داستان شکلگیری جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی به تاریخ 2/2/1392 و فرمان رهبر انقلاب برمیگردد. آن زمانی که جمعی از فعالان فرهنگی کشور محضر آیتالله خامنهای مشرف شدند و ایشان هم در آن جلسه فرمان تشکیل جبهه را صادر کردند. اینکه دقیقاً جبهه و کارکرد آن چیست را در ادامه بیان خواهم کرد؛ اما در همین بدو ماجرا باید کمی در اطراف تشکیل جبهه بگویم. اینکه آیا فرمان رهبر انقلاب تنها عاملی بود که باعث حرکت به سمت شکلگیری جبهه شد؟ به نظر میرسد واقعیت امر این است که بیانات ایشان فرمانی بود که روند شکلگیری این همبستگی فرهنگی را تسریع کرد. درواقع فعالان فرهنگی بهمرور به رشد و بلوغی رسیده بودند که نشانههای ورود به عصر شبکه را احساس میکردند و متوجه شده بودند که دیگر جدا و پراکنده از هم نمیتوانند حرکت کنند. کما اینکه همان زمان در اصفهان گروههایی در جهت ارتباط و همبستگی مجموعههای فرهنگی شهر حرکتهایی را شروع کرده بودند. اما اینکه چنین نیازی ضروری تلقی شود و بالفعل برسد، امری بود که شاید چند دهه دیگر تحقق مییافت. فرمان مقام معظم رهبری دستوری بود که این پروسه را تسریع میکرد؛ یعنی پروژهای برای تسریع پروسه جبهه شدن.
توانمندسازی و شبکهسازی پایههای ستاد جبهه هستند
مسئله بعد این است که معلوم کنیم ستاد جبهه انقلاب اسلامی با چه هدفی تشکیل شد و چه انتظاراتی از آن میرفت؟ اینکه دقیقاً کارکرد این ستاد چیست، مسئلهای بود با پیچیدگیهای بسیار و دستکم در آن ابتدا لازم بود که دوستان تأملات جدی روی آن داشته باشند. باید توجه داشت که جوهر جبهه، جوهری تمدنی است و انتظاراتمان هم باید از جنس تمدنی باشد. لذا در وهله اول باید عناصر لازم برای شکلگیری جبهه وجود داشته باشند یا ایجاد شوند و این عناصر، حفظ و تقویت شوند. نکته بعد اینکه همانطور که جوهر تمدن شبکه است، بنیان مأموریتی ستاد جبهه هم شبکهسازی است. یعنی شما نمیتوانید تمدنی را متصور شوید که بین عناصر و ارکانش شبکهای شکل نگرفتهباشد. پس صرف برخورداری از ارکان مختلف ملاک نیست، بلکه باید اینها اتصالات و ارتباطاتی داشته باشند تا هویت جمعی به معنای حقیقی شکل بگیرد. بدین ترتیب توانمندسازی و شبکهسازی بهعنوان اصلیترین پایههای ستاد جبهه در وهله اول تعریف شد.
ستاد جبهه آموزشگاه و بانک نیست
اینجا سؤالی مطرح بود که ستاد جبهه چطور باید عناصر میدان را تقویت کند؟ آیا اینطور است که بگوییم ستاد جبهه در جهت توانمندسازی باید بهعنوان یک آموزشگاه نقش ایفا کند و برای مجموعهها دوره برگزار کند؟ یا مثلاً اینطور باشد که بهعنوان حامی مالی مجموعهها شناخته شود؟ چطور باید این وظیفه خودش را آنهم بدون اینکه درگیر کار میدانی عملیاتی شود، ایفا کند؟
بدیهی است که ستاد جبهه آموزشگاه نیست. ستاد جبهه بانک و دستگاه خودپرداز هم نیست. ستاد جبهه فرمانده میدان هم نیست. اینطور نیست که یک نفر آن بالا نشسته باشد و بگوید فلان برنامه فرهنگی اینطور پیاده شود و به اینوآن مأموریت دهد.
نگاهی مطرح است که ستاد جبهه را در مقام یک میانجی میبنید. یک میانجی میان حاکمیت و فعالان فرهنگی. از آنجا که به دلایل مختلف راه ارتباطی دقیق و شفافی بین حاکمیت و فعالان فرهنگی نیست و امکان گفتگوی این دو لایه ضعیف است، ستاد جبهه آن جایگاهی است که میتواند این امکان را فراهم کند. حالا این نهاد واسط فرهنگی مأموریتهایی از جمله شبکهسازی و هدایت شبکه، توسعه نوآوری فناوری فرهنگی، تنظیمگری و حکمیت، دیدهبانی و تولید خردهفرهنگی، توسعه مدیریت، تأمین مالی و پشتیبانی سخت برای خودش تعریف کردهاست. این شش بند را میتوان بهعنوان چارچوب کار برای مأموریت جبهه تعریف کرد.
ذیل این چارچوببندی، مدل کار هم اینچنین است که ابتدا وضعیت صحنه میدان بهخوبی شناسایی میشود، سپس ظرفیتیابی انجام میشود، بعد گفتمانسازی و ظرفیتسازی مبتنی بر شناخت نیروهای پیشین و در انتها هم به سمت تصمیمسازی حرکت میشود. در کنار اینکه باید نتایج کار هم قابلارائه باشد..
نقطه مطلوب ستاد جبهه، رسیدن به شبکهسازی نرم است
ناظر به آنچه بیان شد، سؤال بعد این است که ستاد جبهه چقدر توانسته به این چهارچوب و مدل نزدیک شود و آن را در صحنه عمل هم پیاده کند؟
برای پاسخ به این سؤال باید یکبار دیگر به تعریف مفاهیم برگردیم و ببینیم نسبت ستاد جبهه با آنها چطور بوده است. ببینید ما وقتی از شکلگیری جبهه صحبت میکنیم و اهدافی که باید به آن میرسید، یعنی باید تکلیفمان را با شبکهسازی و توانمندسازی مشخص کنیم. واقعیت این است که در ابتدای امر هیچ تعریف مشخص و مشترکی وجود نداشت و برداشتهای مختلف طرح میشد. واضح نبود که دقیقاً منظور چیست و البته طبیعی هم بود.
بهطور مثال تعریف سخت و ابتدایی از شبکهسازی در ابتدا خیلی غلبه داشت. البته هنوز هم این تعریف مطرح است. برحسب این نگاه، شبکهسازی یعنی چیزی شبیه سازمانهای اداری. وضعیتی که شما بتوانی یک پیام را به شاخههای مختلف مخابره کنی و سپس، به تعبیری نیروها به خط شوند. رابطهای مختلفی که در یک سلسلهمراتب معین قرار گرفتهباشند و پیامها و فرمانها را منتقل کنند. مثل مدلهای ستارهای که با فرماندهی در مرکز مواجه هستیم. خب با چنین نگاهی شاید بتوان 100 هزار نیرو را مدیریت کرد، اما بعد از آن چه میشود؟ آیا اصلاً ستاد جبهه چنین قدرتی را دارد که 1 میلیون نیروی فرهنگی، 10 میلیون، 100 میلیون و یا بیشتر را با این الگو مدیریت کند؟ یا اصلاً کنشگر میدان چنین فرماندهی و مدیریتی را برمیتابد؟
در بدو امر، چنین نگاهی کاملاً غلبه داشته است، ولی میتوان گفت که باگذشت یک دهه از شکلگیری ستاد جبهه فرهنگی انقلاب، از دوران اوج غلبه چنین نگاههای سختی گذر کردهایم و دستکم دیگر در میان نخبگان فرهنگی چنین برداشتی وجود ندارد. دیگر میدانیم که با چنین تفکراتی نمیشود کار را پیش برد و راهبردی که این روزها بیشتر دیده میشود، شبکهسازی بر بستر عملیات و در مرتبه بعد، شبکهسازی بر محور توانایی جایابی است. برایناساس، شبکهسازی یعنی چه؟
یکی از نمونههای بارزش میشود برگزاری راهپیمایی جاماندگان اربعین حسینی در اصفهان. اگر اینطور بگوییم که ستاد جبهه باید مسیر را تجهیز کند و نیروها را در میدان به خط کند، تعریف سخت شبکهسازی است. اما اگر گفتیم که هر کنشگری خودش مبتنی بر جایابی خود در این میدان، نقش خود را تعریف و آن را ایفا کند و در حقیقت باری را در میدان به دوش بگیرد، به تعریف نرم از شبکهسازی نزدیک شدهایم. شبکهسازی نرم به این معنا است که هرکس در هر نقطهای که قرار دارد، شناخت لازم از صحنه داشته باشد، از خودش، کنشگران مشابه و موازیاش و مخالفانش شناخت داشته باشد و سپس متناسب با اقتضائات، حرکتش را آغاز کند. در این شرایط بنابر ضرورتها و ماهیت میدان و کنشگران، کنشگر منتظر فرمان فرماندهی نیست که مثلاً 100 لایه با او فاصله دارد. بلکه مبتنی بر فهمش از موقعیت، همانطور که رهبری بیان فرمودند آتش به اختیار عمل میکند.
با این تعریف از شبکهسازی نرم، میتوان گفت که دیگر مفهوم مستقلی به نام توانمندسازی نداریم و این دو مفهوم در هم ادغام میشوند. چراکه نیرویی میتواند در این شرایط درست عمل کند که مهارتهای لازم ازجمله آگاهی موقعیت، جایابی درست، تصمیمگیری بهموقع و… را آموخته باشد و ترکیب این دو مفهوم است که کار را جلو میبرد.
در مسیر رسیدن به نقطه مطلوب حرکت میکنیم
حالا پسازاین توضیحات، باید ببینیم که آیا میتوان انتظار داشت که جبهه فرهنگی و ستاد جبهه، در سالهای آتی به نقطه مطلوبش در همین راستا برسد؟
من معتقدم اگر چنین شرایطی تحقق یابد که ظهور هم محقق میشود. ولی از طرفی هم نمیگوییم چون سخت است پس رهایش کنیم. نه ما حرکت را آغاز کردهایم، مسیر را باید ادامه دهیم و امیدواریم که به نتیجه هم برسد، و این همان مسیر تحقق ظهور است.
قطعاً کار سختی است؛ اما از طرفی کنشگر فرهنگی ما روزبهروز در این زمینه پختهتر شده است، مهارتهای لازم را آموخته است و جامعه ما آن جامعهای است که در حال نزدیکشدن به ظهور است.















