حرم
برای خادمی رفقای حاج حسین خرازی در چایخانه حرم رضوی!
۱۶:۴۱ - شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴

برای خادمی رفقای حاج حسین خرازی در چایخانه حرم رضوی!

سلام، قربان شکل ماهتان بروم. اسمتان که جوانه می‌زند کنج لبم، همه من می‌شود حرم، می‌شود ایوان، می‌شود گنبد طلایی، می‌شود کبوتر، می‌شود گندم، می‌شود سیل اشک‌های مانده پشت سد دل و می‌شود مشهد… .

کاش شاخه‌گلی بودم…!
۱۰:۴۵ - دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳
روایتی شخصی از گل‌آرایی ضریح حضرت عباس(ع)

کاش شاخه‌گلی بودم…!

روی ابرها بودم نیمه شعبان پارسال. حرم مولا و ارباب را گل‌آرایی کردیم. عشق بود و صفا. کاغذ سیاه کردم از این‌همه سفیدی و نوری که دیدم.

ناصری جوان  در سرزمین نجف
۱۱:۵۲ - شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳

ناصری جوان در سرزمین نجف

محمدعلی ناصری دولت‌آبادی زاده ۴ آذر ۱۳۰۹ دولت‌آباد عارف مجتهد، استاد اخلاق، مروج فرهنگ مهدویت و از علمای حوزه علمیه اصفهان بود. پدرش محمدباقر ناصری از علمای اصفهان، از محضر آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی بهره برده بود و از شاگردان نزدیک رحیم ارباب بود.

اینجاست طبیبی که ندارد نوبت
۱۳:۵۰ - شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳

اینجاست طبیبی که ندارد نوبت

سینمای دینی و مذهبی همیشه موردتوجه سینماگران ایرانی بوده و آثار مستند زیادی نیز در این زمینه ساخته شده‌است.

«ملکا» این دفعه گل‌های متبرک حرم را به اصفهان آورد!
۱۲:۵۸ - دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

«ملکا» این دفعه گل‌های متبرک حرم را به اصفهان آورد!

گروه فرهنگی‌ «ملکا‌»، مجموعه‌ای‌ کاملا دخترانه‌ است ‌که‌‌ همین‌ چند وقت ‌پیش ‌نهمین سالگرد‌ خودرا‌ جشن‌ گرفت. اولین‌ فعالیت این مجموعه به ولادت حضرت معصومه در سال ۱۳۹۵ برمی‌گردد. مخاطبان‌ بیشتر از قشر دانشجو هستند و در اعیاد فعالیت دارند. برای آشنایی با فعالیت‌های گروه با خانم عارفه نیلی مدیرگروه فرهنگی ملکا به گفت‌وگو پرداختیم.

آرزو
۱۱:۰۱ - دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

آرزو

وقت زیادی نداشت. فردا روز مسابقه بود. از دست خانم پرورشی حسابی کفری بود که خبر مسابقه را دیر به آن‌ها داده بود. تاریخ اعلام مسابقه یک ماه پیش بود؛ اما خانم هفته پیش به آن‌ها خبر داده بود.

رضای من…
۱۱:۲۶ - یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

رضای من…

زن پشت میز ناهارخوری نشست. رنگ به رو نداشت. خسته و گرسنه از راه درازی رسیده بودند. گلویش خشکیده بود و ته دلش از گرسنگی ضعف می‌رفت.

یک استکان چای حضرت
۱۳:۱۸ - شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

یک استکان چای حضرت

شب بود. باران نم‌نم می‌بارید و قلبم رعدوبرق می‌زد.
خواب بودم یا بیدار؟ نمی‌دانم!
زل زده بودم به قطرات باران روی شیشه که با نور تابلوی سردر مغازه‌ها، رنگی می‌شدند و نفس‌های به‌شماره‌افتاده‌ام را می‌شمردم.

برای مادری که مثل باران بارید!
۱۰:۰۰ - پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

برای مادری که مثل باران بارید!

باران مثل دم اسب می‌بارید. نیمچه نسیم خنک اردیبهشتی هم می‌آمد و با قطره‌های درشت باران روی صورتم می‌خورد. قرار نبود این ساعت از شب حرم باشیم؛ اما سرماخوردگی همسر و رفتن به دارالشفای امام رضا (ع) مسیرمان را به این سمت کج کرده بود و ما را گذاشته بود صاف وسط صحن انقلاب و در انعکاس زردی گنبد و ایوان طلا، محصور و اسیرمان کرده بود.

ما گمشدگان
۱۱:۲۲ - چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

ما گمشدگان

به مینا گفتم: دست بچه را ول نکن. تا جایی می‌رفت، می‌گفتم: مینا، حواست باشد امروز حرم خیلی شلوغ است. دست دلارام را محکم بچسب و از خودت جدا نکن.
آخرش بچه را گم کرد و آمد و حالا نشسته است روبه‌روی من و اشک می‌ریزد. دوست داشتم دو دستی بزنم توی سر خودم یا از عمق وجودم داد بزنم.

در محضر بانوی ایران
۱۰:۲۹ - پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

در محضر بانوی ایران

سمت راست صحن آینه ایستاده‌ام. کفش‌ها را درمی‌آورم و می‌سپارم به خادم‌های خوش رویت. پله‌ها را که بالا می‌روم پرچم سبز «السلام علیک یا بنت موسی ابن جعفر» مثل نسیم خنک بهشتی توی صورتم می‌وزد. اذن دخول را همان‌جا ایستاده، دست روی سینه از روی تابلوی کوبیده به دیوار می‌خوانم.

به تو مدیونیم
۱۲:۵۰ - یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

به تو مدیونیم

این دفعه خودم توی قابی بودم که قرار بود تلویزیون نشان بدهد. آنجا پشت آن تاج گل مصنوعی، پشت سر وزیر آموزش‌وپرورش، بین صدتا معلم که رفته بودیم در روز معلم با میثاق‌های امام(ره) در حرمش بیعت کنیم.