به جای دختر نداشته حاجی!

صفحه گوشی روشن شد و پشت‌بندش هشدار قبل از اذان که الله الله الله، طنین انداخت توی اتاق. ساعت هفت قرار داشتم و باید مطمئن می‌شدم که دقیقه ۹۰ لغو نشده باشد.

تاریخ انتشار: 11:08 - دوشنبه 1403/11/15
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
به جای دختر نداشته حاجی!

به گزارش اصفهان زیبا؛ صفحه گوشی روشن شد و پشت‌بندش هشدار قبل از اذان که الله الله الله، طنین انداخت توی اتاق. ساعت هفت قرار داشتم و باید مطمئن می‌شدم که دقیقه ۹۰ لغو نشده باشد. واتس‌آپ را باز کردم. آخرین پیام برای ساعت ۳ و ۴۰ دقیقه بود. پیام کوتاه بود: سرهنگ حاج محمد کریمی به یاران شهیدش پیوست. صدای اذان بلند شد. الله‌اکبر الله‌اکبر. چشمانم را بستم و یادم آمد که زندگی فاصله بین دو اذان است؛ همین‌قدر کوتاه! همین‌قدر پر از خاطره! قطره‌ای چکید روی صفحه گوشی. صفحه چَتَم با حاجی را باز کردم. آخرین بار هفت روز پیش پیام داده بود و من ندیده بودم.

بین شلوغی‌های روز بود. پیامش را رد کرده بودم. نفس‌ها حس دارند؟ تابه‌حال فکر نکرده بودم؛ ولی نفس آن لحظه‌ام حسرت بود. حسرتِ ندیدن. اولین‌بار حاجی را در منزلشان دیدم؛ خانه‌ای دوطبقه در نائین که زیرزمینش را برای خودش خلوتگاه کرده بود با عکس شهدا و سربندهای یاحسین و یازهرا. پرچم حرم امام‌حسین هم بود؛ مردی لاغر و تکیده. به‌زحمت ۴۰ کیلو وزن داشت. حاج‌خانم برایمان گفت که سال ۶۵ شیمیایی شدند و از پنج سال پیش تحرکشان به علت ضعف بینایی و پوکی شدید استخوان کم شده است و یک سال اخیر را کاملا بی‌تحرک بوده‌اند و ۲۰ سال است که به خاطر عوارض شیمیایی دیالیز می‌شوند.

از آن روز من شدم به‌جای دختر نداشته حاجی و حاج‌خانم و گاه بیشتر از نیم ساعت در هر مکالمه باهم صحبت می‌کردیم. چشم‌های حاجی درست نمی‌دید؛ به خاطر همین یا صوت می‌دادیم یا تلفن می‌زدیم.

کتاب زندگی‌اش به اسم لحظه‌های مرگ و زندگی تازه چاپ‌شده بود و بعدازآن بود که حاجی بارها گفت: «زهراجان برایم خیلی دعا کن، حس می‌کنم بیش‌ازحد در دنیا مانده‌ام. واقعا خسته شده‌ام.»

لحظه‌های مرگ و زندگی یادآوری خاطره‌ای بود که افسر عراقی یکی در میان یک نفر را به شهادت رسانده بود و نوبت به حاجی که می‌رسد، اسلحه را روی پیشانی‌اش می‌گذارد؛ ولی شلیک نمی‌کند. ناگهان نفر بعدی را می‌زند و حالا حاجی بین لحظه‌های مرگ و زندگی مدام می‌گفت: «خدایا کمکم کن تا بدون گناه به‌سوی تو بیایم. من با بار سنگین نافرمانی واقعا شرمنده هستم؛ ولی دیگر طاقت ندارم. به من حقیر رحم کن.»

و خدا خواسته‌اش را اجابت کرد در یکم اسفند ۱۴۰۰. جانبازی که شهید شد.
در لغت‌نامه جانباز این‌گونه آمده است: «جان‌نثار، دلیر، فداکار، فدایی» و مگر غیرازاین است که حاج‌خانم هم با عمری هم‌نفس بودن با جانبازی، خود یک جانباز است؟! چراکه با نگهداری از همسرش و مشاهده درد و رنج او ازنظر روحی و روانی بیشتر در عذاب بوده و با ازخودگذشتگی و ایثار، زینب‌وار در برابر سختی‌ها ایستادگی کرده و غمخوار اسطوره دفاع مقدس شده است، اسطوره‌هایی که نعمت خدا در دست همسرانشان هستند. چون وسیله اجر و پاداش الهی و جلب رضایت خدا هستند!
«للّذین احسنوا منهم و اتّقوا اجر عظیم…»
این نشان جانبازی و اجر عظیم بر شما مبارک باد!

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

2 − 2 =