یک کودکی سپری شده، یک پیری از راه نرسیده، و در واقع هر دوی آنها. به دلیل فرارسیدن بهار است که چنین احساسات و عواطف شگرف، منحصربفرد و ذاتاً متناقضی در ما ایجاد میشود؛ زمانی که در آن طبیعت از مرگ باز میگردد و در یک رستاخیز بزرگ از نو زنده میشود. در روزهای عید، البته تا پیش از همهگیری کرونا، رسم بر این است که ایرانیان به دیدار همدیگر بروند و با یکدیگر ملاقات کنند. با این حال یک ملاقات دیگر هم در این میان اتفاق میافتد؛ ملاقات بزرگ: ملاقات با زمان، با زمان طبیعت.
برای بعضی از فلاسفه قدیمی زمان طبیعت با زمان انسانها متفاوت است؛ به این معنا که طبیعت زمان درونی خودش را دارد و با منطق مخصوص به خود سپری میشود. در یونان باستان زمان طبیعت (فیزیس) زمانی نامتناهی بود چرا که به زعم فلاسفه یونانی طبیعت سرچشمه ابدی تمام چیزهای دیگر است و به همین دلیل باید واجد ذاتی تغییرناپذیر و ابدی باشد. برای سیمونید طبیعت یک «رام کننده ابدی» بود و سوفوکل آن را «قادر مطلق» میدانست. اما ما در زمان ابدی طبیعت، که همواره از ما فراتر میرود، زندگی نمیکنیم بلکه ساکن زمان جهان(کاسموس) هستیم، زمانی که تغییرپذیر، گذرا و فانی است. روزهای ابتدایی سال زمان ملاقات این دو زمان متفاوت است. از یک طرف زمان طبیعت و از یک طرف زمان ما. از یک طرف زمانی که از ازل بوده و تا ابد باقی خواهد ماند و از طرف دیگر زمانی که زودگذر و فرار است. از یک سو شاهد این هستیم که درختها و مناظری که در زمستان مرده بودند دوباره در بهار زنده میشوند و از سوی دیگر میپذیریم که ما فاقد چنین جاودانگیای هستیم و روزی برای همیشه از دنیا خواهیم رفت. یک طرف شور و شوق است و طرف دیگر افسوس و دریغ.
زمان طبیعت را هم میتوان به شکل ابدی تعریف کرد و هم به شکل چرخهای؛ و در واقع هر دوی اینها از یک جنساند. زمانی که دائماً تکرار میشود فقط میتواند برای همیشه ادامه پیدا کند. به عبارت دیگر، طبیعت به خاطر تکرارپذیریاش توانایی ابدی بودن را دارد. در بسیاری از فرهنگها نماد ابدیت یک دایره است. شکلی که نه ابتدایی دارد و نه انتهایی و قادر است برای همیشه درون خود بچرخد و تکرار شود. در زبان فارسی هم برای توصیف سرنوشت و قسمت از واژگانی مانند چرخ یا گردون استفاده میکنیم؛ یعنی چیزی که دائم میچرخد و به نقطه ابتدایی برمیگردد و خودش را بی وقفه بازتولید میکند. زمان ما انسانها اما نه دایروی است و نه ابدی. ما، حداقل بعد از دوران یونان باستان، درون زمانی خطی زندگی میکنیم. زمانی با یک آغاز مشخص و یک پایان قطعی. با تولد شروع میکنیم و با مرگ تمام میشویم. نه چیزی درست به مانند قبل تکرار میشود و نه چیزی برای همیشه ثابت و ابدی باقی میماند. روزهای ابتدایی سال لحظهای است که ما، از خلال مواجهه با زمان ابدی-دایروی طبیعت، میتوانیم گذار بودن زمان خطی خودمان را احساس کنیم. در اینجاست که با خود میگوییم ما میرویم اما طبیعت همچنان بر جای میماند. چه بهارها که پیش از تولد ما آمدهاند و چه بهارها که بعد از مرگ ما از راه خواهند رسید.
عید برای میانسالها و حتی جوانها نیست. عید چیزی است از جنس کودکی و پیری. بدون شک کودکان مالک اصلی روزهای ابتدایی سال هستند؛ نه فقط به خاطر اینکه عیدی دریافت میکنند، در تعطیلی به سر میبرند و یا مسائلی از این دست. رابطهی آنها با روزهای ابتدایی سال رابطهای به مراتب اساسیتر و بنیادیتر است. همانطور که آگامبن میگوید کودکی، به مانند طبیعت، یک نوع خاستگاه است. جایی که جهان در آن پدید میآید و شکل میگیرد. کودک نزدیکترین موجود انسانی به طبیعت است. او به واسطه کودکبودگیاش هم ابدیت طبیعت را میتواند بفهمد و هم میتواند چرخه و دایره را درک کند. اگر با یک کودک بازی کنید متوجه خواهید شد که او دوست دارد یک بازی را برای هزاران بار پشت سر هم ادامه دهد و تکرار کند. اصرار دارد یک قصه قدیمی، و نه هیچ قصه دیگری را، برای بارها قبل از خواب بشنود. او حتی استعداد این را دارد که آدمها، اتفاقات و اشیا دیگر را با مهارت کامل تکرار کند. فقط یک کودک میتواند حین بازی تبدیل به یک قطار شود و ژست تکرار را بارها و بارها تکرار کند. کودک، شاهزاده تکرار است و به واسطه همین اصرار به تکرار بیش از هر کس دیگری به ذات تکرارپذیر طبیعت نزدیک است. از همین رو هیچ کس به اندازه کودکان از فرارسیدن بهار خوشحال نمیشود. آنها عاشق تکرار و دایره هستند و از این نظر طبیعت بهترین دوست آنهاست. البته این دوستی دوطرفه است: بهترین دوست طبیعت هم کسی نیست جز یک کودک.
علاوه بر کودکان، پیرها و افراد سالمند نیز رابطه نزدیکی با روزهایی ابتدایی سال دارند. نه فقط به خاطر اینکه در این ایام دیگران به آنها سر میزنند یا مورد احترام و محبت افراد کوچکتر قرار میگیرند. خود پیری پیوندی تنگانگ با طبیعت دارد. پیرها بعد از کودکان نزدیکترین افراد به طبیعت هستند. آنها نیز به خوبی دایره را میفهمند و چرخ گردون را بیش از هر کس دیگری میشناسند. تنها در آستانههای زندگی است که میتوان منطق ابدی و تکرارشونده طبیعت را درک کرد. تنها در کودکی یا پیری است که میشود با ریتم طبیعت هماهنگ شد و ولو برای لحظاتی کوتاه در زمانی دیگر زندگی کرد. و شاید تنها در روزهای ابتدایی سال است که انسان فرصت پیدا میکند با خودش درباره این مسائل اینها فکر کند: به زندگی، به تولد، به مرگ، به رستاخیز، به تکرار، به ابدیت و به تمام چیزهایی که در طول سال از یاد برده است. دورانی که چنین مجالی را برای ما مهیا میکند قطعاً مبارک است.