به گزارش اصفهان زیبا؛ «میخوام محل زندگیمو برای همیشه تغییر بدم… برم به اصفهان! چه مشکلاتی ممکنه برام به وجود بیاد؟ چکارهایی باید انجام بدم؟ چقدر ممکنه سخت باشه؟ چطور باید ارتباط برقرار کنم؟ لطفا هر نکته ریزی هست بهم بگید! هرچی که به ذهنتون میرسه!» این سؤال را ده سال قبل یک کاربر در یکی از سایتهای اینترنتی از مخاطبان پرسیده است. در آن زمان کسانی که به سؤال او جواب دادهاند، به صفاتی همچون مهماننوازی، مهربانی، مذهبی بودن و البته خساست و سختگیری مردم اصفهان اشاره کردهاند. / اخلاق
این سؤال در طول تاریخ درباره ساکنان نواحی مختلف ایران مطرح بوده و هربار شاعر، سفرنامهنویس یا نویسندهای به آن پاسخهای گوناگون داده است. یکی از این افراد که در عهد قاجار به این پرسش پاسخ داده، میرسیدعلی جناب، نویسنده کتاب «الاصفهان» است. در این گزارش میخواهیم نگاهی به توصیفات او درباره خصوصیات اخلاقی مردم اصفهان داشته باشیم.
میرسیدعلی جناب از نخستین کسانی است که شناخت اصفهان را محور فعالیتهای خود قرار میدهد. او در سال 1249 هجری شمسی در دوره سلطنت ناصرالدینشاه قاجار در اصفهان متولد شده است. جناب در طی سالها به تحصیل علوم حوزوی پرداخته و در این زمینه از محضر جهانگیرخان قشقایی نیز استفاده میکند.
او بهعنوان یکی از فعالان نهضت مشروطه در اصفهان «روزنامه جناب» را منتشر کرده و پس از مدتی با دغدغه تألیف اثری ماندگار درباره مردم اصفهان، کتاب «الاصفهان» را منتشر میکند. هرچند دست اجل، قلم جناب را از تکمیل این مجموعه بازمیدارد اما آنچه از دستنوشتههای او باقی مانده نیز مورد توجه اصفهانشناسان قرار گرفته است.
میرسیدعلی جناب در فصلی از نوشتههای خود با عنوان «اخلاق و عادات اصفهان» به بررسی ویژگیهای اخلاقی مردم اصفهان پرداخته است. او در ابتدا به «چند چیز که اثر عمده در اخلاق دارد» اشاره میکند: «آبوهوا، سیاست، محیط، معاشرت، سختی و آسانی معاش، کموزیاد بودن عده باسواد نسبت به جمعیت.» جناب با این روش پس از بررسی تأثیرات هر یک از شاخصههای یادشده بر اخلاق مردم، این موارد را بر مردم اصفهان تطبیق داده و به توصیف آنها میپردازد.

میرسیدعلی جناب اعتقاد دارد خشکی آبوهوای اصفهان باعث شده مردم این شهر سریعالانتقال شوند: «چنانچه بسیار در کلمات آنها، اشاره و تلمیح است؛ بلکه به این صفت که گفتگوی با اشاره باشد، معروف هستند. صاحبان حافظه هم هستند.»
او در ادامه به بررسی اثر شاخصه «سیاست» بر خصوصیات خلقی مردم پرداخته و مینویسد: «سیاست استبدادی فکر را کوتاه میکند که به جاهای دور نمیرسد و چون اعمال از روی قانون و اساس نیست، در نظرها تازه میآید و همیشه ذهن مردم متوجه پرهیز از آن چیزی است که نمیدانند که چیست. بنابراین ترسناک میشوند و متفکر و محدود میشوند و خود را فقیر جلوه میدهند و از شرکت و اتحاد اجتناب میورزند.»
جناب که از مشروطهخواهان عصر خویش است اعتقاد دارد برخلاف «سیاست استبدادی»، «سیاست قانون سبب اطمینان خاطر میشود» و مردم در صورت حاکم بودن «سیاست قانون»، «جهت کارهای بزرگ به یکدیگر معاونت و کمک میدهند و فکرهای آزاد را به کارهای روشن پرمنفعت متوجه میسازند.»
جناب با چنین مقدمهای در تحلیل خصوصیات مردم اصفهان ناشی از سیاست مینویسد: «سیاست در اصفهان همیشه استبدادی بوده است… به این سبب دائم اهالی به حالت پرهیز و اجتناب بودهاند که مقابل احکام استبدادی واقع نشوند. بنابراین دارای واهمه و سوءظن شدهاند و اطمینانی که مایه اتحاد و اشتراک است، از آنها سلب شده است. کارهایی که به سبب معاونت جماعت با یکدیگر انجام میگیرد، در اصفهان پیدا نمیشود.»
«معاشرت» یکی دیگر از شاخصههایی است که جناب در بررسی مردم اصفهان موردتوجه قرار میدهد. او که اعتقاد دارد «کمی معاشرت شخص را به وضع زندگی هرقدر پست باشد قانع میکند و مختصر اسباب بزرگی موهومی در نظرش خیلی با جلوه ظهور میکند» مردم اصفهان را به دلیل واقعشدن در مرکز از معاشرت با اشخاص مختلف، بیبهره میداند و به همین سبب «امور نوظهور به آنها نرسیده است، وضع زندگی بهتر و آسانتر ندیدهاند، حالت محافظهکار پیدا کردهاند.»
جناب «اسلوب معاش» مردم اصفهان را «بیتکلف» توصیف میکند و مینویسد: «اسلوب معاش آنها همان است که در قدیم بوده، بلکه در سمت بلوک دور از شهر مثلا فریدن، لباس قبل از اسلام هنوز زنهای ارامنه میپوشند.» او قناعت مردم اصفهان را نتیجه همین بیتکلف بودن معاش آنان میداند و پیامد آن را این میداند که «کارهای پرمنفعت هم بالطبع نیست.»

در ادامه، توصیف جناب از شاخصه «عده باسواد نسبت به جمعیت» از دو حیث جالبتوجه است. اول اینکه او در این مقام، آماری از جمعیت باسواد مردم اصفهان در آن زمان ارائه میدهد: «عده باسواد که قریب شش هزار میشود، نسبت به جمعیت شهر که قریب هفتاد هزار باشد، قدر محسوس ندارد.» و نکته دوم این است که بخشی از تحلیل خود درباره رفتار مردم اصفهان و قضاوتها درباره آنان را ناشی از نتایج این کمسوادی میداند.
در واقع جناب اعتقاد دارد کمسوادی مردم اصفهان ناشی از سیاست متنفذینی است که بر آنان حکومت میکردهاند و «دانستهاند که دانش و فقط دانش است که جلوگیر اعمال آنهاست، ناچار جلوگیری از انتشار دانش میکردهاند جهت حفظ مقام ریاست.» به اعتقاد او این کمسوادی باعث شده مردم اصفهان «نوعا دارای ملکه تقلید و مرض مهلک تابعیت» باشند.
او در ادامه با ذکر مثالی تاریخی سعی در اثبات این موضوع دارد که همین ویژگی تابعیت مردم اصفهان از امرا در بزنگاههای تاریخی، باعث شده «صفات محموده» آنها همچون «شجاعت» پنهان بماند.
او در توضیح این موضوع مینویسد: «یکی از صفات آنها شجاعت است؛ چنانچه وقتی جماعت افغان نزدیک شهر رسیدند، اهالی بازار و کسبه بدون خوف و هراس جهت مقابله بیرون رفتند، لیکن چون امرا غرض و اختلاف پیدا کردند و مهیای شکست خوردن شدند، مردم بیچاره هم محض تقلید کورکورانه گریختند.»
جناب اعتقاد دارد شکست مردم اصفهان در این برهه از تاریخ درنتیجه همین تقلید است و نه صفاتی همچون «ترس» و «ضعف نفس» و… و در این زمینه بابت «وقایعی که بهصورت زشتی در تاریخ ثبت شده» حسرت میخورد.
جناب به مثال دیگری نیز در این زمینه اشاره میکند. او «خیرات دوستی» را دیگر صفت مردم اصفهان میداند که از وجود «بقایای مخروبه تکیهها و خانقاهها» معلوم است.
جناب به یک آسیبشناسی در زمینه صرف وجوهات خیریه میپردازد و اعتقاد دارد درصورتیکه مصارف خیریه در دست مردم اصفهان نباشد و قدرتی از مصرف صحیح آن جلوگیری کند، «دیناری از آن به مصرف معارف و تعلیم اطفال فقیر و مریضخانه و هموار ساختن راهها و تعمیر پلها نمیرسد» و «احدی نمیفهمد و نبایست هم بفهمد که این وجوه به کجا مصرف شده است.»
به نظر میرسد او این آسیب را هم ناشی از آنچه «ملکه تقلید» در مردم اصفهان نامیده میداند.میرسیدعلی جناب در پایان به روایات و احادیث درباره مردم اصفهان نیز اشارهای کوتاه میکند و نتیجهگیری آنها را این میداند که «پارهای صفات محموده در اهل اصفهان نیست و بعضی اخلاق مذمومه را دارا هستند.»




