میگفت پدر آمده بود خانهشان. سلام و علیک که میکنند، میبیند پدر تکیده و بیحال است. عبای یمانی را برای پدر میآورد. به تماشای قطب عالم مینشیند. چهره پدر را با عبای یمانی درخشانتر از ماه شب چهارده مییابد.