پیادهروی در مسیرهای گوناگون، معمولا آوردههایی بههمراه دارد. امروز در مسیرم از چهارباغ میگذشتم که با شگفتی مواجه شدم.
برقراری ارتباط و ایجاد درک متقابل در مواجهه با افراد گوناگون همیشه آسان نیست؛ بهویژه هنگامی که دو سر گفتوگو، افرادی از نسلهای متفاوت باشند که بهتبع، تفاوت در دیدگاه را نیز به دنبال میآورد. تجربههای تاریخی گوناگون، گاه باعث میشود این ایجاد ارتباط به موضوع چالشبرانگیزی بدل شود.
اثاثیه را که از خانه بار میزدند، هنوز نمیدانست بهزودی تا چه اندازه دلتنگ میشود؛ حتی بعدش نیز نفهمید؛ تا اینکه روزی به خودش آمد و دید انگار جزئی از وجودش را در آن کوچهپسکوچهها جا گذاشته است. یک حفره خالی، که ظاهرا راهی برای پرکردنش وجود نداشت. از آپارتماننشینی خوشش نمیآمد.
«آبان» از سریالهای پرهیاهوی این روزهاست. این مجموعه به کارگردانی رضا دادویی، در نظرسنجی رسانه «صرفا جهت اطلاع» با یکمیلیون دنبالکننده، بهعنوان محبوبترین سریال پخششده در ماه رمضان از میان آثار تلویزیونی و نمایش خانگی انتخاب شده است.
باد گرم صحرا بر چهرهام میوزید و صدای کلنگها و بیلها در گوشم طنینانداز بود. همه ما، از کوچک تا بزرگ، مشغول حفر خندقی بودیم که قرار بود مدینه را از خطر سپاه احزاب نجات دهد. این ایدهای بود که از سرزمینی دور به ذهنم رسیده بود
در دانشگاه که قبول میشوند، فریادهای شادی برمیآید. هرکس به امیدی؛ یک نفر میخواهد در آینده شغل خوبی داشته باشد، یکی در جستوجوی جایگاه اجتماعی مناسب است و دیگری در نظر دارد دنیا را تغییر دهد. چه میشود که هرچه به ترمهای بالاتر میروند، انگیزهشان کمتر میشود؟
در حال جستوجو برای یافتن یک فیلم خوب بودم که «رها» را یافتم. نظرات کاربران میگفت با داستان غمگینی مواجه هستیم؛ اما درعینحال تحسینش هم کرده بودند.
دوسه روز پیش بود که خبردار شدیم. گفتند در کما به سر میبرد. شنیدن این موضوع طبیعتا موجی از غم را به همراه داشت.
در تقویم ما بیست و نهم بهمن روز اقتصاد مقاومتی و کارآفرینی است. این روز، فرصتی است برای گرامیداشت و برجستهسازی تلاشهای اقتصادی کشور در زمینههای مقاومت و کارآفرینی؛ همچنین اهمیت تلاشهای مردم و کارآفرینان در توسعه و تقویت اقتصاد ملی را یادآور میشود.
«ایران» از جمله مفاهیمی است که بسیار در فیلمها و سریالها به آن پرداختهشده. اگر سری به آرشیوها بزنیم، سکانسهای متعددی از نمایش عرق ملی، وطندوستی و میل به خاک خواهیم یافت که هرکدام از زاویهای موضوع را بررسی کردهاند …
هنوز زمان زیادی از خشکشدن دوباره زایندهرود نگذشته است؛ اما به نظر میرسد وعدهها و مطالبهها، دیگر بار به فراموشی سپرده شدهاند.
نوجوان که بودم، زندگی رنگ و بوی دیگری داشت. ایام اعتکاف که میشد، کولهبارم را جمع میکردم و راهی مسجد میشدم؛ آنهم عموما مسجدی که به خانهمان نزدیک باشد، تا بتوانم در پایان هر روز یکی دونفر از اعضای خانوادهام را ببینم.