به گزارش اصفهان زیبا؛
از آن شب که آههایمان کش آمدند و قد حرفهایمان کوتاه شد،
از آن شب که زمستان یکهو زمستانتر شد.
از آن شب که عقربه کوچک ساعت روی عدد یک ماسید و عقربه بزرگ روی عدد چهار، کمرش شکست.
از آن شب که ماه، آب رفت.
از آن شب که خورشید با غم سلام کرد.
از آن شب که نگاهها خیره شد به فرودگاه بغداد و توی چشمها، فرش قرمز پهن شد. از آن شب که حرفهای شاعران وزن پیدا کرد و نویسندهها دستی به سر و روی واژههایشان کشیدند؛ مَرد بزرگی رفت. قبل رفتنش گفت: اگر رفتم روی سنگ مزار و کنار اسمم بنویسید سرباز، همین. همان هم شد، سرباز قاسم سلیمانی.
وقتی بود همهجا حرفش بود، وقتی رفت اولش، کلمهها کمحرف شدند و چشمها تار. بغض خیمه سنگینی زد تَه حلق و چشمها گیجوگول شدند. بعدش کف دنیای مجازی پر شد از هشتگ و عکس. خیلی از صفحهها بسته شد و خیلی صفحات دیگر جوانه زد.
فیلمهایی وایرال شد و عکسها بیشتر از قبل به چشم آمدند.
توی یکی از فیلمها، پسرکی را میبینیم که خیز برمیدارد به سمت هدف. جگرگوشه یکی از شهدای مدافع حرم است. شانه سمت راست کاپشن سرمهایاش را که میدهد بالا، ساقه گل رز قرمز را میگیرد توی مشت. از توی نماز آدمها میگذرد و میرسد به هدف. کمی مانده به قنوت که مشت دستش باز میشود و گل رز از دست پسر دل میکَند و میرود به سمت او. قنوت نماز، عطردار میشود و حال پسر وانیلی.
عکسهایش با مادر هم دیدنی است. یکی از آنها بیشتر، همانکه دست چپش حلقه شده دور گردن مادر. همانکه روز مادر حسابی گُل کرد.
از آن عکسهایی که میشود ساعتها به آن زل زد و برایش قصه نوشت. بار اول که عکس را دیدم، دلم غنج زد برای دستی که پیچک شده بود و پیچیده بود توی تن مادر و نشسته بود روی یاس. سری که سر گذاشته بود روی ساقه یاس. دوستداشتن چه حس غریبی دارد. گاهی شُره میکند توی چشم. گاهی مینشیند توی دست. گاهی حلقه میشود دور گردن. گاهی ابرو را نیمدایره میکنند و خم ابرو را به باد میدهد. گاهی دهان، قوسی نیمدایرهای پیدا میکند. گاهی میشود حرفهای ریز درگوشی، از آنها که خنده را هوا میکند. گاهی میشود حمایت و گاهی هم پناه. هرچقدر که قد بکشی، هرچقدر که روزگار بگذرد و بگذارد روی عدد سن و سالت، هرچقدر که خیلی مرد باشی و دنیا خیره شود به نفوذ کلام و نگاهت، کنار مادر که باشی هنوز پسربچهای. شیطنتهایت گل میکند و مادر برایت ضعف. دستت بوی یاس میگیرد و سرت هم. از آن لحظههایی که دلت میخواهد تا میشود آب به رخ دستت نشان ندهی که بوی تن مادر بماند توی تنِ دستت…
از شما خیلی گفتند و ما هم خواندیم. با بعضیهایش گریه کردیم و با چندتایی بیشتر. اما من به قد کیف کردن از یک عکس و فیلم بلد بودم برای شما بنویسم. شما هم قبول کنید مثل همان شاخه گل رزی که توی قل هو الله احد نماز گرفتید از آن پسرک. راستی، برای این روزهای روزگار غریب جهان بیشتر دعا کنید … .