ازجمله مسئولیتهای او از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون میتوان به مسئول کمیته دفاع شهری اصفهان در سال ۱۳۵۷، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اصفهان در سال ۱۳۵۸، فرمانده بسیج مستضعفین کل کشور در سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰، فرمانده کمیته انقلاب اسلامی کشور از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶، نماینده ولیفقیه در سازمان حفاظتواطلاعات کل سپاه از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۵، پنج دوره نمایندگی مردم اصفهان در مجلس شورای اسلامی و… اشاره کرد.گفتوگوی ما حدود دو ساعت طول کشید. موقع خداحافظی وقتی از او تشکر کردیم و با خنده پرسیدیم: «حاج آقا خسته شدید؟» گفت: «اصلا برایم خستهکننده نبود. سؤالات شما من را به یاد گذشتهها انداخت و خاطرات فراوانی برایم زنده شد، به بعضی از روایتهایی که اشاره کردم، سالها بود فکر نکرده بودم و این گفتوگو دوباره من را به سالهای جوانی برد.» احمد سالک کاشانی را در 75سالگی میتوان روحانی و سیاستمداری اصولگرا و البته کهنهکار نامید که به قول خودش سرشار از ناگفتهها و سخنهایی است که شاید هرگز نخواهد بر زبان بیاورد. مشروح گفتوگو را در اصفهانزیبا میخوانید.
مبارزه را پیش از انقلاب از چه زمانی، با چه کسانی و با چه گروهی آغاز کردید؟
من در یک خانواده روحانی به دنیا آمدم. پدرم با مرحوم آیتالله کاشانی در جریان ملیشدن صنعت نفت همراه شد. بعد هم در نجفاشرف با حضرت امام (ره) ارتباط داشتند. من در دبیرستان صارمیه خیابان نشاط، دیپلم ریاضی گرفتم و همزمان در مدرسه صدرخواجو به تحصیل علوم حوزوی پرداختم. فعالیت ما در بُعد مسائل سیاسی از دبیرستان آغاز شد. جریانی در اصفهان بود که امروز به آنها پیشکسوتان انقلاب میگویند و جلساتشان هنوز هم ادامه دارد، من با آنها آشنا شدم که زیر نظر شهید مظلوم دکتر بهشتی فعالیت میکردند. شبکه فعالیتها آنها در دبیرستانها، دانشگاهها و بازار بود. در آن زمان در دبیرستان صارمیه من و آقای اقاربپرست و دو نفر دیگر برنامه صبحگاهی دبیرستان را اداره میکردیم که قصههای فراوانی دارد. جلسات این شبکه مبارزاتی به چند صورت بود؛ یک اینکه هر 15 روز جلسات رابطین این حلقهها تشکیل میشد که آن حلقه رابطین در حدود پنجاهشصت جوان بودند که از لحاظ تعداد نفرات قابلتوجه بود. از بین این پنجاه نفر شورایی انتخاب شد که بنده در رأس آن قرار گرفتم. فعالیت رابطین بهطور مخفیانه بود و نباید کسی از این جلسات اطلاعی پیدا میکرد. نوع دیگر جلسات در منازل اداره میشد که انتخاب افراد نیز بر عهده مسئول حلقهها بود. جلسات آشکار ما در مساجد برگزار میشد که در آن جلسهها قرآن میخواندیم. حلقه اصلی مبارزاتی این مساجد بین سه، پنج، هفت و یازده نفر بود. این حلقه اصلی هرکدام یک کتابچه داشت که موظف بودند صحبتهای گوینده جلسات را یادداشت کنند و هفته بعد باید این حلقه کنفرانس مربوط به جلسه قبل را ارائه میدادند. هدف از این کار دو چیز بود؛ یک ارتقای بحثهای قرآنی و دوم، آمادهشدن فرد برای مدیریت. زیرا ما برای آینده نیازمند مدیرانی بودیم که باید تربیت میشدند. من در حدود سیزده مسجد را اداره میکردم؛ از جمله مسجد ستاری (سید ابولحسین روضاتی)، مسجد محمدیه و… که در مساجد مختلف بحثهای متنوعی داشتیم. مثلا در مسجد الزهرا به امامت آیتالله ذوعلم بحث من برتری اقتصاد اسلامی بر مارکسیسم و کاپیتالیسم بود و چون شاگرد شهید بهشتی بودم اطلاعات کافی داشتم. شبهای جمعه بالغ بر 150 دانشجو در آن جلسات شرکت میکردند. از بین افرادی که در مساجد با این سیستم تربیت میشدند، افرادی را انتخاب میکردیم تا به جلسات منزل راه پیدا کنند و بحثهای سیاسی در خانهها مطرح میشد. بچههایی که به این شیوه تربیت میشدند، دارای ویژگیهای خاصی بودند. بهتدریج تظاهرات خیابانی هم در مخالفت با رژیم شاه شکل گرفت. به خاطر دارم که یک بار از مسجد الهادی به سمت مسجد حاجرسولیها حرکت میکردیم و تجمع فوقالعادهای ایجاد شد، درحالیکه در حلقه محاصره ساواک بودیم. البته چندین تظاهرات داشتیم. بخشی از آن بدون شعار برگزار میشد و مطالبات خود را روی تابلو مینوشتیم، بخشی از آنها با شعار و سروصدا بود. خاطرم هست یکی از بزرگترین مانورهای قدرت نیروهای انقلابی در آن موقع از مسجد امام به سمت مسجد امام صادق (چهارباغ) با مدیریت مرحوم آقای نیلفروشان شکل گرفت. یک سال هم آیتالله بهشتی سخنران تظاهرات بودند که بسیار پرشور بود. زمانی که ساواک به دنبال آیتالله بهشتی بود و میخواست ایشان را بهعنوان سخنران دستگیر کند، با ترفندی آنها را دور زدیم و فرد دیگری را بهجای شهید بهشتی که او نیز نامش بهشتی بود، به آنها نشان دادیم و پس از سخنرانی، شهید بهشتی را به تهران فرستادیم. این نوع حرکتها ثمره جلسات مخفی و آشکار ما در حلقه مساجد بود. خاطراتی که نقل کردم، تنها بخشی از فعالیتهای قبل از انقلاب ما بود که داستانهای بسیاری دارد.
از نمونههای دیگر فعالیتهای مبارزاتی میتوانم به واقعه پنج رمضان اصفهان اشاره کنم. در آن زمان من و آشیخ حسین نصر و مادران زندانیهای سیاسی از دروازهدولت به سمت چهارباغ رفتیم. البته جمعیتمان کم بود، مردم هم از ما سؤال میکردند ماجرا چیست و در نهایت به منزل آیتالله خادمی رفتیم که با کمال تأسف در سالهای اخیر این خانه از دست رفت و باید به موزه انقلاب تبدیل میشد. در منزل ایشان مستقر شدیم. درآنجا سخنرانهای زیادی داشتیم. کمکم جمعیت به منزل آیتالله خادمی آمد. چندین بار تیمسار تقوی با آقای خادمی صحبت کرد که این جمعیت را متفرق کنید تا اینکه حادثه پنج رمضان پیش آمد و هر روز بعدازظهر در خانه آقای خادمی سخنرانی بود تا بالاخره ساواک تصمیم گرفت جمعیت شکلگرفته در آن خانه را از بین ببرد که منجر به شهادت چندین نفر شد و بعدازآن اولین حکومتنظامی ایران در شهر اصفهان شکل گرفت و تیمسار ناجی دستور حکومتنظامی داد. پیش از انقلاب 200 شهید دادیم. اما اینکه از من پرسیدید به چه گروهی وابسته بودم، من به هیچ گروهی وابسته نبودم و حرکتها خودجوش و با هدایت روحانیت بود.
با انجمن حجتیه در اصفهان ارتباط داشتید؟
بنده و دوستان همیشه جلسات حجتیه را به هم میزدیم. یادم هست کنار رودخانه منزل شخصی بود که جلسات انجمن را تشکیل میدادند و ما با حجتیهایها بحث میکردیم. مسئله آنهــــا مبارزه با بهاییت بود. اما ما هیچ ارتباطی با آنها نداشتیم. خاطرم هست در ساواک میگفتند شما اگر میخواهید جلسه برگزار کنید مثل انجمن حجتیه برگزار کنید و پیدا بود که جلسات آنها مورد تأیید ساواک بود.
ایام منتهی به 22 بهمن 57 کجا بودید؟ اولین سمتتان بعد از پیروزی انقلاب چه بود؟
من پنج یا شش بار توسط ساواک دستگیر شدم. قبل از پیروزی انقلاب در آباده شیراز منبر میرفتم. در همان زمان بود که انقلاب پیروز شد. روزی که امام (ره) وارد ایران شد، حدود 21 اتوبوس از مردم را به سمت تهران بردیم. جایگاهی که ما در آن قرار داشتیم نزدیک جایگاه امام بود. وقتی امام (ره) سوار هلکوپتر شدند توفیق داشتم عبای ایشان را ببوسم. اولین مسئولیت من فرماندهی کمیته دفاع شهری اصفهان بود. بعدازآن فرمانده سپاه پاسداران اصفهان شدم و سپس فرماندهی بسیج کل کشور. در آن زمان شورای عالی سپاه، متشکل از 17 نفر به فرماندهی آقای منصوری بود که توسط ایشان به فرماندهی بسیج کل کشور منصوب شدم. البته اول آقای پرورش فرمانده بود و آقای رحیمصفوی فرمانده عملیات و آقای خلیفهسلطانی مسئول آموزش بود و بعد از انتخاب آقای پرورش در مجلس خبرگان اول، من فرمانده سپاه شدم.
روایت اعدام مهدی میراشرافی (افسر ارتش و سرمایهدار پیش از انقلاب)، ابوالفضل تقوی (رئیس ساواک اصفهان) و رئیس پلیس اصفهان معروف به سرهنگ شیرانی در آن زمان چه بود؟
آقای امید نجفآبادی با حکم آقای منتظری مسئول دادگاه انقلاب شد و آقای محمد عطریانفر دادستان این تشکیلات بود و در آن زمان کارهای زیادی از جمله اعدام، مصادره و… انجام شد. وقتی حکم اعدام مهدی میراشرافی صادر شد، خواهر آقای میراشرافی خودش را به منزل امام خمینی (ره) رساند و خواهش کرد که برادرش اعدام نشود. امام هم دستور توقف حکم را صادر کردند ولی در همین فاصله ایشان در اصفهان اعدام شدند. البته آقای امید نجفآبادی هم بعدها دستگیر و اعدام شد. تیمسار تقوی هم محاکمه شد. تقوی در طبقه دوم ساواک کمالاسماعیل بود. وقتی از پلهها پایین میآمد گفت ای پلهها شما عزت من را دیدید. امروز ذلت من را نیز ببینید.
آقای محمد عطریانفر هم آن زمان در سپاه و همراه شما بود؟
خیر هیچوقت در سپاه نبودند. مسعود خوانساری، آقای قمصری و محمد عطریانفر و.. با هم بودند که داستانهای مفصلی در اصفهان دارند و جای بحثش الان نیست.
داستان دعوای کمیته قهدریجان و سپاه اصفهان در اوایل تشکیل سپاه و کلا پرونده مهدی هاشمی چه بود؟
مهدی هاشمی قاتل مرحوم آیتالله شمسآبادی بود. ساواک اصفهان ایشان را دستگیر کرد و به زندان دستگرد فرستاد. خانواده مرحوم شمسآبادی از او شکایت کردند و هاشمی به دو بار اعدام محکوم شد. پس از پیروزی انقلاب، مهدی هاشمی به همراه 400 نفر دیگر از زندان فرار کردند. هاشمی به قهدریجان و سپس به نهضت رهایی بخش سپاه رفت و در نهایت، توسط آقای ریشهری دستگیر و به همراه افرادش اعدام شد. تیم مهدی هاشمی 27 قتل انجام داده بود، مثل خانواده حشمت، قنبرعلی و…؛ مهدی هاشمی جنایتهای زیادی کرده بود. من آن زمان فرمانده سپاه بودم. مهدی هاشمی با اسلحههایش آمد و سپاه قهدریجان را تشکیل داد. در آن زمان، معاون مالی من، آقای ابطحی را به آنجا فرستادیم که به آنها بفهماند تحت نظر اصفهان هستند، آقای ابطحی را گروگان گرفتند. من با یک محافظ به آنجا رفتم که دیدم ورودی قهدریجان مسلسل گذاشتهاند. ما وارد شدیم و درگیری شد. آقای ابطحی را آزاد و اعلام کردیم مهدی هاشمی باید زیر نظر سپاه مرکز باشد و گزارش را به تهران فرستادیم. یادم هست شبی ساعت 12 به من اعلام کردند درچهارباغ دو گروه مسلح رو بهروی هم ایستادهاند. من وقتی مطلع شدم فهمیدم عدهای از قهدریجان نیرو آوردهاند و اگر کوتاه بیاییم ممکن است شرایط بحرانی شود. با محافظم به وسط جمعیت رفتم و فریاد کشیدم که اسلحههایشان را کنار بگذارند. آن شب از خونریزی سنگینی جلوگیـــــری شد. در هر صورت تیم مهدی هاشمی معتقد بود ما باید در قهدریجان حاکم باشیم.
کمی از حزب جمهوری در اصفهان بگویید. آیا میتوان گفت حزب جمهوری جناح راست این حزب در اصفهان بود؟
آن موقع بحث جناح مطرح نبود. حزب جمهوری در رأسش بزرگانی بودند و بحث جناحبندی و نگاه سلیقهای در حزب حاکم نبود. من چون خودم را نظامی میدانستم و حق حضور در مسائل سیاسی را نداشتم در حزب عضو نبودم، اما در آنجا تدریس میکردم.
در جریان وقایع تابستان 60 (ورود سازمان مجاهدین به فاز مسلحانه) کجا بودید؟
آن زمان مسئول بسیج کل کشور بودم. من شاهد واقعه 6 تیر 1360 و ترور نافرجام آیتالله خامنهای هم بودم که کار جواد قدیری (از اعضای ارشد سازمان مجاهدیـــــن خلق) بود.
سندی به دست آمد که کار جواد قدیری بوده است؟
من زیاد شنیدهام، ولی سندی ندیدم. من جواد قدیری را کاملا میشناسم. همراه من در اصفهان بود. داستانهای زیادی پیرامون این فرد وجود دارد و الان هم از فرماندهان ارشد منافقین است.
8 شهریور (انفجار دفتر نخستوزیری) کجا بودید؟
محل استقرار بسیج و ساختمان نخستوزیری فاصلهای نداشت. من اولین کسی بودم که به آنجا رفتم و دیدم بهزاد نبوی دارد از پلهها بهسرعت پایین میآید. یقهاش را گرفتم. مدام میگفت کشمیری کجاست؟ که بعدها هم بر سر این موضوع درگیر شدیم. من به نبوی گفتم کجا فرار میکنی؟ چی شد که تو آمدی بیرون و انفجار شکل گرفت؟ اینها برای ما جای سؤال بود. البته در آن زمان آقای حسن کامران رئیس حراست بود و آقای خسرو تهرانی مسئول امنیت بود. آقای کامران هم به همین دلیل ششماه زندان انفرادی 98 بود. در آن زمان جلسه شورای فرماندهی خدمت امام بودیم. امام به شهید محلاتی گفتند گزارشهایی از زندانها رسیده است، بررسی کنید و اطلاع دهید. آقای محلاتی به من گفت بررسی کن. ما به زندان توحید و اوین رفتیم. در اوین سلولهای سمت راست متهمین انفجار و سمت چپ هم همکاران بنیصدر بودند. من در سلول اول را که باز کردم، دیدم حسن کامران با وضع بدی ایستاده، گفتم تو اینجا چه میکنی؟ البته بعدا آقای موسویخوئینیها با دستخطی که منتسب به امام (ره) بود، آمد و گفت که پرونده انفجار دفتر نخستوزیری با دستور امام مختومه شده است. البته من قبول ندارم و در مجلس نیز تذکر شفاهی دادم که پرونده 8 شهریور سال 60 را بررسی کنید. بالاخره عدهای متهم هستند. من در جلسهای که با رئیس دادگاه انقلاب داشتم موضوع را مطرح کردم و اطلاعاتی به آقایان دادم و آنها گفتند امام خمینی (ره) پرونده را مختومه اعلام کردند. از دادگاه انقلاب خواستم که سند بیاورند. آن نامه منســـــوب به امام در خصوص مختومهشدن پرونده 8 شهریور خط آقای موســـویخوئینـــیهاست. وقتی 8 شهریور انفجار روی داد شاهد ترددهای مشکوک بودم که درهرحال بعدها معلوم شد کشمیری فرار کرده است.
شما مسئول کمیته هم بودهاید، چه وظایفی بر عهده کمیتههای اصفهان قرار داشت؟
کمیتهها در تاریخ 23 بهمن 57 به فرماندهی آیتالله مهدوی کنی شکل گرفتند. مثلا ما در کمیته اصفهان دروازههای ورودی شهر را تحت کنترل گرفتیم. من کل اسلحههایی را که دست مردم پراکنده بود جمعآوری کردم. بچههای هوانیروز هم کمک ما بودند و کنترل پادگانها را هم در دست داشتیم. فقط در دو سه مورد در آن زمان اسناد ساواک گم شد. در روزی که ساواک را گرفتیم، در آن هیاهو مقداری اسناد توسط عدهای به سرقت رفت، البته بعدها در انبار احتکاری، پدر آقای مسعود خوانساری در دروازه تهران پیدا شد. پدرش به من گفت مسعود به اینجا وسایلی آورده است که اسلحه هم در آنجا پیدا کردیم. اما اصفهان در کل آرام بود بهجز یک سری موارد که پروندههای بهسرقترفته هنوز پیدا نشده است. پروندههایی که مربوط به افراد مرتبط با ساواک بود.
شما بارها مورد سوءقصد قرار گرفتید. داستان ترورهای متعدد شما چیست؟
اولین ترور من در اصفهان زمانی که فرمانده سپاه بودم اتفاق افتاد. ما منافقی را گرفتیم که 9 قتل انجام داده و خیلی ماهر بود. منافقین در اصفهان بهشدت به دنبال ترور من بودند. روزی با رانندهام وارد منزل شدم. ورودی خانه ما هم به شکلی بود که هل میدادید باز میشد. من بعدازظهر وارد خانه شدم و غافل از این بودم که یک موتورسوار دنبال من است. راننده من که وارد خانه شد، منافقین هم وارد شدند، مادرم در حال لباس شستن بود، من هم در اتاق دوم ایستاده بودم، منافقین با مسلسل وارد خانه شدند که من صدا را شنیدم و تروریستها به مادرم گفتند: احمد نیامد؟ من بهجای حیاط به اتاق دوم رفتم و مادرم عصبی شد و گفت احمد را ندیدم. تا آمدم بیایم بیرون، انگار کسی شانههای من را گرفت. به داخل حیاط نرفتم، به همین دلیل آنها از خانه خارج شدند و فکر کردند من ضد تعقیب انجام دادهام. وقتی دستگیر شدند، گفتند دستور داشتیم تو را در رختخوابت ترور کنیم. ترور دوم هم به این شکل بود که منافقین رو به روی کوچه منزل ما یک هندوانهفروشی صوری راه انداخته بودند. یک روز که آمدم وارد کوچه شوم دیدم یک کامیون شن در خیابان خالی کردهاند تا من را ترور کنند. خبر نداشتم که زیر چرخ گاری هندوانه فروشی مسلسل کار گذاشتهاند. آن روز آقای نکویی به منزل ما آمده بود و محافظانش نیز منطقه را زیر نظر داشتند که طرح ترور مجاهدین لو رفت. محافظ من که اسمش آقا هاشم بود سریع به داخل خیابان رفت و آن منافق مسلح را دستگیر کرد. یکبار هم زمانی که در بسیج بودم با شهید بهشتی جلسه داشتم. از ساختمان بسیج آمدم پایین و دیدم یک موتور به دنبال من است. وقتی به میدان ارگ رسیدیم راننده من گفت آقای سالک بغل گوش شما مسلسل است. من با گوشه چشم دیدم لوله اسلحه روی شقیقه من است. بلافاصله کلتم را کشیدم و برگشتم. راننده یک ویراژ داد و آنها فرار کردند. وقتی وارد دفتر آقای بهشتی شدیم دستور کنترل منطقه را دادند. بالاخره خدای متعال میخواست ما بمانیم. داستان دیگری هم که سال پیش اتفاق افتاد از این قرار بود که با شبکه افق مصاحبه داشتم. راننده من به ساختمان نیامد. یک مرتبه شنیدم صدای تیر هوایی آمد. مجریهای برنامه گفتند راننده شما گلوله خورده است. قضیه ازاینقرار بود که چهار موتورسوار وقتی ماشین ما را دیدند که شیشه دودی داشت و … به سمت راننده رفتند و یک مشت به گیجگاه راننده زدند و موبایلش را دزدیدند و به سراغ کیف من رفتند. راننده وقتی از ماشین پیاده شد، به پایش گلوله خورد و تیر هوایی شلیک کرد. قصد آنها سرقت بود نه ترور بنده. همان روز آقای حاجی دلیگانی در مجلس گفت آقای سالک مورد ترور واقع شده است که البته دروغ محض بود. این مسئله فقط سرقت بود. آن هشت نفر هم دستگیر شدند و هنوز زنداناند و معلوم شد 200 مورد سرقت داشتهاند.
شما از ابتدای تشکیل نیروی قدس سپاه حضور داشتید. این نیرو چگونه شکل گرفت؟
در 21 مهر 1369 دستور تشکیل نیروی مقاومت و قدس صادر شد که فرمانده آن سردار وحیدی بود و من هم سالها در آنجا به همراه شهید حاج قاسم سلیمانی خدمت کردیم.
در آن سالها نیروی قدس سپاه مأموریت عمدهای داشت؟
این مباحث از اسـناد طبقهبندیشده و محرمانه است و نمیتوانم بگویم. عمدتا فعالیتهای سپاه قدس برونمرزی بود. مأموریتهایی در لبنان، حزبالله، افغانستان، سپاه بدر و عراق را انجام دادیم.
42 سال از انقلاب گذشته است، به نظر شما شرایط امروز کشور چقدر به آرمانهای اولیه انقلاب نزدیک است؟
با یک خاطره به سؤال شما پاسخ میدهم. در زندان عادلآباد شیراز بودیم. شکنجهگر من نامش آرمان و بسیار انسان خبیثی بود. یک روز آرمان گفت چه چیزی در سر داری که اینقدر مقاومت میکنی؟ گفتم حکومت اسلامی. گفت حکومت شاه هم اسلامی است. شاه قرآن چاپ میکند، مشهد میرود، مراسم عاشورا و تاسوعا برگزار میکند و… . گفتم ما حکومت اسلامی میخواهیم که محورش مرجع تقلید باشد و صفات امام را شمردم، رسیدم به صفت عادل که یک کشیده به من زد و دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی به هوش آمدم دیدم مرا با زنجیر به تخت بستهاند. امروز پدیده حکومت اسلامی در جهان نمونه ندارد. حکومتهای جهان، سلطنتی و کودتایی و دیکتاتوری و… هستند، ولی پدیده جمهوری اسلامی پدیده جدیدی با محوریت ولایت است. این مطلب در جهان شکل گرفته است و این آرمان بزرگی است. امروز بعد از گذشت 41 سال از انقلاب دستاوردهای فراوانی داریم. شما با زمان شاه مقایسه کنید، وقتی شاه با آمریکاییها به استخر قصرفیروزه میرفت، با آنها قرارداد میبست یعنی شاه کارهای نبود. امروز دست آمریکا و اسراییل قطع شده است. امروز جمهوری اسلامی بهعنوان یک قدرت بازدارنده در جهان مطرح است. ما تنها ضربهای که در این سالها خوردهایم از تحریم نیست ما گرفتار خود تحریمی مدیران درون کشوریم. مثلا در اصفهان شاهد سرمایهگریزی هستیم، چون ادارات همخوانی ندارند. این یعنی دولت جزیرهای اداره میشود و اینها حرکت انقلاب را کند میکند. من 21 مانع رشد صنایع در کشور را در مجلس بیان کردهام. وقتی بانکها بنگاهداری میکنند مشکل ایجاد میشود. وقتی پول ملی ما ضربه میخورد و معیشت مردم سخت میشود، به انقلاب ضربه میزند. اما با وجود مشکلات، به نظر من ما به بسیاری از آرمان ها دست
یافتهایم.
به کاستیها و فشار اقتصادی در جامعه اشاره کردید. آیا میتوان یکی از دلایل افت مشارکت مردم در انتخابات مجلس یازدهم را همین علت عنوان کرد؟
در انتخابات مجلس یازدهم 41درصد مردم شرکت کردند. جا دارد دولت یک واکاوی کند. در انتخابات میاندورهای بین 5 تا 10 درصد شرکت کردهاند، این یعنی یک گسل بین مردم و دولت که اگر به آن رسیدگی نشود حادثه 25 آبان 98 اتفاق میافتد. اگر این گســــــل حل نشود، انتخابات ریاستجمهوری به 41 درصد هم ممکن است نرسد. رسیدگی به حاشیهنشینها، حرکت آقای رئیسی در مقابله با مفسدین و این قبیل کارها یک مقداری اعتمادسازی میکند و ما باید با حل بیکاری و رفع موانع معیشتی این گسل را برطرف کنیم. تصور نمیکنم یک جوان بتواند با این حقوقها یک خانه تهیه کند. معیشت مردم شوخی ندارد. دولت در این شرایط به جای پاسخگویی به مطالبات مردم مطالبهگر شده است. این فاصله اگر کوتاه شود در 1400 شاهد انتخابات پرشور هستیم بالاخره مردم ما مردم عجیبی هستند.
به انتخابات ریاست جمهوری 1400 اشاره کردید. دیدگاه شما درخصوص حضور چهرههای نظامی بهعنوان کاندیدا چیست؟
در مورد حضور نظامیها به نظرم این مباحث از سوی بیگانگان مطرح است. من از این مسئله دفاع نمیکنم، ولی این جوسازی علیه سپاه و نیروهای نظامی مال مردم ما نیست. معتقدم اگر یک نظامی لیاقت اداره کشور را داشته باشد چرا نیاید؟ میگویند کشور امنیتی میشود. ولی اینطور
نیست. ولی در سخنان امام (ره) بارها تأکید شــــده نظامیها وارد سیاست نشوند. در زمانی که مسئولیت دارند نباید وارد شوند. وقتی بازنشست شدند منع قانونی ندارد.
نظرتان راجع به حضور زنها در عرصه سیاست و ریاستجمهوری چیست؟
کاری که جمهوری اسلامی برای کرامت زنان کرد در دنیا نمونه ندارد. زنان در دنیا ابزارند، اما اسلام برای زن کرامت قائل است. شما دیدید خانم دستجردی وزیر بهداشت بود و به اندازه ده مرد کار میکرد، این یعنی اقتدار در میان زنان ما هست، اما آیا در زمینه ریاستجمهوری هم کسی را داریم که به تعبیر قانون رجل سیاسی باشد؟ ممکن است باشد ولی باید پیدایش کنیم. البته بستگی به تفسیر رجل سیاسی هم از منظر قانون دارد.
بهعنوان آخرین سؤال، در شرایطی که کشور با بحران تحریمهای آمریکا مواجه است، به نظر شما با آمریکا چه باید کرد؟ این دشمنی تا کجا باید ادامه پیدا کند؟ اگر یک روز مردم نخواستند مقاومت کنند تکلیف چیست؟
این دستور قرآن است که با کفار مقابله کنید. ما با مردم آمریکا مشکلی نداریم. مردم آمریکا همان سیاهپوستهایی هستند که برخورد بدی با آنها میشود. ما با سران سلطه مشکل داریم که تسلیم نمیشوند و خودشان را کدخدا دنیا میدانند. انقلاب که در 1357 پیروز شد شرق و غرب را کنار زد. امروز دیگر دو قطب در جهان وجود ندارد. امروز یکی از قطبهای مهم، جهان اسلام است. اسراییل یک وقتی میگفت از نیل تا فرات را اشغال میکنیم. امروز نیروهای مقاومت بالای سر نتانیاهو هستند و تکان بخورد او را زدهاند. در جنگ 33 روزه نیز 60 موشک به حیفا زده شد. امروز در اسراییل تظاهرات است و سانسور اخبار آنجا باعث میشود مردم ندانند که چه خبر است. مردم ایرانی که ما میشناسیم مبارزه را ادامه میدهند، اگر یک روزی خواستند رفراندوم کنند، بحث دیگری است که ما هنوز به آنجا نرسیدهایم. مردم ما با بصیرت تر از این حرفها هستند.














