مشهور مردمان شهر

«مشاهیر» چه کسانی هستند؟ چه عناصری باعث می‌شود فردی در شهری شهره شود؟ معمولا اهل علم را با تألیف‌هایشان می‌شناسند؛ کتبی که با مطالعه آن‌ها، ما نیز از این دریای بی‌کران، جرعه‌ای می‌نوشیم. گاهی اهل علم، تألیف چندانی نداشته‌اند، اما با «شاگردپروری»، خود را در عرصه جامعه، به نمایش ‌گذاشته‌اند و عملا هر شاگردی از ایشان، نمادی شده است برای معرفی استاد. این در حالی است که درباره بعضی از بزرگان، نه تألیف‌های خاصی در دسترس است و نه شاگردان شناخته‌شده‌ای. به نظر می‌رسد، چنین عالمانی، ولو در اوج عظمت، آرام‌آرام از صحنه روزگار، محو خواهند شد! اما عجیب این است که این اتفاق، درباره جناب بابا رکن‌الدین شیرازی نیفتاده است!
تاریخ انتشار: 22:30 - شنبه 1401/02/31
مدت زمان مطالعه: 5 دقیقه
رکن‌الدین مسعود شیرازی (متوفی حدود 769ق) عالم و عارف قرن هشتم هجری است که جز مواردی بسیار اندک، اطلاع خاصی از زندگی او در دست نیست! عالمی که هرچند تألیف‌هایی داشته، اما به‌غیراز «نصوص‌الخصوص فی ترجمه الفصوص» که به همت دکتر حامد ناجی به‌طور کامل در سال 95 به چاپ رسید، دیگر آثار او هنوز به چاپ نرسیده‌اند؛ ازجمله آثار ایشان «شــرح نــقــش‌الفــصــوص»، «قلندریه»، «کنوزالرموز در علم حروف»، «کشف‌الضر فی شرح نظم‌الدر»، «معلوم‌الخصوص من مفهوم‌الفصوص» است ‌(مقدمه نصوص‌الخصوص، ص 48 تا 50). اما شهرت این مرد، به‌خاطر کتب او نیست! حتی نمی‌دانیم سلسله شاگردانِ ممتدی داشته است یا نه؟ در این متن، برای معرفی روحیات او، به مقدمه و خاتمه کتابِ «نصوص‌الخصوص فی ترجمه‌الفصوص» او رجوع می‌کنیم (ص 6 تا 14 و 1817 تا 1820). این کتاب، شرحی فارسی و جامع بر فصوص‌الحکم جنابِ ابن‌عربی است. بعضی دیگر از شارحان فصوص‌الحکم، شرح را با بیان فضل و برتری شرح خود و نحوه کشف مطالب کتاب، آغاز می‌کنند و عظمت علمی یا عرفانی خویش را به رخ می‌کشند؛ اما از چشمگیر‌ترین نکته‌های شرح بابارکنا، روحیه فقیرانه این استاد است! جناب بابارکنا، در مواضع متعددی، وقتی از خویش نام می‌برد، خود را درزمینه علمی و عرفانی، فقیر و بی‌چیز برمی‌شمرد و می‌گوید: «این گدای بینوا را نه سرمایه علوم و فضائل بود و نه از مناسبات روحیه هیچ حاصل داشت» (ص 12). او این شرح را حاصل گدایی بر در خوان استادان خود می‌داند و حتی می‌گوید بعد از تألیف کتاب، در نگاهی دوباره به دست‌نوشته‌اش، متوجه شده است «بیش از آن بود که من پنداشتم و دانستم که این، محض موهبت است» و باز او اضافه می‌کند که «درخواستی دیگر دارم ازنظر کاملان و فاضلان که در وقت مطالعه به عین‌الرضا نگرند و دامن ستر بر زلل پوشند و در اصلاحِ خلل کوشند […]
معینش باد حق، آن پاک‌رایی/ که گر یابد در این دفتر خطایی
به ذیل عفو، عیب او بپــوشــد /به‌قدر وسع، در اصلاح کوشد»‌ (ص 13). به نظر می‌رسد، چیزی که جناب بابارکنا را در این راه به‌پیش برد، نه عظمت کشف و شهود، بلکه حالی بوده که خود چنین از آن خبر می‌دهد: «پیوسته در باطن، شوقی بدین معانی و ذوقی با اسرار این مبانی داشتم» (ص 8)؛ بلکه حتی بعد از درک محضر استادان بنام این عرصه و افزوده‌شدنِ بار علمی ایشان، بیش‌ازپیش حال حزن و فقر در او افزون‌شده و با خود خطاب و عتاب می‌کرده که: «ای دل اگر بدانی، آن مایه کز تو گم شد/از جویبار دیده، سیلاب خون برانی»‌ (ص 9). و با مطالعه فصوص‌الحکم جناب ابن‌عربی و دیگر کتب او همچون «مواقع‌النجوم» بر خواننده اهل، آشکار می‌شود که ازجمله احوالِ صحیح و مطابقِ این راه، حالی فقیرانه همچون حال جناب بابارکنا است.
همچنین از مهم‌ترین ویژگی‌های جناب بابارکنا، شاگردیِ او نزد جناب کاشانی و قیصری و احترامِ بسیارِ او به استادان خود است. این دو استاد، هر دو بر فصوص‌الحکم شرح نوشته‌اند و تا به امروز نیز، هنوز این دو شرح از مهم‌ترین شروح فصوص‌الحکم قلمداد می‌شوند؛ به‌خصوص شرح جناب قیصری که هنوز توسط استادان عرفان تدریس می‌شود؛ به‌عنوان‌نمونه، استادان گران‌قدری همچون علامه حسن‌زاده، جوادی آملی، یزدان‌پناه و… این شرح را تدریس کرده‌اند و صوت این مجالس مورداستفاده طالبان این راه است. درواقع می‌توان چنین بیان کرد که شرح جناب بابارکنا، دربردارنده عمده‌مطالب شارحان پیش از خود است؛ ازجمله استادان نایابی همچون کاشانی و قیصری و نعمان خوارزمی و همچنین شروح قدیمی‌تری مانند شرح جندی و حتی در مواردی، شرح عفیف‌الدین تلمسانی. جناب بابارکنا از عارفان دیگری نیز پیگیرِ کشف معانی و صحت محتوای فصوص‌الحکم بوده که برای ما آن‌چنان شناخته‌شده نیستند ‌(ص 50). ازاین‌رو، به‌جرئت می‌توان گفت، در بین شروح فارسی موجود، هیچ شرحی به جامعیت شرح ایشان نیست و عجب اینکه جناب بابارکنا، در عین بهره‌مندی از استادان بنام و ماندگار، از تنهایی خود خبر می‌دهد که «همدمی نداشتم که با وی، دمی مذاکره کنم؛ هم، دمِ خویش را همدم خود کردم!» ‌(ص 9) و درواقع این شرح گران‌قدر، حاصل گفت‌وگوهایِ تنهایی ایشان است! که البته به دستور استادان، تکمیل‌شده و نهایتا در محرم 743ق، یعنی 700 سال پیش، تألیف آن به پایان رسیده است. از دیگر نکته‌های مهم در مقدمه شرح فصوص‌الحکم ایشان، توجه‌دادن به بعضی اسلوبِ غلط در مواجهه با کتاب فصوص‌الحکم است. ایشان معتقدند که بسیاری از عقول عقلا و فحول فضلا و فهوم اذکیا در پیِ فهمِ فصوص‌الحکم بودند؛ اما حتی اندکی از بسیارِ آن ندانستند! اما نه به این دلیل که در مقدمات علمی یا قدرت فهم ایشان، خللی بوده! بلکه «در فطنت (=زیرکی و تیزهوشی) مجادله نمی‌بایست و بود»‌ (ص 11 و 12). جناب بابارکنا، در مواضع متعددی از شرح فصوصشان، به این نکته تذکر می‌دهند که فهم این کتاب، با مجادله‌های عقلی ممکن نیست! هرچند عقل، تنها مجادله نیست؛ اما در طول تاریخ و به‌خصوص امروزه نیز، قدرت عقلی را در نقد و رد نظرهای دیگران، جست‌وجو می‌کنند! و کسی که بیشتر بتواند نظر به عیب کند، آزادتر و تیزبین‌تر و فیلسوف‌تر، قلمداد می‌شود! البته جناب بابارکنا دلیل بنیادی‌تری نیز برای عدم فهم فصوص‌الحکم توسط افراد تیزهوشِ اهل فلسفه، ارائه می‌دهد «و سبب اقوی، آن بود که این اسرار و معانی از آسمانی نازل‌شده که به فَلَکِ عقل، محیط است و عقل را بر وی، قوتِ احاطت نیست»‌ (ص 11 و 12). شاید بتوان گفت همچنان که در فص اول فصوص آمده، همچنان که مَلَکْ اگر به خود نگرد، نمی‌تواند خلافتِ انسان را و حقیقتِ خود را درک کند، عقل نیز برای درک خود و ورای خود، باید دست به دامنِ همان راهی شود که به ملائک عرضه شد؛ که شرح آن خارج از حوصله این متن و توان نویسنده است؛ البته بیان جناب بابارکنا، خلاف راهی است که بعضی «جهله صوفیه» ارائه می‌دهند و تناقض و مخالفت با عقل را چنان می‌ستایند که گویا کشفی الهی است! جناب بابارکنا بیان می‌کنند اهل کشف، به سبب احاطه بر عقل، در صورت نیاز، جهت تنبیه محجوبان، ادله عقلی لازم را نیز می‌توانند ارائه دهند (ص 52) و بلکه ارائه ادله غالب بر ادله فلاسفه، خود نشانه‌ای از احاطه کشفی ایشان است؛ چنان‌که اگر کسی به کتاب مفصل «فتوحات مکیه» ِ جناب ابن‌عربی سری بزند، می‌بیند که در موارد متعددی، براهینی به زبان فلاسفه ارائه می‌دهد تا مخاطب را با خود همراه کند یا از استبعاد و غریب‌بودنِ سخن بکاهد؛ هرچند همت او، عقل و استدلال نیست! و جالب اینجاست که اهل کشفی همچون او، نظامی ارائه می‌دهد که بخشی از آن توسط جناب ملاصدرا اخذشده و به کمک آن، بر دیگر نظام‌های عقلی فائق آمده است. درنهایت، جناب بابارکنا در شرح فصوص‌الحکم مخاطب خود را به راهی می‌خواند که نیاز به تلاشی بسیار دارد؛ اما نه تلاشی عقلی! و البته نه تلاشی که نتیجه و ثمرِ آن، در پرده‌ای از ابهام است! بلکه در مرحله‌ای از راه، چیزی از حقیقت چشیده می‌شود که شاید برای اهل فلسفه، چنین سرعتی در وصولِ به حقیقت، محال به نظر رسد:
«به بازی، کی توان بردن به‌سر گویی از این میدان/چو مردان، گر ببازی جان، بیابی وصل جانانی
ز لذت‌های جسمانی، به هر وجهی که بتوانی/ که روح از قید برْهانی، رسی آن دم به تبیانی
مکن ای دل، بکن جهدی، مشو غافل از این معنی/بود کین ره به هر سعی‌ای، رسانی هم به پایانی
ز منطق‌های یونانی، طبیعت گر بگردانی/ به حکمت‌های لقمانی، ببندی عهد و پیمانی
حقیقت‌های وحدانی، بدانی زو به‌آسانی/ به هر فصی که برخوانی، بیابی ذوق عرفانی
[…]
«مترجم» را تو ای طالب دعایی گر کنی شاید/که رحمت جوید او از حق، چو عطشان در بیابانی
بگو یارب بیامرزش، ببخشش هرچه می‌خواهد/ که “أدعونی” تو فرمودی “أجب” یارب به غفرانی»‌ (ص 1818 تا 1820). مردم را، علم، کتاب و… به مقبره این بزرگ، نمی‌کشاند؛ بلکه نورانیت و حال این بزرگ‌مرد است که جلوه‌ای نموده و اهل بصر را به خود جلب کرده است؛ چنان‌که از قول جناب عبدالکریم کشمیری نقل ‌شده که «من ابتدا در قبرستان تخت‌فولاد اصفهان از قبر بابا رکن‌الدین غافل بودم؛ اما یک‌بار دریافتم جذبه‌ای مرا به‌سوی قبر وی می‌کشاند؛ حالی که تا آن هنگام در قبرستان تخت‌فولاد برایم پیش نیامده بود.» فرق است میان کسی که از کتابش خوشه چینند، با کسی که خود به خوشه‌چینان، کرم کند.