عنوان «احضار» از شاهکار «جیمز ون»
وام گرفته شده است. مغز متفکر سینمای وحشت دو دهه اخیر جهان، در سال 2014، نخستین قسمت از تریلوژی «کانجورینگ» (احضار) را به روی پردهها فرستاد و توانست 16 برابر هزینه تولیدش را به دست بیاورد. از همان زمان، فیلمها و سریالهای بسیاری در سراسر جهان با عنوان «احضار» تولید شدند. بنابراین آنچه در نخستین گام از سریال «علیرضا افخمی» به ذهن متبادر میشود، وامگرفتن نام فیلم از شاهکار «جیمز ون» است؛ عنوانی که سه سال پیش هم یک گروه جوان در شبکه نمایش خانگی از آن استفاده کردند و توانستند تا حدودی موفق عمل کنند.
آیا «احضار» در حوزه وحشت است؟
اصرار سازندگان سریال و البته مدیران تلویزیون بر این بود که «احضار» را بهدور از فضای وحشت مرسوم در آثار سینمایی و تلویزیونی، یک اثر در حوزه «معرفتی» عنوان کنند. «معرفت» یعنی «شناخت» و حال آنکه قرار بود این سریال به «شناختشناسی» برسد. محوریت داستان روی «شیطان» بود و گویا قرار بود این شناختشناسی روی شیطان اعمال شود. ولی ما در سریال افخمی، نه چیزی از شناختشناسی دیدیم و نه وابستگی خاصی به احضارداشتیم. داستان بیشتر روی مناسبات خانوادگی و تعاملهای کاراکترها بر همدیگر سوار بود و مقوله احضار، بحث فرعی ماجرا بود که در مواقعی، به دست فراموشی سپرده میشد.
مقوله احضار، در چند قسمت ابتدایی سریال، توانست یک موج کوچک ایجاد کند؛ اما جریانساز نبود و در انتهای کار حتی به سمت لودگی حرکت کرد. تنها بهرهبرداری فیلم از مقوله احضار، توجیه اشتباهی بود که مائده نسبت به خواستگار و ناپدری خود به دست آورد که آن هم به دو یا سه قسمت پایانی سریال محدود شد. مابقی سریال، تافته جدابافتهای بود که چندان ارتباطی با احضار پیدا نمیکرد. کمااینکه مشاهده کردیم که برخی دغدغهها نظیر کمککردن به خانواده کامرانی یا بحث افشای حقیقت به دوست مائده، هیچ کمکی به جذابیت بیشتر قصه نکرد.بنابراین این حصول معرفت، شکل کارتونی و بچگانهای بود که سریال به مخاطب میداد. سریالی که تمام دادههایش از شیطان، یک تصویر کاریکاتورگونه و عصاقورتدادهشدهای بود که به کمک نریشنهای استاد دانشگاه (علی دهکردی که قطب مثبت داستان بود) خواست به مخاطب تفهیم کند که شیطان میتواند در لباس افراد بسیاری حلول کند. سازندگان اصرار داشتند که اثرشان در حوزه وحشت نیست و کاملا هم درست گفتهاند. «احضار» هیچ مقاربتی با المانهای آثار وحشت نداشت و تمام تخممرغهای خود را در سبد «معرفت» گذاشت که در این مسیر نیز به موفقیتی دست نیافت و در بهترین حالت، یک ملودرام خانوادگی بود که اگر یک دهه پیش پخش میشد، چهبسا به آثار کالت تلویزیون نیز تبدیل میشد.
«علیرضا افخمی» در این سریال، برخلاف دیگر آثار نسبتا موفق خود (او یک فرشته بود و پنج کیلومتر تا بهشت) بیشتر مرعوب شاهکار «جیمز ون» بود تا اینکه بخواهد رگههایی از مقولاتی چون احضار یا شناختشناسی را به مخاطب ارائه دهد.
یک ملودرام خانوادگی ساده
در سالی که تلویزیون مانند بسیاری از سالیان اخیر، برگ برنده جذابی برای ماه رمضان خود نداشت، «احضار» به مدد چارت خانوادگی و مقولاتی چون ازدواج، عشق و البته خیانت، توانست تا حدودی مخاطبان بیشتری را به نسبت سریالهای رمضانی دیگر امسال جذب کند.
هسته مرکزی داستان، از یک خط عدول نمیکند: «دختری که در برابر ازدواج مقاومت میکند، دلبسته خواستگاری میشود که رابطه قبلی خود را از او مخفی کرده.» همین جریان، اتفاقهای بیشتر قسمتهای داستان را رقم میزند. هرچند که روایت در ابتدا خیلی دیر آغاز میشود. چند قسمت ابتدایی، خیلی از جریان اصلی داستان عقب است و آنقدر از داستان بیبهره است که حتی مقدمه سریال نیز محسوب نمیشود. فضاسازیها به گونهای است که مخاطب بلافاصله پس از پدیدار شدن روح کامرانی در مرتبه اول، به یکباره در فضای داستان هول داده شده و اینچنین «احضار» یا یک مقدمه ابتر، وارد فضاسازی گنگی میشود که در ادامه، گیجیهای انتخاب مسیر روایی، حتی خیال مخاطب را نیز آشفته مینماید. برای داستانی که بهظاهر میخواهد معرفتی باشد و در لایههای پنهان، به دنبال جذب مخاطب سینمای وحشت است؛ اما در هر دو مقوله شکست میخورد، ورود تیپهای غیرضروری، در حکم یک خودزنی به حساب میآید. اینکه پارتنر و کاتالیزور جریان مثبت داستان، شیدهخانم است و در جریان منفی هم رفیق کافهدار فرهاد، خود استیصال سناریو در داستانپردازی و عدمتمرکز روی محوریت داستانی را نشان میدهد. کاراکترهای اصلی «احضار» هیچیک استقلال ماهوی ندارند. همچنانکه جریانهای داستانی، استقلال ذاتی خاصی از خود نشان نمیدهند. همه چیز داستان، شمائلی است از آنچه مخاطب در تمام این سالها از مقولاتی چون عشق، خیانت، اعتیاد و حتی ماورا دیده است. به این کاراکترهای مستأصل اضافه کنید کاتالیزورهای بیهویتی که اگرچه برای آسانترکردن سلسلهمراتب داستانی ورود کردهاند؛ اما خود به کلاف سردرگم داستان تبدیل میشوند. حضور شیده و خانوادهاش یا حضور منشی مینو و همسرش و دیگر چهرههای موقت، چه کارکردی ولو موقتی برای پروسه داستانی «احضار» داشت؟ برای داستانی که مخاطب از همان ابتدا، بهراحتی میتواند اتفاقهای قسمت پایانی را حدس بزند، این میزان شخصیت برای رسیدن به چه ترفندی در چارت داستانی حقنه شده بود؟ آنهم در شرایطی که جریان غالب داستانی توسط دو یا سه بازیگر اصلی رقم خورده و مابقی تماما در شمائل فرعی و غیراصلی محاسبه میشوند.
«احضار» که به شکلی ابتر آغاز شده بود، خیلی بیپشتوانه به روایت ورود کرده و بدون شالوده، بدنه اصلیاش را طراحی میکند و در انتها نیز به شکلی کودکانه و قابل حدس به پایان میرسد. چهرهها در این سریال، تاریخ انقضای زودهنگامی دارند و نمیتوانند خود را در بدنه جریان اصلی داستان نگه دارند و به همین دلیل با کارکرد کوتاهمدت خود، تنها در لحظاتی که حضور فیزیکی دارند، میتوانند به عنوان شخصیتهایی تاریخمصرفدار مطرح باشند. به محض اینکه دوربین از چهره آنها کنار میرود، نقشآفرینیشان در پروسه محتوایی داستان نیز به پایان میرسد؛ مانند رفیق کافهدار فرهاد یا رها یا شیدهخانم یا مینو و… . سریال «علیرضا افخمی» با فرمول سریالهای خالهزنکی دههها قبل تلویزیون تولید شد و به همین دلیل هم مورد توجه برخی مخاطبان که پیگیر و علاقهمند به تماشای چنین روابطی در خانوادهها هستند، قرار گرفت، وگرنه صحبت از مقولات حرفهای چون ژانر وحشت و معرفتشناسی، شوخی بزرگی است که با این سریال میشود.
بازیهای بد
در کنار استیصال داستان در روایتگری و فضاسازیهای روایی، نکته قابل توجه کار، استفاده از نابازیگرانی بود که لطمات بسیاری به شاکله ظاهری داستان وارد آوردند. در داستانی که قرار است شخصیتهای اصلی، همین نابازیگران باشند، ریسک بزرگ افخمی، معقولانه به نظر نمیرسد. چهرههایی که نه به اصطلاح فتوژنیک قاب دوربین هستند و نه در ادای یک دیالوگ ساده، مهارت داشتند. لکنت زبانی بازیگران در ادای دیالوگها، خیلی به چشم آمد. در قصهای که بار داستانی آن میتوانست حداقل به لحاظ احساسی، مخاطب خود را درگیر کند، بیبهرهبودن بازیگران از این تکنیک سبب شد تا خط سیر داستان، روی یک نوار ثابت از خشکی و عدمانعطاف حرکت کند. حال آنکه یکی از ملزومات ملودرامهای خانوادگی از این دست، همذاتپنداری مخاطب با شخصیتهای اصلی داستان است که در «احضار» به شیوه خیلی کمرنگی دنبال شد و بازیگران نتوانستند آن تاثیرگذاری مطلوب را روی مخاطبانشان داشته باشند. قدرمسلم آنکه «احضار» در ادامه شوخیپردازیهای رسانه ملی با عناوینی چون «ژانر ماورا» و «ژانر وحشت» تولید شد؛ آنهم توسط کسی که سالها به عنوان «ناظر کیفی» در سریالهای مختلف حضور داشته است. این سریال میتوانست با گرتهبرداری حرفهایتری از «کانجورینگ»، حداقل در قامت یک سریال معمولی قد علم کند، اما متاسفانه در همان فرمول دهههای قبلی سریالسازی ماند و به هیچ دستاوردی نائل نیامد.