با صدای جیغ پسربچه از خواب پرید بالا، نفهمید خودش را چطور به اتاقش رساند. پسرک ایستاده بود وسط تختش و یکبند گریه میکرد، به هقهق افتاده بود و موهای خرمایی قشنگش از شدت گریه و عرق به همدیگر پیچ خورده بودند.