بابک احمدی، شهریار توکلی و یوریک کریم مسیحی نیز یادداشتهایی در کتاب ارائه کردهاند. نویسنده در قسمتی از مقدمه کتاب درباره دلایل و پروسه شکل گیری و پیشبرد این کار نوشته است: «اولین بار کاوه را با خیام دیدم؛ وقتی که داشتم مجله فیلم میخواندم و دیدم آن بالا نوشته «پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ». و دیدم درباره عکاس معروفی است که در عراق کشته شده. من این عکاس معروف را نمیشناختم. حتی شک دارم که میدانستم فرزند ابراهیم گلستان است؛ ولی دیگر نتوانستم رهایش کنم. کاوه این طور بود. اگر یک بار او را میدیدی دیگر نمیتوانستی رهایش کنی و من نکردم. تمام روزهایی که دنبال این کار میدویدم، دنبال مصاحبههایش، قرارهایش و نوشتنش، حالم به طرزی باور نکردنی خوب بود. خوب و به طرز خوشایندی آشفته. گلستانها علائم حیاتی را در آدم بیدار میکنند. احساساتیت میکنند. تحسینت را بر میانگیزند و خشمت را. از پیر و جوان. زنده و مرده. از آنها میترسی و در عین حال به طرفشان کشیده میشوی. تاثیری که شاید کاوه هم روی آدمها میگذاشت. به قول بهمن جلالی ممکن است بعدها عکاسی بهتر از کاوه بیاید ولی مثل او نمیآید. ملغمهای مثل او دیگر نمیآید. فضای رشد او آن قدر پیچیده بود که بعید است دیگر تکرار شود. روایت آدمها از او مثل هم نیست و این به شخصیت خود کاوه بر میگردد.»
گفتگوهای کتاب اما با مصاحبه فخری گلستان مادر کاوه آغاز میشود. مادری که هر چند پاسخ پرسشهای مصاحبه گر را کوتاه و ساده و گاهی سرد میدهد اما چیزهایی میگوید که از زبان کس دیگری نمیتواند گفته شود مثل حکایت غریب بی قراریهای کاوه، نظم گریزی و پیوندش با اتفاق از همان ابتدای کودکی؛ اینکه همیشه غذایش را سرپا میخورده و خیلی تحرک داشت و مهمتر از هرچیز رابطه او با پدرش ابراهیم گلستان که برای خیلیها محل پرسش و کنجکاوی است.
دیگر گفتگوی بسیار مهم کتاب، گفتگو با هنگامه گلستان (جلالی) همسر کاوه است. در این گفتگو نیز اطلاعات مهمی درباره زندگی، فعالیتها، منش و شخصیت کاوه به خواننده منتقل میشود. شباهتهای شخصیتی هنگامه و کاوه و سبک زندگی متفاوت و جالب آنها در این قسمت کتاب توجه را به خود جلب میکند و البته همکاری تنگاتنگ و نزدیک آنها با همدیگر و دیدگاه مشترکشان به کار و زندگی.
هنگامه در جایی از گفتگو میگوید: «همه من را دعوا میکردند که تو چرا تنها کار نمیکنی؟ ولی برای من اصلاً مهم نبود. هنوز هم همه به هم می گویند که چرا عکسهای خودت را جمع و جور نمیکنی، ولی برای من از یک جایی دیگر، عکس من یا او معنا نداشت. عکسهایی که کاوه گرفته است، کمپوزیسیونی که او میکند فرق دارد با کارمن، این درست است ولی ما به عکس آن قدر اهمیت نمیدادیم که به موضوع، یعنی مهم آن اتفاقی بود که داشت میافتاد تا خود عکاسی. درست است که عکاسی هم خیلی خیلی مهم بود… ولی دغدغه اصلی این بود که مثلاً فاجعهای مثل شهرنو و این طرز زندگی را نشان بدهیم… کاوه هیچ وقت نمیگفت عکس من، عکس تو. همیشه میگفت عکس هامان. گاهی میشد یک نفر به من زنگ میزد، میگفت مثلاً فلان عکس را داری، میگفتم نه، ندارم؛ بعد که به کاوه میگفتم میگفت خب ما که داریم، اینجاست! میگفتم نه، این مال توست، کاوه میگفت فرقی نمیکند. ما دو نفرتوی همه چیز با هم همکاری میکردیم. کار خانه، بچه، غذا خوردن و همه زندگیمان اصلاً با هم بود.» یوریک کریم مسیحی نویسنده، عکاس و منتقد هنری نیز با تحلیل یکی از مهمترین عکسهای کاوه گلستان به نام «لحظه شهادت» و قیاس آن با عکسی از رابرت کاپا با عنوان «شبه نظامی جمهوری خواه» در لحظه کشته شدن تلاش میکند نوع نگاه کاوه به عکاسی و دلایل انتخاب مسیرش را برایمان تشریح کند.
دیدن عکسهایی از مجموعههای مختلف کاوه گلستان «انقلاب»، «روسپی»، «مجنون» و «کارگر» که همان طور که از عناوینشان پیداست سویه نگاه اجتماعی و دغدغه مند او را نشان میدهند نیز در این کتاب خالی از لطف نیست.
هر چند جای روایت نگاری و پرداخت داستانی از زندگی کاوه در کتاب خالی است و نویسنده با وجود قدرت قلم خود کار را با ارائه یادداشتهای دیگران و انجام چند گفتگو پیش برده است اما میتوان کتاب حبیبه جعفریان درباره کاوه گلستان را یک کتاب ناداستانی پرکشش دانست که بخش زیادی از جذابیتش را مرهون انتخاب سوژهای جذاب، قابل تأمل و تکرار نشدنی دانست.




