به گزارش اصفهان زیبا؛ «یادگار جنوب» ساخته حسین امیری دوماری و پدرام پورامیری که این روزها در پلتفرمهای نمایش خانگی بهصورت آنلاین اکران میشود، متلاشیکننده یک احساس سردرگم است که بهواسطه ناامیدی از عشق ایجاد شده است. فیلم به قدرت نوستالژیهای موجود در خودش، شناختی از خاطرات غیرارادی به تماشاگر میدهد که بهترین نمونه ادبیاتی آن را در «در جستوجوی زمان ازدسترفته» مارسل پروست میتوان یافت.
به نظر میرسد که زمان، حاصل تجربیات است و خاطرات، ساخته ذهن انسان. این زمان نیست که بهمرور باعث ایجاد احساس در موجودات به مکانها و همنوعان خود میشود؛ بلکه این خاطرات غیرارادی هستند که در ابتدا ساخته ذهن موجود و در ادامه پیدایش آنها بهصورت فیزیکی، باعث بروز احساسات متنوع در موجودات میشوند.
طبق همین فرمان، ادبیات گنجاندهشده در «یادگار جنوب» فارغ از ارتباط مستأصلکننده رعنا (الناز شاکردوست) و وحید (وحید رهبانی)، نسبت مابهازایی با دکوپاژ و خوانش کارگردان از داستان آن دارد. درامی عاشقانه از جنس ناکامی و نرسیدن است که قصهای را روایت میکند؛ اما بیش از آنکه به کاراکترهایش شخصیت ببخشد، آنها را در سطح تیپ نگه میدارد و تنها به نشاندادن پرفورمنسی استیجاری اکتفا میکند. همین عامل سبب شده علاوه بر گرهافکنیهای متعدد و گرهگشاییها، باز هم اتصال مخاطب بارها از روایت جدا شود، ریتم بارها بیفتد، لحن فیلم چندمرتبه عوض شود و در نقاط مختلفی که به انتظار پایان فیلم نشستهایم، گویا هنوز به انتهای داستان ذهنی کارگردان نرسیدهایم. بخشی از این مسئله که البته بخش اعظمی از وقایع فیلم «یادگار جنوب» هم به شمار میرود، به بحث بسیار پراهمیت فیلمنامه برمیگردد. قریب بهاتفاق کارهای سینمایی ما از ضعف در فیلمنامه رنج میبرند؛ ضعفی که نمیتوان آن را با رنگ و لعابهای تصویربرداری و موسیقی پوشاند؛ ضعفی که تأثیر بسیاری در نحوه روایت و بازی بازیگران دارد. در «یادگار جنوب» بازی قابل قبولی از وحید رهبانی میبینیم.
اما قسمت نابخشودنی کار، نبود کارگردانی و هدایت نامناسب بازیگر و بازینگرفتن درست از بازیگران است. الناز شاکردوست با ارائه بازی مشابهی با فیلم «خفهگی»، چیز خاصی در چنته برای بروز ندارد. عشقی پرداختنشده که تنها بهواسطه چند دیالوگ معرفی میشود، نمیتواند تأثیر چندانی بر مخاطب بگذارد. روایت و دوربین مدام فاصلهای نامرئی را با شخصیتها حفظ میکنند. تکرارهای بیهوده در بستری خالی از مفهوم، نبود تسلط بر لحن و مود فیلم، در هرلحظه و موقعیتی به چشم میآید که گاهی آن را حتی میتوان موقعیتی کمیک دانست.
تصویری که دوماری از عشق وحید نشان میدهد، نخنماست و میتوان نیمه ابتدایی فیلم را رو به سراشیبی دانست. جایی که به نقشه پژمان جمشیدی پی میبریم که درواقع نقطه عطف قصه است. با این خیال که موتور محرکهای برای کشاندن مخاطب باشد؛ اما بازهم آنچنان توانایی برای غافلگیری مخاطب ندارد و بهراحتی دستش برای ببینده رو میشود. کار ابررسانهای مانند سینما این است که نوستالژیهایی را که نیاز به یک دراماتورژی حرفهای دارند، با تکیه بر میزانسن و طراحی صحنه تبدیل به موجودیت اکنون کند. خوشبختانه سینمای «یادگار جنوب» این موجودیت را بهطور حرفهای تبدیل به فرمی سینمایی کرده است. دوربین روی دست، مشخصه بارز این اثر است که برای مخاطب شکلی از معلقبودن در خاطرات را تداعی کرده؛ گویی که او بر روی عرشه کشتی نشسته است.