین کرده بود.
امروز باید کاری را که سالها در فکرش بود انجام میداد. خسته شده بود از بس صبر کرده بود تا پدر و خواهرش از سر کار بیایند و او را بیرون ببرند. حالا که پدر و خواهرش خانه نبودند، بهترین زمان بود. به سمت چوبرختی رفت. دستش به چوبرخت نمیرسید. بیخیال هودی شد. با همین پیراهنی که تنش بود، راهی شد.
سوم اردیبهشت 1403 بود که خانوادهای با مراجعه به کلانتری در اصفهان مفقود شدن دختر یازدهسالهشان به نام دایانا آزادمنش را مطرح کردند. مادر این کودک اتیسمی مدعی بود که فرزندش را درِ خانه از ماشین پیاده کرده و وقتی بعد از پارک کردن ماشین برگشته، دخترش ناپدید شده است.