اسمش علی بود و به «دلواری»، یعنی زادگاهش در تنگستان بوشهر شهرت داشت.
اولین کسی که اسم شهردار را انتخاب کرد توانست بزند توی خال. مسئولیت شهردارها توی گروه چهلنفره بچهها، رفتوروب و شستن ظرفها و جمعکردن سفره بود. کارمان از صبح شروع میشد …
مرصاد عملیاتی بود که در مقابل عملیاتی که منافقان به نام «فروغ جاویدان» راهاندازی کردند، شکل گرفت.
پدر، پسرش را در آغوش گرفته بود. دستهای بیجان پسرک با هر مویه و تکان پدر، روی زمین جلو و عقب میرفت. پدر صورت به صورت پسر گذاشت.
پیرزن گِله داشت که چرا همه سراغِ شهیدانِ گُلدرشت میروند و چرا کسی شهیدِ او را نمیشناسد! پیرزن دوست داشت دلش را بیرون بریزد.
جنگ و گردشگری در معنا و محتوا دو قطب متضاد هستند. اما آیا میتوان این دو قطب را در کنار هم قرار داد و گفت عناصری همچون جنگ، مرگ، کشتار، خون و خونریزی میتواند در کنار گردشگری که فعالیتی به ظاهر شاد و سرخوشانه است …
بهرام محمدیفرد، عکاس جنگ در ایران، به مناسبت سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران در صفحه اینستاگرامیاش نوشت: «آدمهای جنگی که من در آن حضور داشتم، از دوربین عکاسی فراری بودند و اگر در دام دوربین من میافتادند، نگاهشان را از من دریغ میکردند و این کار مرا سختتر میکرد.
یکی از فنون جنگ آن است که بهجای کشتنِ یکایکِ سپاهیانِ دشمن، پهلوانی را بکشند که پشتوپناه همه اهل سپاه است و همه به حضور و توان او دلخوشاند؛ پهلوانی که نگهدارنده نظامِ لشکر است و دیگران به بودنِ او دلهایشان قُرص است و قدمهایشان استوار.
اسمش را نمیدانم؛ اسم بابای روحالروح را میگویم.
بابای همان دخترک فلسطینی که جسد بچه بیجانش را در آغوش کشیده بود و هی تکان، تکانش میداد و میگفت: روحالروح! …
زن رو به مردش میگوید: نگاه کن جای ما اینجا نبود. قرار بود ما را به بیمارستانی در مجتمع پزشکی ناصریه ببرند. مرد با نگاهی که غربت در آن موج میزند، میگوید: نگران نباش. خدا با ماست ساره.
با وقوع انقلاب اسلامی، منتظر بسیاری از تحولات بودیم؛، اما جنگ آمد و کارها به تأخیر افتاد و حتی بعضی از آنها نیز فراموش شد.
سید مجتبی خیامالحسینی در تازهترین اثر خود در قالب مستند به سراغ بمبارانهای شهر اصفهان در هشت سال جنگ تحمیلی رفته است.