بازتاب خبر قتل فجیع رومینا اشرفی، دختر نوجوان تالشی، در شبکههای اجتماعی مردم ایران را در شوک فرو برد. این عمل که به گفته موافقان و مخالفان عملی غیرانسانی تلقی شد، به ناگاه تلنگری بود برای توجه دوباره خانوادهها به رابطه با فرزندانشان. در این میان رسانهها و شبکههای اجتماعی شهر اصفهان نیز مستثنا نبودند. شایعات، واقعیات، اظهارنظرها، بحثها و جدلهای بسیاری بین کاربران در شبکههای اجتماعی و میان مردم و خانوادهها در کوچه و بازار و در خانهها درگرفت: عدهای خواستار اشد مجازات برای عاملان این فاجعه شدند و عدهای دیگر با استناد به قوانین مجازات اسلامی حق را به ولی دم دادند و برخی دستگاه قضا و قوانین آن را انعطافناپذیر قلمداد کردند. در این میان بعضی نیز از منتقدان خواستند تاخود را در جایگاه پدر رومینا و رومینا جا بزنند و ببینند طعم تلخ این حادثه چه اندازه غریب است. آنها قتلهای اصطلاحا ناموسی را از توحش تا تقدس تحلیل کردند؛ اما راهحلی هم برای آن نداشتند. این گزارش مردمی به نظرات گوناگون مردم در رابطه با قتل رومینا اشرفی میپردازد.
حالا دیگر بیشتر مردم اصفهان از ماجرایی که بر سرِ رومینا و خانوادهاش رفت، با خبرند. آنها این خبر ناخوشایند را ظرف مدت کوتاهی در ناخودآگاه خود بایگانی کردهاند و انگار خون ریخته را در ادامه خونریزیهای نسلی تاریخ، آنجا که رسانهای نبود، ثبت کردهاند.
خدا آن روز را نیاورد
پیرمردی با تأسف فراوان نمیدانست در برابر پرسشهای ما چه بگوید. زنی خانهدار، سبد خرید در دست، راهش را کشید و رفت. مردی جاافتاده گفت: «یک لحظه خودت را جای پدر رومینا بگذار.» پسری سوار بر موتورسیکلت گفت: «نمیدانم اگر من بودم چه کاری میکردم، اما خدا آن روز را نیاورد.» دختری دبیرستانی از هیجان اشک در چشمانش جمع شد و یک زن کارمند از عدم برقراری رابطه احساسی والد و دختر گفت و افزود: «این قصه سر دراز دارد. شما دنبال چه میگردی؟ اصل داستان، رومینا بود که جانش را از دست داد.»
آدم فکر میکند «قیصر» است
این خبر جانگزاست و نمیشود دربارهاش به همین راحتی صحبت کرد. مردم اصفهان اغلب از ماجرای رومینا و ماجراهای مشابه باخبر هستند. وکیلی تعریف میکرد که در یکی از پروندههایش مرد بقالی زنش و مردی را که با او رابطه برقرار کرده بود در بستر با کارد آشپزخانه بدون یک لحظه تأمل کشت و بعد هم زنگ زد به دختر و پسر و به خانواده زنش تا بیایند و ببینند. او اضافه کرد: «حالا روزگاری شده که آدم از این چیزها زیاد میبیند. خوب اینها علت دارد. نمیشود تقصیر را فقط بیندازیم گردن یک نفر.» کاسبی ابراز امیدواری میکرد که «خدا برای کسی نخواهد؛ اما وقتی اتفاق میافتد آدم فکر میکند قیصر است. مسئله عِرض و ناموس در میان است و نمیشود دست از سرش برداشت. بکشی یک جور ننگ است و نکشی ننگِ دیگر.»
حرفهای مردم تلخ است
حرفهای مردم تلخ است؛ چه آنها که نیش و کنایه میزنند و چه آنها که با بیزاری سخن میگویند. بیشتر آنها سربریده رومینای به آن زیبایی را تصور میکنند و افسوس میخورند؛ برخیشان حتی از فکر اینکه آدم بتواند سر جگرگوشهاش را ببرد به خود میلرزند و برای این عمل از صفت «وحشیانه» استفاده میکنند. خانمی میگفت: «این کار جز توحش چیز دیگری نیست.» او در ایستگاه اتوبوس نشسته بود و میگفت: «مگر پدر رومینا به او جان داده که توانسته جان او را بگیرد.» دختری میگفت: «درک نمیکنم چرا در این جامعه پدرسالار، مردها خودشان را صاحب همه هستی زن میدانند.» او از رابطه خوبش با پدر و برادرش میگفت و اضافه میکرد: «مگر میشود آدمِ سالم دست به قتل دخترش بزند و بعد هم با خیال راحت راست راست توی جامعه بگردد.»
قانون به مثابه محافظ
شنیدن این حرفها آسان نیست. مردم توقع دارند که قانون از جان آنها در برابر هرگونه خطر جانی حفاظت کند. برخی از آنهاتقاضا دارند که با عامل قتل رومینا مثل هر قاتل دیگری رفتار شود. برخی دیگر معتقدند که «خون، خون میطلبد» و باقی هم آنچنان ممتنع نیستند. به اعتقاد آنها مسئله اصلی این است که «نمیشود به همین مفتی آدم کشت. مگر مملکت قانون ندارد و اگر دارد چطور میشود که این قتل با گونههای دیگرش توفیر داشته باشد؟!»
اگر جان را خدا داده؛ چرا باید تو بستانی
وارد کافهای میشوم تا لبیتر کنم و به گفتهها و شنفتهها بیندیشم و نظم و نسقی به یادداشتهایم بدهم. دخترها و پسرها نشستهاند. از پنجره به خیابان خیرهام؛ به موج آدمهایی که در گذرند، بی اینکه فکر کشتن هم را در سر بپرورانند. یادم به گفتوگوی کوتاهی میافتد که با چند پیرزن داشتهام. به ماجراهای ناموسی که آنها برایم تعریف کردهاند و به یقینی که در کشته شدن یک آدم برای حفظ آبرو داشتهاند. نه. معادلات ذهنیام جور درنمیآید. نه میتوانم تأیید کنم و نه میتوانم تکذیب کنم. باز به خیابان میزنم و به اعلامیه ترحیم مردسالارانه رومینا فکر میکنم و به این بیت شعرِ فریدون مشیری که سروده بود: «اگر جان را خدا داده/ چرا باید تو بستانی»
نقش ناخودآگاه جمعی در قتل رومینا
به پیادهروی در خیابان استانداری ادامه میدهم. هشتبهشت را پشت سر میگذارم و از اداره آموزشوپرورش دور میشوم تا از کسانی دیگر درباره کار ناگهانی پدر رومینا بپرسم. اینجاست که ازاتفاق به تور یک دانشجوی روانشناسی میخورم و او برایم توضیح میدهد: «کارِ پدر رومینا ناگهانی نبوده و به تعبیری ناخودآگاه جمعی در آن نقش داشته است؛ نوعی انباشت رنج و تعصب که پدر رومینا را بهسوی بریدن سرش سوق داده.» او گفت: «اگر آنها از خدمات روانشناختی برخوردار میشدند، حالا رومینا نفس میکشید و پدرش پشت میلههای زندان نبود و تا آخر عمر ننگ قتل یک انسان را به دوش نمیکشید؛ هر چند این کار را برای حفظ آبرو انجام داده باشد؛ چیزی که به تابوهای جامعه درزمینه حفظ ارزشهای خانواده برمیگردد.»
اگر پدرِ رومینا واقعا پدر بود…
به قول پدری «اگر پدرِ رومینا واقعا پدر بود و به دنبال حفظ آبرو، سعی میکرد با او رابطهای دوستانه داشته باشد؛ همین رابطه پدر و فرزندی معمول، نه اینکه به وقت حادثه داس را بردارد. این پذیرفتنی نیست و حالا که رخ داده فکر نمیکنم با دوسه سال حبس بشود این خون را پاک کرد یا این داغ را از سینه جامعه زدود.» او میگفت که موافق ریختن خون هیچ انسانی نیست؛ اما به نظرش «حبس ابد با اعمال شاقه» تنها مجازاتی است که میتواند برای تأدیب این پدر موثر افتد تا سالهای سال به کاری که کرده فکر کند و عذاب بکشد؛ اما آیا فکر کردن پدرِ رومینا به کشتن او باعث زندهشدنش میشود؟ آیا بدون آسیبشناسی این مبحث او میفهمد که مرتکب چه گناه عظیمی در برابر آفریده خدا شده است؟ آیا هنوز هم هستند کسانی که دچار چندقطبی ایجادشده توسط تابوهای تاریخی و اخلاقی و سنتیاند؟ به نظر میرسد که جواب مثبت باشد! چون قوانین هم سبقهای تاریخی دارند و مردم حتی بیاطلاع از آنها این موارد را به دست رفتارهایی میسپارند که محیط و سنت و عرف به آنها حقنه میکند. اینها حرفهای زن میانسالی است که میگوید: «حتی فکرکردن به اینکه اگر جای خانواده رومینا بودم، چه میکردم هم قابل تصور نیست؛ اما تا دلت بخواهد میتوان محله به محله و شهر به شهر به طول گذشته سراغ گرفت و گریست.» وقتی از او میپرسم به نظرش چرا رومینا از خانه فرار کرد، میگوید: «به همان دلیلی که بعضی از دخترها شوهر کردند.» او مثالی از دختر همسایهشان میآورد که پس از ماجرای رومینا، در شبهای متوالی از خانه فرار میکند؛ اما با پشتیبانی و مشاوره گروهی در خانواده او را به خانه بر میگردانند، به جای اینکه او را از زندگی برگردانند. شاید این تنها راهحلی باشد که بتوان از کشتهشدن رومیناهای دیگر جلوگیری کرد. حالا شبکههای اجتماعی در یک چشم بر هم زدن اخبار زنکشی را در جایجای کشور مخابره و مردم فکر میکنند که این امر، امری ناگهانی بوده است، به قول آن دانشجوی روانشناسی: «قبلا هم وجود داشت؛ فقط برملا نمیشد.»