زندهبودن و ماندن شخصیت زن سریال مانایی و روایتگری اوست، روایتی که پرداخته زیست روزمره یک شهروند از روزهای پس از به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی و نظم برآمده از انقلاب است. ما روایتها را از زبان او میفهمیم؛ آنجایی که از غرقنشدن در نفرت میگوید، جایی که سکوت میکند و حتی آنجا که خودش را برای یک ازدواج اجباری با انسان سفاک آماده میکند و بهظاهر تمام خاطرات گذشتهاش را از یاد میبرد، در حال روایتکردن است.
اینکه سخنگوی نیروی انتظامی و بخشی از نیروهای انتظامی با نام و بینام به دنبال توقف ساخت سریال بودند، دقیقا به مسئله روایت متفاوت سازندگان سریال بازمیگردد. شخصیتهای عادی سریال از ابتدای انقلاب، روایتی را از کمیته و شخصیتهای صاحبنفوذ به تصویر میکشند که با آنچه بهصورت شفاهی و رسمی گفتهشده، متفاوت است. البته این تفاوت قبل از آنکه سازندگان سریال به تهیه و ساخت اقدام کنند، در میان کتابها و خاطرات چهرههای سیاسی نمایان بود؛ حداقل آنکه در کتاب خاطرات مرحوم مهدوی کنی به مسئله کمیتهها، موافقان و مخالفان و اختلافها بهصورت شفاف اشاره شده است.
مرحوم کنی در خاطرات خود به نیروی انتظامی و نظامی جدید به اسم کمیته و سپاه و شکلگیری این دو نیرو بهخوبی اشاره میکند. او بیش از آنکه به کارکرد ثانویه این نیروها اشاره داشته باشد، به بنیان فکری میپردازد که زمینه زایش این نیروها را در اوایل انقلاب اسلامی فراهم میآورد؛ نیروهایی که قرار است پس از برآمدن نظم جدید، حافظان نظم مستقریافته بوده و مهمتر آنکه با نیروهای سابق انتظامی و نظامی نیز مرزبندی مشخص و روشن داشته باشند. اینکه لباس کمیتهها در زمانه خودشان متفاوت است، خودروی سازمانیشان و رنگ لباسشان تفاوت میکند و چشمشان به گفتهها و رهنمودهای شخصیتهای وامدار انقلاب اسلامی است، دقیقا به همین مسئله بازمیگردد؛ آنان وفاداران به نظام جدید بودند.
بهواقع، نیروهای جدید در لباس، رفتار و حتی ادبیاتی متفاوت از نیروهای انتظامی-شهربانی سابق ظاهر میشوند. در سریال میخواهم زنده بمانم این همه را میتوان در شخصیت متفاوت نیروی ملبس به لباس شهربانی و شوخیهای بیمعنی و بعضا خندهدار بازیگر مشاهده کرد. در مقابل او، نیرویی با محاسن، لباس غیرسازمانی، ادبیات مذهبی و وسایلی همچون تسبیح و انگشتر در دست را شاهد هستیم؛ شخصیتی که در میانه فسادها، روزگار به سر میکند، اما به دنبال ایستادن مقابل سودجویان است؛ بهواقع ایمان اوست که راه نجات را مشخص میکند. این تفاوتها تنها در ظاهر خلاصه نمیشوند؛ بلکه خبر از نظم جدیدی میدهد که با گذشته نیروهای برقرارکننده نظم در سطح جامعه تفاوت دارد.
روایت نسبتا سنتشکنانه میخواهم زنده بمانم به بیراهه شایگان و امثال او بازمیگردد؛ حتی پدر همسر و همسرش که چیزی جز سودجویی از قدرت و نابود ساختن انسانها را مدنظر ندارند؛ شخصیت خطرناکی که هر کاری را میتواند با تکیه بر نیروی کمیتهها انجام دهد، فردی را زندان کند، از مغازهدار به دلیل تأمین امنیت طلب باج کند، مغازه فردی را به آتش بکشد، در طبقه پایین بازداشتگاه کمیته قرار ملاقات جور کند، در قبال آزادی پدر خانواده تقاضای ازدواج با دخترش را داشته باشد و دقیقا اینهمه را در پوشش چهرهای وابسته به ساختار قدرت کمیتهها انجام میدهد؛ نیروی نظامی جدیدی که ناظری او را نظارت نمیکند و همین نبود ناظر است که جای جولان و باجخواهی او را فراختر از همیشه میکند. آوازه او در کمیتهها آنقدر است که هرکدام از وکلایی که خانواده گرفتار با آنها تماس میگیرند، برای رهایی یافتن از جرم حمل مواد مخدر نام شایگان را به زبان میآورند! کسی که قدرتش بیحدوحصر است و میتواند هر اقدامی را انجام دهد.
میخواهم زنده بمانم روایت انسانهای عادی و عاشق از سالهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی و با تأکید بر رفتار وابستگان به کمیتههاست. شایگان و حلقهای که به جای تأمین امنیت شهروندان، روال زندگی آنان را نیز مختل و نابود میکنند، یک روایت پرتنش از دوستداشتن و عاشقشدن در روزهای متلاطم آن سالهاست؛ عشقی که بیفرجام میماند و بانی برهمخوردن دوستداشتن کشته میشود! این سریال، داستان قدرت روایت است، قدرتی که شاید در زمان حال ناتوان جلوه کند؛ اما با گذر زمان روایت است که جای هر قدرتی مینشیند و کلامش را چون حرف نهایی به گوش همگان میرساند، روایتی که در اوج غم، بیکسی، ناامیدی و زخمخوردن زنده میماند تا روایت خودش را بدون کینهجویی و نفرت برای دیگران بازگو کند.