به گزارش اصفهان زیبا؛ آنچه در ادامه میخوانید، زندگینامه معلم شهید سیده بتول عسگری، همسر پاسدار شهید مهندس سید حبیبالله خلیفه سلطانی است که از جزوهای که به مناسبت سومین سالگرد شهادت این خانواده قرآنی و مجاهد منتشر شده بود، عیناً تایپ و بازنشر میشود.
(این جزوات که توسط آقای سید محسن خلیفه سلطانی در اختیار ما قرار گرفته است، دارای تفاوتهای اندکی در نگارش و ویرایش هستند.)
مشاهده جزوه اول: دانلود
مشاهده جزوه دوم: دانلود
خلیفهسلطانی که از فعالان مبارزات انقلاب اسلامی بود، پس از پیروزی انقلاب نیز در شورای مرکزی سپاه اصفهان به عنوان مسئول آموزش عضو بود و سپس به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و سوم اردیبهشت 1361، با سمت قائم مقام سپاه منطقه هفت (باختران)، هنگام بازگشت به اصفهان، بر اثر سانحه مشکوک رانندگی به همراه همسر مبارزش بتول عسگری و فرزند 2 سالهاش (روح الله)، به شهادت رسید. مزار او در گلستان شهدای اصفهان واقع است. فرزند اولش سید کاظم خلیفه سلطانی، یادگار باقیمانده از این خانواده توحیدی و مجاهد است.

بسمه تعالی
….نه، هیچوقت خون شهید هدر نمیرود، خون شهید به زمین نمیریزد، خون شهید هر قطرهاش تبدیل به صدها قطره و هزارها قطره بلکه به دریائی میگردد و در پیکر اجتماع وارد میشود.
لذا پیغمبر فرمود “ما من قطره احبّ الی الله من قطره دم فی سبیل الله” هیچ قطرهای در مقیاس حقیقت و در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست.
شهادت تزریق خون است به پیکر اجتماع، این شهداء هستند که در پیکر اجتماع و رگهای اجتماع -خاصه اجتماعاتی که دچار کمخونی هستند- خون جدید وارد میکنند. (شهید آیتالله مطهری)
مقدمه:
نوشتار حاضر مختصری است از زندگانی خواهر شهیدمان بتول عسگری، که به مناسبت سومین سالگرد شهادت وی به همراه همسر و فرزندش منتشر گردیده و در اختیار طالبین راه حق و پیروان مکتب خون و شهادت قرار میگیرد.
هدف از این مختصر مقوله نه فقط بیان تاریخچه زندگی یک انسانی است که به خداوند متعال ایمان آورده و مؤمنانه زندگانی کرده و سپس به حق پیوسته است، بلکه فرازهایی از زندگی یک انسان است که خونش در راه خدا به زمین ریخته و به مقام شهادت نائل آمده است.
یعنی در واقع بیان فرازهایی از زندگانی انسانی است که نه تنها نمرده و از بین نرفته، بلکه با دادن خون در راه خدا به تمام مایملک و زندگی خود جاودانگی بخشیده و مصداق آیه مبارکه “وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ” گردیده است.
تاریخچه زندگانی شهید، تاریخچه زندگانی انسانی است که با شهادت خود، خون پاکش را در رگهای پیکر اجتماع وارد ساخته و با این عمل نه تنها به زندگانی خویش حیات ابدی بخشیده، بلکه موجبات حیات و حرکت جامعه را فراهم ساخته است.
پس بر تمام افراد جامعه لازم است تا بشناسند، کسانی را که با تزریق خون خود مانع هلاکت و فنای آنها گردیدهاند.
افراد جامعه باید بشناسند شهید را، که او چه کسی بود؟ و چگونه زندگی میکرد که حق تعالی جهت حیات و حرکت جامعه، خون او را میان خونها برگزید و بر پیکر اجتماع تزریق نمود؟
چه کسی بود و چگونه زندگی میکرد که توفیق یافت از خوبان امت پیامبر اکرم(ص) باشد و گلچین شود و در صف شهداء قرار گیرد و نظر به الله کند؟
چه کسی بود و چگونه زندگی میکرد که آن همه از جانب خداوند متعال مورد عنایت و تفضل قرار گرفت، که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «خدا شهداء را در قیامت با بهاء و جلالی، و با عظمت و نورانیتی وارد میکند که اگر انبیاء از مقابل اینها بگذرند و سوار باشند، به احترام اینها پیاده میشوند.»
شناخت شهید، شناخت نور و عظمت و دیگر کمالات است، چرا که شهید تجلی حق است و کمال، شهید انسان کامل است، خلیفه الله است، در دنیا اسوه و الگو و در آخرت شفیع و جواز ورود به بهشت و قرار گرفتن در جوار پاکان و محبین حق است.
زندگی کالا است:
زندگی دنیا کالاست و انسانها معاملهگر، اما آنچه تفاوت دارد خریدار است، که هرکدام کالا (مال و جان و همه هستی انسان) را به قیمتی میخرند.
خریدار اول خداوند متعال است، همان آفریدگاری که همه چیز از آن اوست و هر آنچه به ما داده، به صورت امانت میباشد ولی از روی مهربانی و لطف و رحمت بیکرانش، به جای آنکه امانتی را که خود مالکش است را پس بگیرد، میخرد.
آری خریدار است و بهترین خریدار، امانت خود را به هنگام بازستاندن میخرد، به قیمت بهشت و جاودانگی و نظر به الله و لقاء حق، چنانچه خود میفرماید:
“إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ” (توبه، آیه 111) و اما خریدار دوم شیطان است، همان پستی که اول بار سر از اطاعت و فرمان حق بازپیچید و ظلم و طغیان و استکبار و بندگی از هوای نفس را بنا نهاد.
او همچنانکه خود، در امانت الهی به قیمت غضب همیشگی خداوند تصرف نمود، امانت سپرده شده به انسان را نیز به قیمت آتش برافروخته شده از غضب الهی و غوطهوری در ظلمات از امانتدار، خریداری میکند.
و در این بازار هیچ انسانی نیست که کالای خویش را نفروشد، حال خواه صاحبش برگرداند و پاداش امانتداری خود را بیش از آنچه حقش است دریافت دارد و خواه در امانت خیانت کند و به باطل گراید، و در این میان چه رستگارند آنانکه ایمان آوردند و تجارتی نمودند که پیامبر اکرم (ص) از جانب خداوند متعال بدان راهنمائیشان نمود که:
“يَـا ايُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ هَل أَدُلُّكُم عَلَى تِجَارَة تُنجِيكُم مِّن عَذَابٍ أَلِيم تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِه وَتُجَهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَموَلِكُم وَأَنفُسِكُم” (صف، آیه 10)
پس آشنائی با شهید، آشنائی با کسی است که با حق تعالی وارد معامله شده و با این معامله به خود و زندگانی و آثارش ارزش جاودانگی الهی بخشیده است.
تولد و کودکی:
در سال ۱۳۲۳ در همان دورانی که بنای استعمار جدید مملکت ایران توسط رضاخان معدوم گذاشته شده بود و تازه چند سالی از شروع حکومت فرعونی خونخوارش نمیگذشت، در شهر اصفهان و در خانوادهای متوسط و مذهبی چشم به جهان گشود. اما چه کسی میتوانست گمان برد که این مولود مبارک در زمان حکومت طاغوت و در جامعهای تحت سلطه شیاطین برای یاری نائب امام زمان عليه السلام و شهادت در راه خدا متولد شده است؟
والدينش نام او را همنام سیدۀ زنان عالم علیهاالسلام “بتول” گذاشتند. خدایش تقدیر کرده بود که از همان اوائل کودکی هرچند در محیط طغیان طاغوت در مسیر اسلام قرار گیرد، چرا که در آینده باید بتواند با ارشادهای خود وسیله هدایت افراد زیادی قرار گیرد و در راه خدا قیام کند و بالاخره در حال هجرت و جهاد به شهادت رسد.
لهذا در همان دوران کودکی در خانوادهاش با نماز و دعا و جلسات و دیگر فرائض آشنا شد و تحت تربیت اسلامی مادربزرگش قرار گرفت.
در سن ۴ سالگی جهت فراگیری کتاب آسمانی و قرائت پیام وحی و بهرهوری از قرآن کریم راهی مکتب شد و فطرت پاک، نبوغ و پشتکار، به همراه علاقهای که از جانب مادربزرگش در او ایجاد شده بود و تشدید میگشت باعث شده بود تا در فراگیری قرآن کریم پیشرفت قابل توجه و بسزایی پیدا کند تا آنجا که در سن ۷ سالگی قادر بود بخوبی قرآن کریم را تلاوت نماید و نیز در سحرهای ماه مبارک رمضان با خواندن دعای سحر در جمع خانواده درهای برکات الهی را بیش از پیش به روی خود و خانوادهاش بگشاید.
شاید این تلاوت زیبای قرآن و این زمزمه دلنشین دعای سحر و دیگر ادعیه آن هم از ناحیه یک دختربچه ۷ ساله برای دیگران فقط جالب و شیرین مینمود، اما ای کاش همه میدانستند که این صوت خوش، زمزمه خداجوئی و راز و نیاز محبی است که از همان کودکی دل خود را با درد فراق محبوب آشنا میسازد و ای کاش همه میدانستند که این شور و اشتیاق به اسلام و قرآن و اهل بیت(ع) مقدمه و زمینهساز شهادت و وصال این معشوق کوچک است.
دوران تحصیل:
در همان سن 7 سالگی بود که در دبستان دخترانه (دانش) که امروز دبستان شهید محسن بنیلوحی نام دارد ثبتنام نمود و جهت تحصیل قدم به دبستان گذاشت.
خداوندا، این بدن کوچک از چه روح بزرگی برخوردار است و چقدر عظمتهای ناشناخته برای دیگران در این دختر کوچک وجود دارد؟ انگار خود میدانست که مسیر شهادت را طی میکند، آیات قرآن را تلاوت نمود، سپس با توسل به اهل بیت(ع) و راز و نیازهای خود (هرچند مکلف نبود) خود را تزکیه نموده و اکنون جهت کسب علم و معرفت وارد دبستان میشود، یعنی در همان مسیری قرار گرفته و حرکت میکند که خداوند متعال برای بندگانش برگزید و برنامه رسولانش را جهت خلق بر آن قرار داده و چنانچه میفرماید:
“لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ” (آل عمران- 164)
به هر حال دخترک کوچک با آن روح بزرگش شروع به تحصیل کرد تا با فراگیری علم، با جهل و مظاهرش به مبارزه برخیزد و در راه سوق جامعهاش از ظلمات بسوی نور قدمهای استوارتری بردارد.
دوران دبستان با موفقیت به پایان رسید و سپس به منظور ادامه تحصیل به هنرستانی در نزدیکی میدان شهداء فعلی اصفهان رفت، حالا دیگر او انسان مکلفی بود، انسانی که رسالتی بس مهم و هدفی مقدس دارد، از این رو همزمان با تحصیل علوم، در خودسازی و تقویت ایمان و شناخت اسلام عزیز نیز جدّیت قابل توجهی داشت.
و بالاخره پس از گذشت چند سال تحصیل، دوران متوسطه را نیز به پایان رسانید و موفق به اخذ دیپلم خانهداری شد.
پس از دیپلم:
پس از اخذ دیپلم دیگر باید تصمیم میگرفت و راه مشخصتری را دنبال میکرد، میتوانست دیگر از یک حرکت و فعالیت مستقیم اجتماعی دست برداشته و ازدواج کند و در خانه همسر مشغول خانهداری شود، میتوانست منطبق با فرهنگ حاکم بر جامعهاش نغمههای دیگری را سر کند، اما او حتی شکی در انتخاب نداشت تا در تصمیمش درنگی حاصل شود.
رسالتی الهی به دوش دارد که از کودکی خود را برای به انجام رساندن آن آماده میسازد. سالها صبر، استقامت و تلاش توأم با زحماتی که ناشی از عدم امکانات محیط برای رشدی صحیح و اسلامی و عدم تطبیق با فرهنگ عمومی حاکم بر جامعه بود را تحمل کرده برای رسیدن به چنین روزی و انجام چنین رسالتی، حال چگونه درنگ و تأمل کند؟!
او میخواهد شکرگزار واقعی پروردگارش در مقابل آن همه فیض و نعمت باشد. میخواهد بهترین خدمت را به دین و مکتب و جامعهاش در راه خدا بکند، میخواهد معلم باشد و به فرزندان جامعه تعلیم دهد.
تعلیم دهد آیات الهی را، تزکیه را، علم و حکمت را، صداقت، صفا، عفت، کمال و انسانیت و حریت را، لذا جهت فراهم آوردن تسهیلات آموزگاری سعی کرد تا موفق به اخذ دیپلم ادبی گردد و بالاخره در سال ۱۳۴۴-۵ در مرکز تربیت معلم اصفهان قبول شد.
شاید آغاز و ابتداء مبارزهاش بر علیه طاغوت از همینجا بود. چرا که قدم به دانشگاه گذارده بود، یعنی همان مکانی که میتواند مقدرات یک مملکت را دگرگون سازد، ولی در آن زمان بخاطر سلطه اجنبی، بالاخص دانشگاه آنچه بود در جهت منافع شیاطین بود.
ظاهر آراسته به زینت اسلام خواهر شهیدمان از همان بدو ورود به دانشگاه قبل از آنکه سخنی بگوید و یا حرکتی انجام دهد خود بیانگر عضویت او در حزب الله و طبیعتاً ضديت او با حزب الشيطان بود و نتیجتا ترم اول را بخاطر رعایت و حفظ حجاب اسلامی محروم گردید. اما چه باک، هدف چیز دیگری است و “ان تنصروا الله ينصركم و يثبّت اقدامكم”.
تدریس:
تدریس اولیه این معلمۀ بزرگوار در دبستان سوران واقع در یکی از مناطق مستصعفنشین اصفهان بود، اما پس از طی دوره تربیت معلم، دبیر مدرسه راهنمایی دخترانه (خواجه عمید سابق) واقع در خیابان شهید ناظریان (فعلی) میشود.
قریب ۶ سال در این مدرسه دبیر علوم دینی و زبان عربی بود، و نیر در دبیرستانهای “امین” و “گلستانیان” و “پروین اعتصامی” به تربیت فرزندان اسلام مشغول شد.
رفتار، گفتار و اعمال این خواهر شهید چه در دوران دانشسرا و چه در دوران تدریس تأثیر بسزائی در علاقمند کردن جوانان به سلام داشت، بسیاری از دانشجویان و دانشآموزان که احتمالا با دیدن مسلماننماها و به علت تأثیر تبلیغات همهجانبه شیطانی رژیم از گرایش به سوی اسلام محروم مانده بودند، بواسطه برخورد با او علاقهای تازه در دلشان شکوفا میگشت و بدنبال تحقیق و مطالعه پیرامون اسلام میرفتند.
معلمه شهید بتول عسگری با شناختی که از ارزش و اثر تعلیم و تربیت در اسلام، و نیز با شناختی که از نیاز جامعه داشت، در تداوم فعالیت و جهادش خود را محدود به مکانی خاص نکرد و جهت تدریس به نقاط و روستاهای دورافتاده میرفت، چه بسا که خدایش میخواست او را با هجرت آشنا سازد، چرا که خدایش دوست میداشت و تقدیر نموده بود که این بنده مطیعش، در حال هجرت به توفيق لقاء معبود نائل آید.
آشنائی بیشتر با مکتب اسلام:
جلسات روضهخوانی همیشه در خانه شهید برپا بود و شور و عشق او به اسلام را تقویت و تشدید میکرد و بر تشنگی و تمایلش به سیراب شدن از دریای بیکران اسلام میافزود، تا آنکه روزی (دوران هنرستان) از همان روضهخوان درخواست کرد که به او عربی بیاموزد.
بدین ترتیب تعلم علم و حکمت و بهرهوری از فرهنگ غنی اسلام شروع شد و هر روز بر موفقیت و پیشرفتهایش افزوده میشد. دیری نگذشت که با مرحومه حاجیه خانم امین آشنا گشت و با درک جلسات آن بزرگوار نسبت به اسلام معرفت بیشتری پیدا کرد.
هرچه بیشتر میآموخت بر درخواستش افزوده میشد بنابراین از جلسات حجتالاسلام [احمد] سالک، حجت الاسلام شهید [علی اکبر] اژهای و آقای علی اکبر پرورش نیز بهرههای فراوان میبرد.
حضور در جلسات چنین معلمانی باعث میشد تا شناخت او از اسلام همانند تفکر حاکم بر جامعه محدود و قشری نباشد و بیاموزد که سیاست ما عین دیانت ماست.
از این پس فعالیتهای مذهبی او آهنگ سیاسی نیز پیدا کرد و برایش مشهود بود که، تا طاغوت بر جامعه حکومت میکند امیدی به اصلاح، رشد و نجات جامعه نیست.
همچو پروانهای بر گرد اسلام و روحانیت گشتن، فریاد اسلام و قرآن سردادن، بیدار و هوشیار کردن خلق و جنایات رژیم را در آن خفقان افشاء کردن و… بالاخره مکتبی و بیامانش با رژیم معدوم پهلوی باعث شد تا دژخیمان ساواک که هر ندای حقی را در حلقوم خفه میکردند، او را نشان کرده و دائم مراقبش بودند، تا آنجا که برای دستگیریش به منزل وی ریختند، اما از آنجا که خدا نمیخواست و او نیز از زیرکی مؤمنانه برخوردار بود از این توطئه شوم باخبر شد و اسناد، کتب و نوارها را مخفی کرده و به محلی دیگر رفت و مکر مکاران را خنثی نمود.
دیگر او از اولیاء خدا محسوب میشد و حق تعالی باب جهاد را نیز پس از هجرت به روی او باز کرده بود، تلاوت آیات قرآن کریم، تزکیه، تعلیم کتاب و حکمت، هجرت و بالاخره جهاد، حالا دیگر او در مسیر حق و حقیقت و صراط مستقیم قرار گرفته باید همچنان راه را ادامه داده و پیش رود تا آنجا که خدایش او را به لقاء دعوت نماید و او لبیک آخر را در دنیا بگوید.
زکات علم:
پس از گذشت مدت زمانی از بهرهمندی وی از فرهنگ غنی اسلام در نزد اساتید، خواهر شهیدمان احساس کرد که دیگر باید همزمان با تعلّم، تعلیم را نیز جهت تازهای ببخشد. بدین ترتیب جلسات، کلاسها و سخنرانیهای ایشان شروع شد و طولی نکشید که نام او در شهر و حومه فریاد همه شد. آشنائی با درس ولایت فقیه امام نیز باب تازهای در جلسات او گشود. مطرح کردن حکومت اسلامی در عصر حکومت طاغوت برای همه تازگی و جذابیت خاصی داشت.
نقد الگویهای غربی و شرقی در تمامی ابعاد، افشای توطئههای امپریالیستی صهیونیستی، کمونیستی با نقاببرداری از چهره کریه دژخیمان شاه معدوم، بیان خیانتهای رژیم حاکم و نمایاندن جو خفقان و شکنجههای ساواک منحله مخوف از پس پرده تبلیغاتی آزادی و دروازههای تمدن و… جامعه زنان را هرچه بیشتر آگاه میکرد و موجب حرکتشان در مسیر انقلاب اسلامی و خط امام میگشت.
دیگر بیانیهها و پیامها و اخبار رسیده از امام، سرفصل هر کلاس، جلسه و سخنرانی این معلمه شهیده قرار میگرفت. هر روز بر تعداد جلسات و کلاسهای تعلیمی او افزوده میشد تا آنجا که در شبانهروز فقط 3 الی 4 ساعت میخوابید و میگفت: هرقدر انسان بیشتر فعالیت میکند بیشتر احساس میکند که کار نکرده و باید فعالیتش را وسیعتر نماید.
در اینجا به برخی از کلاسهای آن خواهر شهیده اشاره میشود تا هم زندهکنندۀ خاطرات آن دوران باشد و هم سرمشقی برای دیگر خواهران از گستردگی فعالیتهای «یک زن مسلمان».
1- در منزل مادرشان به مدت چند سال تحت عنوان یادگیری قرآن، کلاسهای اصول و تفسیر قرآن داشتند.
2- با عدهای از خواهران دانشجو و فرهنگی کلاسهای هفتگی داشتند که اوایل فقط در منزل خودشان برگزار میشد اما بعد هر جلسه در منزل یک نفر برقرار شد.
3- جلسات قرائت و تفسیر قرآن در ماه مبارک رمضان همه روزه از اذان صبح تا ساعت 11.
4- تدریس بعد از نماز جماعت ظهر و عصر در مسجد.
5- در دبیرستانهایی که دبیر بودند، غیر از کلاسهای عربی و دینی، در درسهایی مانند طبیعی هم ذهن دانشآموزان را متوجه توحید مینمود و آن دانشآموزان که شاید اکثرشان نقشگرفته از فرهنگ طاغوت بودند را با معارف اسلامی آشنا مینمود و به آنها کتاب معرفی مینمود و از مسائل سیاسی آگاهشان میکرد.
6- در نجف آباد (مکتب فاطمیه) در ماه مبارک رمضان در اوج ظلم و خفقان و ایجاد ناامنی از طرف ساواک منحله، ایشان با نام مستعار (…) همه روزه از ساعت 8 الی 11 صبح کلاس برقرار کرده بود.
7- در دبیرستان احمدیه به مدت 3 ماه تابستان کلاسهای اصول عقاید عربی، قرائت، تفسیر قرآن و… داشتند که این دوره در روشنگری افکار خواهران تأثیر بسزائی داشت.
8- در مهرماه سال 58 برای مؤثرتر بودن در پیروزی انقلاب کار خود را رها کرده و به آبادان رفت و در آنجا به فعالیت خود ادامه داد.
9- تدریس صرف و نحو، نهجالبلاغه، تفسیر سورهای قرآن، واژهشناسی قرآن، اصول عقاید، اصول فلسفه، اسرارالحکم حاج ملاهادی سبزواری حرکت تازهای بود که در آن جوّ خفقان روشنفکر و حرکتبخش بسیاری از خواهران در سطوح مختلف گشت.
10- جلسات دعا و تفسیر دعا برای تزکیه و پرورش روح.
پارهای از خصوصیات اخلاقی اجتماعی او:
1- برای اینکه وسیله هدایت حتی برای یک نفر مهیا شود از هیچ کوششی دریغ نمینمود، یکی از دوستانش میگوید: دانشآموز یتیمی را میشناختیم که از وضع مسکن خود که در جوار یک کانون فساد قرار داشت ناراحت بود تا آنجا که مشکلش را با خواهرمان در میان گذاشت و این معلم فداکار آنقدر تلاش کرد تا توانست پولی جمعآوری کرده و مسکن مناسب برای او فراهم کند.
البته یک نمونه از هزاران فعالیت او بود که برای نشان دادن عمق توجه و جدیت و احساس مسئولیت او بیان گردید.
2- در رعایت حجاب دقت شدیدی داشت و نوعی از حجاب را ابداع نمود و با الگوها و مدلهای غربی و غیر اسلامی شدیداً مخالفت مینمود.
3- سعی و جدیت فراوانی در شکل و سازماندهی خواهران مذهبی مینمود.
4- صمیمیت و محبت توأم با حیاء بر تمام کلاسها و روابطش با شاگردانش حاکم بود.
5- همیشه در حال تبسم بود، در حالی که قلبش مملو از خوف خدا و اندوهگین از مظالم حاکم بر جامعه بود و جلوه مؤمنه واقعی بود.
چنانچه امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «مؤمن همیشه به صورت شاد و به دل غمگین است.»
6- قبل از سخن با عمل تبلیغ مینمود و سخن را نیز حاکم و متقن بیان میداشت.
7- از فعالیت در راه خدا خسته نمیشد و در مصیبتها دچار ضعف و سستی نمیگشت.
8- از اسراف وقت و سخن لغو به شدت پرهیز مینمود.
9- به خاطر اعتقاد به اسلام منزوی نمیگشت، بلکه با حضور در جلسات مانند سفره ابوالفضل (که در آن زمان فقط رنگ تشریفات داشت) به جلسات محتوا میبخشید.
10- بسیار متشرع و مقید به انجام احکام و تکالیف الهی بود.
11- در دعا کردن بسیار مستمر و با خضوع بود و ارزش خاصی برای دعا قائل بود. یکی از دوستانش تعریف میکند: در یک سفر مشهد همراه او بودم، بتول در تمام مدتِ زیارت روزه میگرفت و به هنگام دعا و زیارت بسیار گریه میکرد و حاجاتش را ملتمسانه و با سماجت از حضرت علی بن موسی الرضا (ع) طلب مینمود و وقتی از او سؤال میکردیم که چرا آنقدر در طلب حاجت مصرّ هستی؟ جواب میداد:
“همانطور که انسان اگر فرزند یا مالش را گم میکند پریشان است و در طلب و یافتن آن اصرار و سماجت دارد، در حال دعا نیز باید اینگونه باشد.”
ازدواج:
ازدواج خواهرمان نیز مانند مابقی فرازهای زندگیاش با دیگران تفاوت داشت، تفاوتی که درس بزرگی برای همه خواهران و برادران بوده و هست، و هم فصل تازهای بر زندگانی خودش بوده است.
برادر شهیدمان حبیب و خواهر شهیدمان بتول همدیگر را از لحاظ فعالیتهای عقیدتی و سیاسی میشناختند. در آن مدتی که برادر حبیب خلیفه سلطانی به دست سفاکان و دژخیمان رژیم زندانی شده بود، خواهر عسگری در جلسات دعائی که در منزل ایشان برقرار بود شرکت میجست و بعد از دعا برنامه سخنرانی و پاسخ به سؤالات داشت. مدتها گذشت تا آنکه برادر حبیب از زندان آزاد شد، سؤالات عقیدتی و سیاسی و اجتماعی خواهر عسگری از برادر حبیب باعث شده بود تا او بیشتر با خصوصیات و روحیات خانم عسگری آشنا شود.
پس از مدتی خانواده برادر حبیب پیرامون ازدواج او با خواهر عسگری با وی صحبت میکنند، البته بعضی هم بالاتر بودن سن خواهر عسگری را بهانه میکردند اما برادر حبیب در جواب میگفت:
“ما برای هدف دیگری ازدواج میکنیم، مگر حضرت خدیجه علیهاالسلام از پیامبر اکرم(ص) بزرگتر نبودند، ما هدفمان از ازدواج، خداوند است، میخواهیم دست به دست هم بیشتر فعالیت کنیم و زمینهساز آمدن امام به ایران و استقرار حکومت اسلامی باشیم.”
پس از اعلام موافقت و رضایت برادر حبیب، مسئله با خواهر شهیدمان بتول عسگری مطرح میشود و این همان فراز مهم زندگی اوست، چگونه جواب منفی بدهد، در حالیکه به او پیشنهاد ازدواج با کسی میشود که سمبل ایمان، تقوا و جهاد جوانان اصفهان است و از دیرزمانی لیاقت، شرافت و عظمت روح او را میشناسد و چگونه پاسخ مثبت دهد در حالیکه باید در خود لیاقت همسری کسی را بیابد که شهید مظلوم آیتالله بهشتی او را به لیاقت و کاردانی توصیف میکند و شهید مفتح، استقامت او را در زندان و زیر شکنجههای دژخیمان چکمهپوش، درس و روحیه دادن به خود و دیگران میشمارد؟
به هر حال در مقام پاسخ به خانواده برادر حبیب میگوید: “من قابلیت ایشان را ندارم و ایشان خیلی از من بالاترند”، اما مادر برادر حبیب که این قابلیت و لیاقت و ظرفیت را در او یافته بود پاسخ میدهد “اشکالی ندارد شما نیز در کنار او بالا میروید.”
در اینجا لازم است اشارهای به دیدگاههای خواهر شهیدمان نسبت به مراسم و عادات متعارف درباره مراسم عقد و عروسی شود آن هم با توجه به جوّ حاکم بر افکار اکثریت مردم آن زمان.
به ایشان پیشنهاد شد که لباس بخرند و ایشان گفتند من لباس زیاد دارم. گفتند: حداقل یک لباس سفید بخر، پاسخ داد: لباس سفید گناهان مرا پاک نمیکند. گفتند: این رسم است آئینه و شمعدان بخر، گفت: آئینه باید دل من و همسرم باشد تا همه مردم در آن پیدا باشند.
به او گفتند: حداقل طلا و جواهر بخر، گفت: دست و گردن من طاقت آتش جهنم را ندارد، و بالاخره فقط با خرید حلقه موافقت نمود آن هم با این شرط که من به بازار نمیآیم تا همه مرا ببینند و متوجه شوند، بنابراین به مغازه آشنایی رفتند و یک حلقه دو ردیفه خریدند.
مادر شهید حبیب میگفت: در غسالخانه متوجه شدم که چرا اصرار بر حلقه دو ردیفه داشتند، زیرا میخواستند آنقدر در راه هدف به هم نزدیک باشند که با هم به لقاء پروردگارشان نائل آیند.
هنگامی که بحث از خرید جهیزیه شد برادر حبیب به ایشان اجازه خرید نداد و نیز مطرح کرد: در این هنگام که مردم ما در فقر و رنج زندگی میکنند من نمیتوانم خانهای مجزا تهیه کنم، و خواهر عسگری جواب میدهند: من از صبح تا شب دنبال فعالیت هستم و تو هم همینطور، شب که میآیم اگر اطاقی بود که در آن استراحت میکنیم و اگر هم نبود با مادرتان زندگی میکنیم. بالاخره مراسم عقد فرا میرسد، عقدی که به جرأت میتوان گفت نظیر آن کمسابقه بوده است. مراسم عقد در سحرگاه آغاز شد، دوستانِ هر دو آن شب را تا سحر به خواب نرفته و برای اجرای مراسم نهایت تلاش خود را میکردند، تا هرچه با شکوهتر برگزار گردد.
وقتی که وارد خانه شدیم در و دیوار اطاقها و خانه مزین به قرآن و سخنان پیامبر اکرم(ص) بود که خود بیانگر عظمت روح این دو همسر جوان و هدفشان از ازدواج و به طور کلی زندگی بود.
هنگام اذان صبح فرا رسید، مؤذن اذان گفت و همه با هم نماز را به جماعت اقامه نمودند و پس از آن آیاتی از قرآن کریم تلاوت و ترجمه شد و پس از آن برادر حبیب در جمع برادران و خواهر عسگری در جمع خواهران به ایراد سخنرانی پرداختند و هدف از زندگی و ازدواجشان را بیان نمودند.
دیگر خانه مملو از جماعت شده بود و شاید خیلیها هم برای کنجکاوی و یافتن جواب سؤال آمده بودند، چرا که میخواستند ببینند خواهر عسگری که از مدتها پیش افرادی را به او معرفی کرده و پیشنهاد داده بودند و او جواب منفی داده بود، بالاخره با چه کسی ازدواج میکند و آن همسر سعادتمند کیست که خواهرمان به همسری او راغب است.
به هر حال خطبه عقد خوانده شد و هر دو پیمان بستند که تا آخرین لحظه عمر پا به پای هم جهاد کرده لحظهای از حرکت باز نایستند و چه استوار بودند در پیمانشان -تا آنجا که به دعوت خدا با هم لبیک گفتند.
پس از عقد خواهر شهیدمان به خانه همسرش (حبیب) رفت، مادرش نقل میکرد، هرچه اصرار کردم نتوانستم دخترم را راضی کنم به تهیه جهیزیه و هر وقت میخواستم اقدامی بکنم با مخالفت او روبرو میشدم و فقط موفق شدم مقداری لباسها و کتابها و اثاثیه جزئیاش را به خانه جدیدش بفرستم.
پس از پیروزی انقلاب:
مسلماً برای کسی که از همان کودکی هرچند در محیط طاغوت چنگ بر ریسمان الهی زده و در دوران نوجوانی و جوانی در آن جوّ خفقان با تحمیل آزارها و شکنجههای دژخیمان ساواکی، به مبارزه علیه شاه معدوم و دستگاه مخوف سلطنت او برخاسته و در طول مبارزهاش امام را سرمشق و الگو و رهبر خویش قرار داده، پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و استقرار جمهوری اسلامی نقطه عطفی است، آن هم با جلوههای خاص که شاید برای عموم مردم آن جلوه را نداشته باشد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی همزمان با رشد کمّی و کیفی جلسات و سخنرانیها، طبیعتاً جبهه و شیوه مبارزه هم تغییر مینمود، چرا که دیگر انقلاب به ثمر رسیده و آن مشکلات با خصوصیات خاص خودشان دیگر وجود ندارند، اما این بدان معنا نیست که مبارزه به پایان رسیده باشد، جمهوری اسلامی هنوز دچار خدعهها و توطئههای رنگارنگ و خانمان برانداز شرق و غرب است و باید در آن جبهه به مبارزه ادامه داد.
موقتیها، ملیگراها، روشنفکران به اصطلاح متعهد و مذهبی و مذهبیهای به اصطلاح روشنفکر، بنیصدرها، چپها، راستها، چپهای چپ و راستهای راست، دموکراتها، کوملهها، منافقین، اقلیتیها، اکثریتیها، لیبرالها، تودهایها، همه و همه خطرهائی برای انقلاب به حساب میآمدند، چرا که هر کدام به نوعی در پس پرده نفاق با ماسکی خوش آب و رنگ پنهان شده بودند و جوانان این مملکت رها شده از زیر یوغ استعمار را به انحراف میکشیدند.
البته لازم به ذکر است تنها “مبارزه” با برخی از این دستجات کذائی ملاک حقانیت کسی نبود. چرا که خیلی از این دستجات فوق الذکر نه از حبّ علی که از بغض معاویه ظاهراً و باطناً به جان هم میافتادند، بلکه ملاکِ حقانیت این بود که کسی بتواند (آن هم در آن جوّی که شهید مظلوم آیتالله بهشتی هدف آماج ناسزاها و تهمتها، حتی از ناحیه بعضی از به اصطلاح خودیها و کثیری از دستجات و برخی از مردم قرار گرفته بود) در صراط مستقیم مبارزه و خط امام بماند و منحرف نشود و با آنها به مبارزه برخیزد.
خواهر شهیدمان “عسگری” از همین گروه خاصان و اولیاء خدا بود و در جلسات و سخنرانیهای خود (علیرغم پشتکار بنگاههای انگ و تهمتزنی)، در افشاگری و یا درواقع رسواگری این خطوط معوج، قیام بحق مینمود و ذهن خواهران حزب الله را در آن فضای تیره، روشن مینمود.
ناگفته نماند که اینگونه مبارزات همچنانکه بر همه روشن شد عواقب خطرناکی را نیز دنبال داشت، بنابراین بارها او را تعقیب و تهدید میکردند، خواهر شهیدمان شبها به هنگام خواب ناچار بود اسلحهاش را زیر بالین بگذارد و همسرش (شهید حبیب) با اطلاعاتی که به دست آورده بود به او خبر داده بود که آنها (دشمنان) قصد دارند مرا ترور کرده و تو را به اسارت کشند، پس اگر با آنها روبرو شدی آنقدر مقاومت کن که کشته شوی و اسیر آنها نگردی.
فعالیتهای خواهر شهیدمان همچنان گسترش مییافت تا آنجا که پس از مدتی با پذیرفتن کلاسهای عربی در حزب جمهوری اسلامی و معارف اسلامی در مسجد امام علی (ع) دامنه فعالیتها و روشنگریهای خویش را وسعت بیشتری بخشید.
او همت فراوانی در تشکل زنان مسلمان داشت، جلسات مکرری به صورت سؤال و پاسخ تشکیل میداد تا آنجا که موفق شد در اصفهان بنیانگذار اولین گردهمائی زنان مسلمان به صورت آزاد باشد.
پس از آن در جامعه زنان (سابق) شرکت نمود، اما از آنجا که سران آن جامعه خواهرمان را معتقد به اسلام راستین و مقید به احکام الهی و مطلع از انحرافات ظریف خطوط یافته بودند (و وضع خودشان را نیز به خوبی میدانستند) وی را اخراج نمودند.
این فعالیتها و مبارزات ادامه داشت و هر روز گسترش یافته و کیفیت والاتری پیدا میکرد تا آنکه در زمان فرماندهی حجتالاسلام سالک و قائم مقامی همسر شهیدش (برادر حبیب خلیفه سلطانی) در سپاه پاسداران، او موفق شد تا سپاه خواهران را در اصفهان تشکیل داده و با برنامهریزیهای متقن و ایجاد کلاسهای عقیدتی، سیاسی در سازماندهی و رشد کیفی خواهران حزب الله نقش بسزائی را ایفا نماید.
فرازی دیگر:
فراز مهم دیگر زندگی خواهر عسگری، زمان کاندیداتوری همسر شهیدش برادر حبیب خلیفه سلطانی در سال 1360 بود.
شهر اصفهان از همان اول مورد نظر و هدف دشمنان اسلام و مسلمین بود چرا که از مذهبیترین شهرهای ایران است و در طول مدتی که از انقلاب گذشته و بخصوص از زمان جنگ به بعد این مهم را با آمار شهداء خود و با حضور دائمی مردمش در صحنه و در مقابل مکر مکّاران به اثبات رسانده است.
و مسأله انتخابات هم که مسلّم است از اهمّ امور برای حفظ و استقلال این کشور اسلامی است. به هر حال برادر مظلوم و شهیدمان حبیب به پیشنهاد عده کثیری از مردم حزب الله و بزرگان شهر، نامزد نمایندگی انتخابات میاندورهای اصفهان شد و اتفاقاً ثبتنام او مصادف گشت با مشرف شدن او به بیت الحرام و مکه معظمه به جهت حج.
یادم میآید که به جهت شرکت در مناسک حج مشغول جمعآوری و تحویل و تحوّل بود که به او گفتم برادر حبیب تو در انتخابات ثبتنام نمودی، آیا بهتر نیست که سفر حج را یک سال به تأخیر بیندازی و خودت در شهر بمانی؟
جوابی که به من داد بار دیگر نشاندهنده همان روح والا و برخورداری از تقوای الهیاش بود، گفت نه، من مستطیع شدهام و حج امسال بر من واجب گشته، پس باید حتماً مشرف شوم.
به هر حال او عازم شد و فعالیتهای انتخاباتی شروع شد، طبیعتاً دوستانش نیز برای او تبلیغ میکردند. اما چیزی نگذشت که طبق معمول زمزمههایی در گوشه و کنار شهر به گوش رسید؛ بنگاههای شایعهپراکنی و تهمت و مارکزنی با تمام قوا وارد میدان شدند، از هیچ مکری برای ضربه زدن و مخدوش کردن چهره یکی از حزباللهیترین جوانان شهر برادر حبیب خوداری نمیکردند و… تا اینکه یک ساعت به پایان فرصت مجاز برای تبلیغات باقی مانده بود که ناگاه متوجه شدیم سطح شهر پر از اعلامیه علیه برادر حبیب شد و این پخش اعلامیه حتی تا ساعتی قبل از انتخابات نیز ادامه یافت.
چه تهمتهای ناروائی که در آن اطلاعیهها نوشته نشده بود و چه بودجه عظیمی که صرف آن نشده بود و از چه امکانات دولتی و بیتالمالی که سوء استفاده نگردیده بود و از همه تأسفآورتر آنکه از بسیاری انتظار میرفت حداقل به خاطر دفاع از مظلوم و یا حداقل به خاطر دفاع از قانون که تبلیغات در ساعات ممنوعه را جرم میداند حرکتی کرده و یا کلامی بگویند، اما به دلایل یا به مصالحی مهر سکوت بر لبان خود زدند.
در این برهه حرکت خواهر شهیدمان خانم عسگری دقیقاً بیانگر پیروی این زمان مسلمان از سید زنان عالم فاطمه زهرا علیها السلام در دفاع از حق و شوهرش علی بن ابیطالب علیهالسلام بود.
خواهر شهیدمان از هیچ حرکت بحق و بجائی در این امر دریغ ننمود، به آیتالله طاهری، به استانداری، به فرمانداری اصفهان و… نامه نوشت اما هیچ سودی نبخشید، به هر حال مهم نبود، چرا که بندۀ خدا برای سود حرکت نمیکند، بلکه برای خدا حرکت میکند و تکلیف را انجام میدهد، حال خواه مؤثر بیفتد و خواه نیفتد، دفاع از حق و مظلوم واجب بود، خواه در این حرکت موفق شود و خواه نشود، مهم انجام تکلیف است وگرنه خداوند مدافع مؤمنین است و خیانتکاران را دوست ندارد و همین برای مؤمن و مخلص کافیست.
«إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ» (الحج- 38)
به هر حال همسرش از سفر حج بازگشته بود و بنا به مصلحت برای خدمت بیشتر به اسلام و مسلمین تصمیم به هجرت گرفت.
بار دیگر دو همسر از خانه خود به سوی خدا و رسول او هجرت نمودند و راهی باختران شدند و در سنگر دیگری به ادامه جهاد فی سبیل الله خود پرداختند. خواهر شهیدمان در آنجا نیز در سنگر مقدس تعلیم به ارشاد و روشنگری مردم پرداخت، وارد دبیرستانی شد و با «عمل» قبل از «سخن» و بیان شیوای خود، فرزندان اسلام را با معارف اسلامی بیش از پیش آشنا نمود.
جاذبه الهی او، شاگردان و متعلمین را بسیار مجذوب میساخت، مسئول دبیرستان میگفت: وقتی توانمندی و اخلاص او را در کلاسهای بینش اسلامی دیدیم از او درخواست کردیم تا برای همه کارکنان دبیرستان کلاسی دائر نماید.
میگفت: ما این بار معلمی میدیدیم که گویا دو زبان دارد ولی توأماً سخن میگوید، قیافه و اخلاق و رفتارش نیز به ما درس میداد، کلاس را با تفسیر سوره مبارکه مریم (علیها سلام) شروع مینمود و سپس ما را با اصول، بخصوص ولایت، امامت، فقاهت و ولایت فقیه آشنا مینمود و نیز احکام را عملاً و لساناً تدریس میکرد.
لقاء محبوب و نظر به وجه الله
“وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ثُمَّ قُتِلُواْ أَو مَاتُواْ لَيَرزُقَنَّهُمُ ٱللَّهُ رِزقًا حَسَنا وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ خَيرُ ٱلرَّزِقِينَ، لَيُدخِلَنَّهُم مُّدخَلا يَرضَوَنهۥ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيم” (الحج- 58 و 59)
آنها که در راه خدا هجرت کردند و سپس کشته شدند و یا مرگشان فرا رسید، البته خداوند رزق نیکوئی نصیبشان میگرداند که همانا خداوند بهترین رزقدهندگان است، خداوند آنها را داخل (بهشت) منزلی میکند که بدان راضی باشند و همانا خداوند علیم و حلیم است.
دو همسر به همراه دو فرزندشان در حال هجرت و جهاد، روز پنجشنبه مورخ 22/2/61 از شهر باختران جهت شرکت در مأموریتی که برادر حبیب داشت و حضور در صف نماز دشمنشکن جمعه عازم شهر مقدس خون و قیام، قم شدند و یا درواقع عازم به میعادگاه برای لقاء معبود شدند چرا که سفری بود که با نیت عبادت معبود شروع شد و به لقاء او انجامید.
در طول راه حادثهای رخ داد که آن دو بزرگوار و فرزندشان را رستگار کرد و امتی را به داغ نشاند، البته شاید حیف باشد که در این فصل مقدس باز هم از دشمنان و بداندیشان سخنی به میان آید، اما مظلومیت این دو شهید حتی پس از شهادتشان نشانگر قرب آنها در نزد حق تعالی و بغض و حسادت دشمنان حتی به مرگ و خون و جسد بیجان مؤمنان است.
در آن هنگام که خبر شهادت برادر حبیب به همراه همسرش خواهر بتول عسگری و فرزندش روح الله به شهر رسید، حزن و اندوه قلوب مؤمنین را فرا گرفت و طبق معمول به واسطه خون شهید پرده از چهره تهمتزنان و انگ چسبانان برداشته شد و همانطور که بسیاری از آنانکه به شهید مظلوم بهشتی، رجائی، باهنر و دیگر شهداء بخصوص شهدای 7 تیر مانند شهید علی اکبر اژهای و امثالهم تهمت میزدند، پس از شهادت این بزرگواران مجبور به توجیه و تغییر موضع شدند، در اینجا نیز بسیاری باید خود را در مقابل افکار عمومی توجیه میکردند، خوب چه بگویند؟ گفته بودند او چنین است و چنان است، آنقدر گفته بودند که هیچ جائی برای عقبنشینی و تغییر موضع باقی نمانده بود، بنابراین بخصوص پس از آنکه با جوّ افکار عمومی تشییع جنازه روبرو شدند، در گوش همه زمزمه میکردند، مگر کسی که در تصادف کشته شود شهید است؟
آیا آنان که این سخنان را زمزمه و وسوسه میکردند با اسلام آشنا نبودند؟ آیا قرآن کریم را حتی به حدّ مطالعه ظاهری تلاوت ننموده بودند؟ آیا با احادیث آشنائی نداشتند؟! و یا آنکه مسأله چیز دیگری بود؟ و آنچه آزارشان میداد بغض و حسد و تکبّر بود تا آنجا که شهادت این دو بزرگوار برای آنها بسیار ناگوار آمد.
به هر حال آنها توفیق یافته بودند که به حد وسع خود فرامین الهی را مطیع باشند تا آنان را به لقاء خود دعوت کرد و آنها آخرین لبیک را در دنیا گفتند و پیکر غرق به خون این دو مهاجر و مجاهد فی سبیل الله به همراه پیکر فرزند کوچکشان روح الله وارد اصفهان شد و پس از انجام مراسم باشکوه در جوار محبین خدا همچون شهید بهشتینژاد، شهید اژهای و دیگر شهیدان قرار گرفت.
از نوشتههای شهیده بتول عسگری همسر شهید حبیب خلیفه سلطانی به مناسبت ازدواجشان
بسمه تعالی
1- بارخدایا، اینک که به نام تو و به فرموده تو و به خاطر تو و به درخواست تو و در راه تو زندگی را شروع میکنیم اعلام میداریم که هدف ما از این پیوند کوچک این است که بتوانیم پیوند بزرگی با تو برقرار کنیم. اعلام میکنیم که قصد اصلی ما از این پیوند این است که بتوانیم استفادههای معنوی از یکدیگر برده و در سایه آن آرامش فکر و روح داشته باشیم. اعلام میکنیم که منظور ما از این پیوند نیل به تو و به رضای توست.
الهی منظور ما از این ازدواج ادامه راه تکامل در غایت نیل به توست. الهی فرمان ما از ازدواج ادامه راه تکامل و فرمانبری از دستور توست.
الهی هدف ما از ازدواج طلاق دادن زشتیها و بدیها ست.
الهی قصد ما از ازدواج رسیدن به مقصودهای معنوی است.
پروردگارا ما خوب میدانیم که تزئین سفره عقدمان توسط قرآن نمیتواند روح ما را تزئین کند. بارالها ما خوب میدانیم که سفیدی لباسمان نمیتواند سیاهی دلمان را بردارد… پروردگارا ما واقفیم که آئینه نمیتواند نمایانگر بدیهای فکرمان باشد. پروردگارا مطلعیم که شمعهای شمعدانهایمان نمیتواند نور الهی را در قلبهایمان مشتعل سازد. پروردگارا ما خوب درک میکنیم که شیرینی سفرۀ عقدمان نمیتواند شیرینکننده ناراحتیهای انحرافاتمان باشد.
پروردگارا ما خوب میفهمیم که لباس نویمان نمیتواند لباسهای گناه ما را مستتر بدارد. بار خدایا در ضمن این خوشی ما ناخوشی دخترکان آلوده به دستهای کثیف اجتماع را فراموش نمیکنیم و نیز ناخوشی مردان قربانی جامعه ضد خدائی را فراموش نمیکنیم.
محسوب بدار به اجرای خواستهای فوق الذکر توفیق فرما.
و از آیات الهی آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که بر او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار نمود و در این امر برای مردم با فکرت، حق آشکار است و ما در این لحظه از لحظات آفرینش، وجدان خویش را از صحرای سیاه و مرگزده قرون میگذرانیم و پیمان یگانگی میبندیم میان دلهای خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانه دورانمان در میانشان حائل میگشته و دره عمیق فراموشی میانشان جدائی میافکنده است و بدینگونه بودن خویش را به عنوان یک زوج در تندباد ریشه برانداز زمانها، به گسیختنها و دگرگون شدنها خلود میچشیم و در این میعادگاه با همه زنان و مردانی که خون آنان در رگهایمان میدود و روح آنان در دلهایمان میزند پیمان میبندیم و امانت عشق را از آنان به ودیعه میگیریم که هرگز نمیریم و دوام راستین خود را که در این صحرای عظیم در عمق فرهنگی سرشار از غنا و قداست و حلال دارد و بر پایه اصالت خویش در رهگذر تاریخ ایستاده بر صحیفه عالم ثابت کنیم.
(از نوشتههای شهیده بتول عسگری، همسر شهید حبیب خلیفه سطانی به مناسبت ازدواجشان)
[اصفهان زیبا: در این قسمت از جزوه متن وصیتنامه شهید حبیب خلیفه سلطانی قرار گرفته است که در مطلب جداگانه ای به آن پرداختهایم: اینجا]
[پشت جلد جزوه:]
شهید مظلوم آیتالله بهشتی: “آقای مهندس حبیب خلیفه سلطانی فرد بسیار لایقی است.”
شهید دکتر مفتح: “من از مقاومتهای آقای خلیفه سلطانی در زیر شکنجه دژخیمان و نماز شبهای او در زندان الهامها گرفتم.”

پوستر پس از شهادت

بانو بتول عسگری- پوستر بعد از شهادت

مزار شهیدان سید حبیب الله خلیفه سلطانی و بتول عسگری در گلستان شهدای اصفهان، به همراه کودک 2 ساله سید روح الله خلیفه سلطانی




