سالهاست که میشنویم تعداد دخترانی که وارد دانشگاه میشوند در ایران از پسران پیشی گرفته است. این شاخص همواره دستاویزی شده تا بسیاری افراد وضعیت زنان را رو به بهبود جلوه دهند. شاید اگر بخواهیم با زمانی که زنان حق تحصیل نداشتند وضعیت را مقایسه کنیم، به طور قطع دستاوردی چشمگیر است؛ اما کافی است کمی در موضوع دقیق شویم تا ببینیم مانند بسیاری دیگر از مسائل مربوط به زنان، یک پوسته قشنگ چشم همه را خیره و ذهنمان را از محتوایی که چندان هم دلفریب نیست دور کرده است. به بیان واضحتر اینکه وضعیت زنان در ابعاد مختلف نسبت به قبل بهتر شده است قابل انکار نیست؛ اما اینکه ما مرادمان از قبل کدام وضعیتِ ماضی است و افقمان از بهبود دقیقاً با چشمداشت به کدام شرایط آرمانی است در گفتمانهای مختلف تفاوت دارد. برای همین هم است که برخی با تکیه بر ارائه تنها یک سری اعداد و ارقام ورود دختران به دانشگاهها یا امکان دسترسی زنان به برخی امکانات، نتیجهگیری میکنند که اوضاع برای زنان در ایران رو به بهبود است. آنچه در این یادداشت میخواهم به آن بپردازم شرایط عکس ماجراست. وضعیتی که وارونه نشان داده شده اما در عمل خبری از بهبود چندانی نیست.
برایم روایت دختری را گفت که سال دومی بود که برای کنکور میخواند. سال قبل باوجود تلاشهای زیادش، به نتیجه دلخواه نرسیده بود و امسال را سال موفقیت خودش میدانست. تمام روز و وقتش را برای خواندن و تست زدن میگََذراند. گاهی یاد ناکامی پارسالش میافتاد و بیشتر از قبل عزمش را جزم میکرد. گاهی هم بیانگیزه میشد و لحظهشماری میکرد برای روزی که از کنکور خلاص شود. تا اینکه مشکلات ریزودرشت سال 98 مثل دومینو، پشت سرهم اتفاق افتادند. تیر آخر وقتی بود که ویروس کرونا ماندنی شد. استرس درونش مثل روغن ماسیده شده بود و همین چند وقت پیش که اخبار اعلام کرد تاریخ کنکور به تعویق افتاده، همان استرس مثل اسید درونش به جریان افتاد. خیره به صفحه تلویزیون، خبر را میشنید که یک آن از شدت خشم پایش را به پنکهای که کنارش بود، زد. حالا علاوهبر زخم درون دلش، پایش هم زخمی شد و کارش به بیمارستان کشید.
– راستی! شما تو مؤسسه رویش زبان درس میدین؟ این را گفتم و به مرد میانسالی که در ایستگاه اتوبوس در کنارم نشسته بود نگاهی انداختم. لبخندی مصنوعی زد و پرسید: «چطور؟» خودم را معرفی کردم و گفتم که قبلا باهم کلاس داشتهایم. خیلی خوشحال شد و سلام احوالپرسی گرمی کرد. درنهایت پرسید: «چند سالت شده؟» گفتم: «سیزده.» با تأسف آمیخته با لبخند، سری تکان داد و گفت: «شروع نوجوانی! مزخرفترین دوران زندگی!»
برگزاری، عدم برگزاری و تعویق برگزاری کنکور در ماههای اخیر به یکی از مسائل داغ کشور در زمینه آموزش عالی مبدل شده است. دولت وظیفه تعیینتکلیف این موضوع را بر گردن ستاد ملی کرونا انداخته، وزیر بهداشت با توجه به مأموریت وزارتخانهاش اعلام کرده که کنکور باید به تعویق بیفتد، اما ناگهان با گذشت تنها یک روز از انتشار این خبر، دوباره گفته شده که «کنکور در موعد مقرر(31 مرداد) برگزار خواهد شد». این موضوع نهتنها روح و روان پشت کنکوریها و خانوادههایشان را به هم ریخته، بلکه قسمتی از جامعه را ملتهب کرده است؛ تا آنجا که به گفته یک کارشناس آموزش «آنچه امروز میبینـیم آشفتهبازار تصمیمگیری است!»
بوی نان پنیر و خیار لهشده کف کیف، صدای جیغ بچهها موقع خوردن زنگ آخر، استرس و دلشوره موقع تقلب گرفتن در امتحان، هیجان برای خوردن ناهارهای دورهمی در حیاط مدرسه، قهر و آشتیهای دوستانه، دعوا بر سر رشتههای انسانی و تجربی و ریاضی، ذوق برای خرید کیف و کفش قبل از آمدن مهرماه، دید زدن معلمان در دفتر مدرسه، خنده و شادی و بازی و حرفهای درگوشی، همه و همه این تجربهها دارد تبدیل به خاطره میشود.