یک خواب آرام

با صدای جیغ پسربچه از خواب پرید بالا، نفهمید خودش را چطور به اتاقش رساند. پسرک ایستاده بود وسط تختش و یک‌بند گریه می‌کرد، به هق‌هق افتاده بود و موهای خرمایی قشنگش از شدت گریه و عرق به همدیگر پیچ خورده بودند.

تاریخ انتشار: ۱۱:۳۸ - سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳
مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه
یک خواب آرام

به گزارش اصفهان زیبا؛ با صدای جیغ پسربچه از خواب پرید بالا، نفهمید خودش را چطور به اتاقش رساند. پسرک ایستاده بود وسط تختش و یک‌بند گریه می‌کرد، به هق‌هق افتاده بود و موهای خرمایی قشنگش از شدت گریه و عرق به همدیگر پیچ خورده بودند. چشمش که به زن افتاد گفت: مامان، خواب دیدم یه خواب خیلی بد! خواب دیدم که یه هیولا اومده بود خونمون و می‌خواست منو بخوره. هیولا می‌گفت من از خون بچه‌ها باید بخورم تا زنده بمونم مامان می‌گفت غذاش خون بچه‌هاست! پسرک هق هق می‌کرد و داستان کابوس دم صبحش را برای مادر می‌گفت. زن در آغوشش کشید و آرام نوازشش کرد و گفت: خواب بد بوده و دیگر تمام شده حالا یک بسم‌اللهی بگو و بشمار در جهان چندتا گوسفند وجود دارد؟!

پسر شروع کرد: یک، دو، سه، چهار..‌. .
خمیازه‌ای کشید و پلک‌هایش گرم شدند و آرام خوابید. زن از کنارش بلند شد و رفت ایستاد کنار پنجره اتاقشان و بیرون را تماشا کرد، آرامش شهر شلوغ در سکوت شب دیدن داشت. یک‌مرتبه صدای مهیبی بلند شد و زن از جایش پرید بالا، چندبار صدا تکرار شد و تمام. صدای تیراندازی بود یا ترقه‌بازی؟ متوجه نشد. اصلا چه فرقی می‌کرد حالا که دیگر همه‌چیز تمام شده بود. خمیازه کشید و برگشت توی اتاق‌خواب تا بخوابد. قبل از رفتن آهسته از لای در نگاهی به پسربچه انداخت که در خواب عمیق فرورفته بود، صدای مرتب نفس کشیدن‌هایش را شنید و بعد با لبخندی رفت، زن نمی‌دانست کمی آن‌سوتر مردان جوانی به خاطر آرامش نفس‌های ایران، جانشان را فدای میهن کرده‌اند!