به گزارش اصفهان زیبا؛ امروز، روز مردمشناسی در ایران، فرصتی گرانبها برای بازخوانی تاریخ پرفرازونشیب این علم است، دانشی که ریشههای کهن و درخشانش در ایران، با دانشمندانی چون ابوریحان بیرونی پیوند خورد و سپس، در غرب، به ابزاری برای سلطه و استعمار تبدیل شد.
این یادداشت کوتاه، نگاهی است به این سفر فکری، از تولد مردمشناسی در شرق تا رونق آن در غرب استعماری و رویکرد بازگشت به خویش آن در ایران.
نگاهی کوتاه به مردمشناسی در مکتب ابوریحان بیرونی، جلال آلاحمد و درنهایت، در دستان پرتوان دکتر مرتضی فرهادی.
تاریخ مردمشناسی، در جهان اسلام و غرب از دو مسیر متفاوت آغاز شده است. در جهان اسلام، این دانش در آغاز شکلگیری خود از چشمهسار اندیشه دانشمندانی چون ابوریحان بیرونی جاری شد.
سالها پیش از شکلگیری مردمشناسی در غرب، ابوریحان بیرونی در قرن پنجم هجری، در کتاب ماندگار خود، «تحقیق ماللهند»، به مطالعه جامع و بیطرفانه فرهنگ، آداب، رسوم و باورهای مردم هند پرداخت.
بیرونی با رویکردی علمی و متواضعانه، به جای قضاوت و پیشداوری، تلاش کرد تا هند را از همان دریچهای ببیند که مردمش آن را میدیدند. او به جمعآوری اطلاعات از منابع مکتوب، مشاهدههای میدانی و گفتوگو با عالمان محلی پرداخت و این کار را با احترام عمیق به «دیگری» انجام داد.
این رویکرد، در تضاد کامل با نگاه قوممدارانهای است که بعدها در غرب شکل گرفت؛ به همین دلیل، انتخاب روز تولد این دانشمند بزرگ بهعنوان «روز مردمشناسی»، نهتنها گرامیداشت یک چهره علمی، بلکه تأکید بر هویت بومی و رویکرد اخلاقی این علم در ایران است.در سوی دیگر، در اروپا و در قرن نوزدهم، مردمشناسی همزمان با اوجگیری موج استعمار، بهعنوان یک رشته علمی مستقل شکل گرفت.
قدرتهای اروپایی که جهانهای تازه را کشف میکردند، نیازمند ابزاری بودند تا جوامع تحت سلطه خود را بشناسند. نگاه غالب در آن زمان، بر اساس نظریههایی مانند تکاملگرایی فرهنگی، بر این فرض استوار بود که جوامع بشری باید مسیری خطی را از مراحل «ابتدایی» به «متمدن» طی کنند.
در این چهارچوب، مردمشناسان اولیه اغلب با بودجه دولتهای استعماری به مناطق مختلف جهان سفر میکردند و با جمعآوری اطلاعات درباره آدابورسوم بومیان، به حاکمان استعماری کمک میکردند تا آنها را بهتر کنترل کنند. این فرایند، نه یک پژوهش بیطرفانه، بلکه نوعی «دیگریسازی» ایدئولوژیک بود که «دیگری» را بهعنوان موجودی پستتر و نیازمند هدایت، به موضوعی برای مطالعه و سلطه تبدیل میکرد.
نقطه عطف این تاریخ پرمناقشه، در نیمه دوم قرن بیستم، با ظهور جنبشهای ضداستعماری و اندیشمندان انتقادی رقم خورد.
یکی از برجستهترین چهرههای این جریان، ادوارد سعید، اندیشمند فلسطینیآمریکایی بود. او در کتاب ماندگار خود، «شرقشناسی»، نشان داد که «شرقشناسی» صرفا یک رشته دانشگاهی برای مطالعه شرق نیست؛ بلکه یک «گفتمان» است که توسط قدرتهای غربی ساخته شده تا بر شرق تسلط یابند.
سعید با استفاده از همان ابزارهای تحلیلیِ علوم اجتماعی، مکانیسمهای پنهان سلطه و کلیشهسازی را افشا کرد.
او نشان داد که چگونه غربیها با ساختن یک تصویر کلیشهای و ثابت از «شرق مرموز» و «غیرعقلانی»، به نوعی هویت خود را بهعنوان «غرب عقلانی و پیشرفته» تقویت کردند. به این ترتیب، سعید با برگرداندن نگاه انتقادی به خودِ غرب، توانست از مردمشناسی و تاریخنگاری بهعنوان سلاحی علیه استعمار فکری و فرهنگی استفاده کند و به جهانیان نشان دهد که دانش، هرگز بیطرف نبوده و همواره با قدرت پیوند خورده است.
در ایران، پیش از آنکه مردمشناسی آکادمیک به بلوغ برسد، چهرههای فرهنگی مانند جلال آلاحمد با رویکردی انتقادی و مردمنگارانه، بهدنبال ریشههای هویت ایرانی در برابر هجوم فرهنگ غربی بودند.
جلال با سفر به مناطق مختلف، بهویژه روستاها، و ثبت مشاهدههای خود در آثاری مانند «اورازان» و «تاتنشینهای بلوک زهرا»، یک خودنگری انتقادی را آغاز کرد. او با وجود اینکه یک مردمشناس حرفهای به معنای آکادمیک نبود، نگاه او به مردم و فرهنگ ایرانی، یک نگاه «از درون» بود.
جلال با ریزبینی و جزئینگری، بهدنبال تبیین چالشها و آسیبهای ناشی از «غربزدگی» و انفعال فرهنگی در برابر مدرنیسم وارداتی بود. او بهدنبال این بود که نشان دهد هویت ایرانی، آنقدر ریشهدار و غنی است که میتواند در برابر این هجوم مقاومت کند و راهحل مشکلاتش را از درون خود بجوید.
نگاه جلال، هرچند فاقد چهارچوبهای نظری دقیق علوم اجتماعی بود، مبنایی برای تفکر ضداستعماری و تولید دانش بومی در ایران شد.
در ادامه این مسیر، دکتر مرتضی فرهادی را میتوان میراثدار هوشمند و آکادمیک سه جریان فکری دانست: رویکرد شرقی و متواضعانه ابوریحان بیرونی، نگاه انتقادی و ضداستعماری ادوارد سعید و رویکرد خودنگرانه و بومیگرای جلال آلاحمد.
فرهادی با پیوند زدن سنت مردمشناسی میدانی با این سه جریان، یک پروژه فکری ۶۰ساله را برای تولید نظریه بومی توسعه بنیان نهاد. فرهادی بهعنوان یک مردمشناس حرفهای، از همان ابزارهایی استفاده کرد که در غرب توسعه یافته بود؛ اما هدف او واژگونکردن نگاه غربی به ایران و بهچالشکشیدن کلیشههای رایج درباره جامعه ایرانی بود. پروژه فکری فرهادی بر چند پایه استوار است:
نقد مکتب نوسازی و تئوریهای توسعه وارداتی: فرهادی در آثار خود، بهشدت از نظریههای توسعهای که در غرب شکل گرفته و به کشورهای جهان سوم تحمیل شده است، انتقاد میکند.
او استدلال میکند که این مدلها نهتنها به توسعه پایدار منجر نمیشوند، بلکه با نادیدهگرفتن فرهنگ و بوم محلی، به نوعی «استعمار نوین» منجر میشوند که وابستگی را عمیقتر میکنند. او این نگاه را در کتابهایی مانند «صنعت بر فراز سنت یا در برابر آن» به تفصیل شرح داده است.
فرهادی با این نقد، میخواهد نشان دهد که برای حل مشکلات ایران، نمیتوان به نسخههای آماده و وارداتی تکیه کرد.
نظریه «یاریگری» و کشف سرمایه اجتماعی: قلب پروژه فکری فرهادی، پژوهش عمیق و بینظیر او بر مفهوم «یاریگری» است. برخلاف برخی متفکران که فردگرایی را ویژگی اصلی ایرانیان میدانند، فرهادی با بررسی دقیق اسناد تاریخی، متون فتوتی و پژوهشهای میدانی بیشمار، نشان میدهد در فرهنگ کار و زندگی ایرانی، یک شبکه گسترده و پیچیده از همکاریها و تعاونهای اجتماعی وجود داشته و دارد.
او این یاریگری را در اشکال مختلف کار، ازجمله «واره» (تعاونیهای سنتی زنانه)، «بنه» (نوعی ساختار یاریگری در کشاورزی) و دیگر ساختارهای جمعی کشف و مستند میکند.
فرهادی «یاریگری» را نهتنها یک عمل اقتصادی، بلکه یک فرهنگ و هویت میداند که ریشه در اخلاقیات و روابط اجتماعی دارد. از دیدگاه او، احیای این فرهنگ، میتواند مبنای یک توسعه پایدار و بومی در ایران باشد.
مردمشناسی آینده: از دیدگاه فرهادی مردمشناسی نباید صرفا به گذشته بپردازد؛ بلکه باید با نگاه به حال و آینده، راهکارهایی بومی برای چالشهای امروز ارائه دهد.
پروژه مرتضی فرهادی «مردمشناسی آینده» است؛ چرا که هدف آن، استفاده از دانش و فنون بومی برای ساختن آیندهای مستقل و متناسب با فرهنگ ایرانی است. او مردمشناسی را از «نان شب» برای مردمنگاران ایران واجبتر میداند؛ زیرا معتقد است که با شناخت دقیق از بوم و اقلیم و فرهنگ، میتوان راهحلهای عملی و پایداری برای مشکلات اجتماعی و اقتصادی پیدا کرد.
درنهایت، دکتر مرتضی فرهادی به ما نشان میدهد که چگونه میتوان از یک ابزار غربی، برای مقابله با سلطه فکری غرب بهره برد. او با تمرکز بر تاریخ و بوم ایران، راهی را برای تولید دانش و توسعهای مستقل گشوده است که ریشه در ارزشها و ظرفیتهای درونی جامعه ایرانی دارد.
این نگاه، پاسخی است به نیاز امروز جامعه ما برای خروج از وابستگی فکری و یافتن مسیر توسعهای که از درون برآمده باشد. مردمشناسی در دستان او، از یک علم توصیفی صرف، به یک پروژه فکری رهاییبخش و یک جهاد علمی برای احیای هویت و توانمندیهای بومی تبدیل شده است.




