به گزارش اصفهان زیبا؛ در طول دهههای گذشته کتب زیادی در ارتباط با زمینه و بستر انقلاب اسلامی ایران منتشرشده که هرکدام تحلیل متفاوتی درباره علل انقلاب ارائه میدهند.
در بیشتر این کتب، نیروهای سیاسی و اجتماعی در برهههای مختلف مورد تحلیل قرار گرفته و ضعف و کاستی آنها بررسی و نشان دادهشده هرکدام چه نقشی در زمینهسازی برای انقلاب اسلامی در سال 57 داشتهاند.
یکی از این کتابها که در سالهای اخیر منتشر شده تا نیروهای اجتماعیسیاسی را در دورههای مختلف تا انقلاب اسلامی بررسی کند، کتابی است با عنوان «نبرد قدرت در ایران؛ چرا و چگونه روحانیت برنده شد؟»
به نویسندگی محمد سمیعی که نشر نی آن را به چاپ رسانده است. او در این کتاب از ابتدای دوران صفویه، به تحلیل نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مختلف پرداخته و در هر دوره نشان داده که هر نیرو و گروه اجتماعیسیاسی چگونه توانسته است جنبشهای اجتماعیسیاسی را بهوجود بیاورد و در دوره دیگر چگونه افول کرده است.
اما این کتاب برای پاسخ به یک پرسش محوری، تدوین شده است: «چشمانداز نبرد قدرت در پردههای دیگر تاریخ این سرزمین به چه سویی خواهد رفت؟» او در نتیجهگیری این کتاب، معتقد است که مدرنیته، نخبگان سیاسیاجتماعی ایران را چندپاره کرد؛ چون روشنفکران ایرانی از ابتدا به قبلههای مختلف انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و روسی رو کرده بودند و به همین دلیل با هم سر ناسازگاری داشتند.
به نظر او، این سنت اگرچه در اروپا جواب داده است، در سپهر سیاسی و اجتماعی ایران جایی نخواهد داشت؛ چون روحانیت و نهاد دین در ایران قابلمقایسه با نهاد کلیسا در اروپا نبوده و همیشه استقلال خود را از حکومت حفظ کرده است.
اما گرفتارشدن روشنفکران ایرانی در دوگانگی محیط ایرانی و محیط اروپایی و عدم تحلیل درست در خصوص شرایط تاریخی ایران در مقابل اروپا، موجب شد نخبگان ایرانی هنوز هم نتوانند ذیل یک چتر فراگیر گفتمانی، به درک متقابل از یکدیگر برسند.
سمیعی در ادامه میخواهد به این پرسش پاسخ دهد که راه چاره نخبگان ایرانی چیست؟ چگونه میتوان تضاد موجود بین گونههای مختلف روشنفکران و نیز بین آنان و روحانیون را به یک همزیستی مسالمتآمیز تبدیل کرد؟ او به این پرسشها با ارجاع به تاریخ پاسخ میدهد.
او یادآور میشود که در دومین قرن حکومت صفویان که با اوج قدرت ایران نیز مصادف بود، انواع دانشهای عقلی و نقلی در مدارس اصفهان در کنار هم جمع شدند تا به جامعیتی ستودنی دست یابند.
در آن زمان دانشهای ادبی، طبیعی، ریاضی، مهندسی، فلسفه و نجوم در کنار تفسیر، حدیث، کلام و فقه در مدارس تدریس میشد و افرادی چون شیخبهایی، میرفندرسکی، میرداماد، سلطانالعلما، فیضکاشانی، آقاحسین خوانساری و بسیاری از علمای دیگر ازجمله افرادی بودند که بهصورت جامع با همه این علوم آشنا و بعضی نیز بهطور مستقیم در سیاست درگیر بودند.
به عبارت دیگر، آشتی میان دین، عقل و سیاست، عامل اصلی موفقیت و شکوه عصر صفوی بوده است.نویسنده در ادامه نتیجه میگیرد که راه چاره، تکرار تجربه مدارس اصفهان است.
این تکرار نیز تکرار از نوع این همانی با احیای بیکموکاست ساختارها و سازوکارهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی آن دوران نیست؛ چراکه این کار نه ممکن است، نه مطلوب؛ بلکه مقصود از این تکرار، الگوگرفتن از همزیستی موفق و سازنده نخبگان در آن دوران است؛ به گونهای که با نزدیکی و در بعضی موارد، تلفیق کانونهای آموزشی مرزبندی میان نخبگان برداشته شود.
سمیعی باز هم تکرار میکند که «به میزانی که در رخدادهای قرن گذشته تأمل کنیم، میبینیم چارهای جز بهرهگیری از روشی که در تجربه اصفهان قرن یازدهم جاری بود، نداریم… در اصفهان قرن یازدهم تنوع ارزندهای میان اهل قلم وجود داشت؛ ولی آنان همگی زیر یک چتر قرار داشتند.»
او با بیان اینکه مکتب تقلید روشنفکران ایرانی عصر مشروطه و مکتب تلفیق روشنفکران ایرانی بعد از دهه 30 که با هدف «بازگشت به خویشتن» در پی تلفیق علوم اسلامی با فلسفه غربی بودند، به شکست انجامید، افزود:
باید بهدنبال زایش «مکتب تحقیق» بود، مکتبی که با همکاری همه نخبگان از دل سنت اصیل ایرانی سربرآورد و در امتداد آن و نه بر پایه اعراض از آن شکل گیرد.