شاگرد ماهیگیر این بار هم کنار او لب آب نشسته بود؛ اما خسته و گرفته به نظر میرسید (پایان داستان، متفاوت است. زود قضاوت نکنید!)
ماهیگیر که دید دست و دل شاگردش به کار نمیرود، دلیل خستگیاش را جویا شد. پسر که فرصت را مناسب دید، چشمان خود را به آب دوخت و گفت: «من در این مدت دست به سینه تماشاگر ماهیگیری شما بودم یا عصرها طبق تکلیفی که به من میدهید حرکت شما را کنار آب تقلید میکنم. دارم فکر میکنم کاش میشد روزی هم بتوانم کنار شما ماهیگیری کنم. در دستگرفتن یک ماهی که به قلابم افتاده، لذتبخشتر از آن است که ماهیهای متنوع و زیبایی را که شما به دام انداختهاید بخورم.»
ماهیگیر پس از تأمل کوتاهی زیر لب به آرامی گفت: «فردا صبح همدیگر را میبینیم.»
روز بعد دوباره ماهیگیر و شاگرد در کنار آب همدیگر را ملاقات کردند؛ اما این بار ماهیگیر هیچ در دست نداشت. پسر با تعجب گفت: «پس امروز قرار است چه کار کنیم؟!»
ماهیگیر به او گفت: «کنار آب مینشینیم تا ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم.»
پس از چند دقیقه که حسابی حرکت ماهیها را در آب تماشا کردند، پسر به ماهیگیر گفت: «دوست دارم بتوانم کنار ماهیها باشم.»
ماهیگیر گفت: «پس بیا در کنار هم شنا کنیم.» شاگرد گفت: «میتوانم؟» ماهیگیر گفت: «من در کنارت هستم!»
پرتکرارترین واژه در تعامل با دانشآموزان، زمانی که ما تحصیل میکردیم، دست به سینه بود. تأمل در این واژه نشان میدهد تا چه حد بیعملی یادگیری منفعلانه یک ارزش تلقی میشد.
عدم تناسب روش با هدف در رویکردهای کلاسداری در گذشته
در زمان ما دانشآموزی موردتشویق معلم، ناظم و مدیر قرار میگرفت که چشم و گوشش در اختیار تخته و صدای معلم باشد و واو به واو بیاموزد.
بهتدریج مشخص شد که چنین دانشآموزانی تنها چیزی که بلدند این است که بنویسند معلم چه چیزی را پای تخته بیان کرد؛ غافل از اینکه معلم تلاش میکرد به دانشآموزان یاد دهد که آن مبحث درسی را چگونه استفاده کنند؛ هر چند روشی که استفاده میکرد با هدف او تناسب نداشت.
تناسب با هدف شرط اصلی طراحی درس در روشهای نوین است
در روشهای نوین، تناسب با هدف شرط اصلی در طراحی درس است؛ به این معنا که اگر قرار است دانشآموز در کلاس یاد بگیرد مبحث درسی را چگونه در کار و زندگی خود به کار بندد، پس در کلاس نیز درس را به صورت عملکردی یاد میگیرد.
دانشآموز از چشم و گوش خود برای فهم برنامه کلاس استفاده میکند؛ اما زمانی که برنامه کلاس را آغاز کرد، این دانشآموز است که در حال تجربه و اجراست، نه معلم که در حال سخنرانی است. معلم هرگاه در طول کلاس متوجه خروج دانشآموز از برنامه درسی و هدف آن شد، بهعنوان ناظر و هدایتگر وارد عمل میشود؛ در غیر این صورت کلاس بر محور دانشآموز حرکت میکند.
به این رویکرد در کلاسداری، «تدریس عملکردی» گفته میشود که نه تنها در ارائه درس، بلکه در ارزیابی فراگیری دانشآموز هم کاربرد دارد. دانشآموز در رویکرد عملکردی، دانش را به کار میبندد، نه اینکه صرفا آن را بشنود یا خط به خط بیان و یا مکتوب کند.
روشهای متعدد و متنوعی بسته به درس، دانشآموز، معلم و مدرسه وجود دارد که همگی به نوعی تدریس عملکردی هستند؛ مثل اینکه دانشآموز:
– یک مسئله بومی و مرتبط با درس را شناسایی و حل میکند.
– یک بازی که معلم طراحی کرده است را اجرا میکند یا خودش یک بازی را مرتبط با درس طراحی میکند.
– به تولید کلیپ، پادکست یا اینفوگرافی مرتبط اقدام میکند.
– به جستوجوی یک موضوع مرتبط در اینترنت یا پژوهش پیرامون آن در فضای واقعی مدرسه و شهر اقدام کرده و نتیجه را در قالب مشخصشده ارائه میدهد.
– با ابزار مرتبط به انجام یک آزمایش، اجرای یک مهارت یا ساخت یک مدل اقدام میکند.
– درباره یک محتوای تصویری، صوتی یا متنی به همفکری، نقد، ارزیابی و اصلاح اقدام میکند.
– یک نمایشنامه را بر مبنای محتوای درسی اجرا و حتی تولید میکند.
چه روشهای دیگری را برای تدریس عملکردی تجربه کردهاید یا به ذهن شما میرسد که یادگیرنده را مانند شاگرد ماهیگیر برای شنای لذتبخش خود در دریای دانش، همراهی کند؟ تفاوت این دو رویکرد و پیامدهای آن چیست؟ در یادداشتهای بعدی تلاش میکنم به این پرسشها پاسخ دهم.