این روزها که همه هیئات مذهبی و مجموعههای فرهنگی دغدغه کمکرسانی به جبهه مقاومت را دارند، شاهد برنامههای مختلف و گاه مؤثری از آنها هستیم. ازجمله هیئت فداییان حسین (ع) واقع در امامزاده شاه میر حمزه خیابان عسگریه که اقدام به برگزاری بازارچه «بانوان مقاومت» کردند.
«نزار علی بدر»، مجسمهساز و سنگتراش اهل سوریه، با استفاده از سنگهای جبل صافون واقع در این کشور، دست به خلق آثاری زده که به گفته خودش نمادی بر وضعیت ملت سوریه در سالیان اخیر است. نکته قابلتأمل آثار او، آن است که این سازهها پس از خلق، ازبین میروند تا از نو اثری تازه متولد شود.
خانه غرق بود در خواب عصرانه؛ اما مادر بیدار بود و حیاط را جارو میزد. مثل همیشه بعد از جارو باید آب میپاشید تا خاکهای رقصان و چموش معلق در هوا را آرام کند.
«چند گرگ از عروسی مادرم ماه جان»، نمایشی از احسان جانمی، با روایتی بومی و زبانی جهانی، جنگ و صلح را در فضایی شاعرانه و گروتسک به تصویر میکشد. این نمایش تجربهای متفاوت را به تئاتر اصفهان آورده است.
در سالهای اخیر این جمعبندی برای دنیا حاصل شد که میتوان بدون نفت ایران هم چرخه اقتصاد را چرخاند.
زنها فین بالا میکشیدند و اشک صورت را با گوشه چادر پاک میکردند. آخر روضه بود و شیخ حسین مثل همیشه سر به آسمان، دستها را از هم باز کرده بود …
در میان تصاویر و ویدئوهای شکوهمند عملیات وعده صادق 2، ویدئویی چندثانیهای تفاوت ماهوی با دیگران داشت؛ شهرکنشین بُهتزده صهیونیسم با تماشای باران موشکی در آسمان سرزمینهای اشغالی، با لهجه عبری میپرسد: «حماسی؟ حماسی؟» و در جواب میشنود: «خمینی، خمینی!»
در دنیای معاصر که هر روز خبرهایی از جنگ، بحران و ناامنی به گوش میرسد، هنرمندان باید نقش فعالتری را ایفا کنند. با این حال، بسیاری از آنها از واقعیتهای تلخ و دردناک فاصله گرفتهاند و در دنیای خود غرق هستند، گویی هیچ خبری از رنجهای انسانها و اخبار تلخ روزانه ندارند.
روز ۱۳ آبان بهعنوان روز دانشآموز، ما را به یاد خاطرههایی از دوران مدرسه و صبحگاههایی توأم با سخنرانی مختصر مدیر و معاون پیرامون روز ملی استکبارستیزی میاندازد، صبحگاههایی که حتی اگر با سکوت کامل هم به سخنان آنان گوش میدادیم، بازهم خیلی متوجه اصل ماجرا نمیشدیم؛ درنهایت نیز این مراسم با اهدای جوایز کوچکی مانند مداد یا پاککن به دانشآموزان به اتمام میرسید.
عاقد که برای بار سوم پرسید: «عروس خانم! آیا وکیلم؟» داماد قبل از عروس گفت: «من حرف دارم.خیلی با خودم کلنجار رفتم؛ اما نامردیه اگه نگم.» عروسخانم هاجوواج به داماد نگاه میکند.
«دفتر مدرسه ما اصلا میز و صندلی نداشت. خودم روی روزنامه نشسته بودم. کمدی نداشتیم. پروندهها رو گوشه دفتر چیده بودیم. این وضع ما بود.» مدیر مدرسه موسفیدِ زمان جنگ توی دفتر روبهرویم نشسته بود.
جنگ؛ امنیت، آرامش و سلامت مردم فلسطین و لبنان را از آنها گرفت. جنگ درد و غم را به مردم فلسطین و لبنان هدیه کرد. جنگ عزیزان مردم فلسطین و لبنان را از آنها گرفت و فقط تنهایی و حسرت بر دلشان گذاشت.