در تاریخ فلسفهی معاصر چندین فیلسوف و روشنفکر مهم به فوتبال علاقه داشتند. معروفترین آنها آنتونیو گرامشی است. او در جوانی در روزنامههای ایتالیایی، در کنار مقالات سیاسی و نظری، گزارش فوتبالی مینوشت. گرامشی در یک خانوادهی فقیر متولد شده بود و در کودکیاش، همچون بسیاری از کودکان دیگر طبقهی کارگر آن زمان ایتالیا، فوتبال نقشی اساسی و مهم داشت. به باور گرامشی «فوتبال مدلی از یک جامعهی فردگراست» و میتواند کلیت جامعه سرمایهداری را در مقیاسی کوچک نشان دهد. یکی دیگر از روشنفکران شیفتهی فوتبال، همانطور که همه میدانند، آلبر کاموست. برای او فوتبال تنها «درس اخلاق» بود و مدرسهای برای آموختن مبارزه، همبستگی، برادری و قاطعیت به شمار میآمد. کامو در جوانی، همچون ناباکوف، یک دروازهبان آماتور بود، پُستی که با فلسفهی اگزیستانسیالیستی او جور در میآمد. بجز گرامشی و کامو میتوان از متفکران دیگری هم نام برد که به فوتبال علاقه داشتند: سارتر، گالیانو و نگری.
سیمون کریچلی، فیلسوف قارهای انگلیسی، اما فقط شیفته و دیوانهی فوتبال نیست. او کتابی هم به نام «به چه فکر میکنیم وقتی به فوتبال فکر میکنیم» نوشته که در واقع پاسخی است به روح ناآرام و پرشور فوتبالی خود. همانجور که در کتاب متوجه میشویم او یک طرفدار دوآتشهی لیورپولی است و تمام بازیهای تیم مورد علاقهاش را پیگیری میکند. شاید در نگاه اول مواجهه با یک کتاب نظری درباره فوتبال، آن هم از طرف یک فیلسوف قارهای پرسروصدا مانند کریچلی، کمی دافعه ایجاد کند اما با خواندن کتاب متوجه میشویم که نگاه نویسنده به فوتبال به هیچ وجه فاضلمآبانه و نظرورزانه نیست و او به معنای واقعی کلمه یک شیفتهی فوتبال است. از طرف دیگر اطلاعات کریچلی دربارهی فوتبال و شناخت او از بازیکنان و تیمهای مختلف، چه در دوران قدیم و چه در دوران فعلی، نشان میدهد که او به طور منظم مسابقات فوتبال را دنبال میکند. کریچلی اظهار میکند که هدفش از نوشتن چنین کتابی توضیح فوتبال با نظریات و مفاهیم فلسفی نیست بلکه، برعکس، قصد دارد از فوتبال برای توضیح فلسفه استفاده کند؛ به عبارت دیگر کریچلی نمیخواهد فوتبال را فلسفی کند و هدفش فوتبالی کردن فلسفه است. آن چیزی که فوتبال به فلسفه آموزد و فلسفه باید از آن درس و پند بگیرد.
رویکرد کریچلی به فوتبال، همانطور که خود او میگوید، یک رویکرد پدیدارشناسانه است. به عقیدهی کریچلی «پدیدارشناسی تلاش میکند آنچه را در زندگی غالبا سرخوشانه و سرسریِ خود، ساده از کنارش گذشتیم به ساحت تفکر بیاوریم. تلاشی است برای صراحت بخشیدن به چیزی که در تجربهمان نامصرح است». او با اتخاذ پدیدارشناسی، فاصلهاش را با رویکردهای رایج جامعهشناسانه نسبت به فوتبال حفظ میکند و به شکلی درونی به پدیدهی موردنظر خود یعنی فوتبال نزدیک میشود. در کتاب ارجاعات زیادی به کتب دیگر نوشته شده درباب فوتبال وجود دارد و کریچلی در جای جای کتاب به نوبت با بعضی از نویسندگان آنها دیالوگ برقرار میکند. نقلقولهای پرتعدادی هم از بعضی مربیان بزرگ یا بازیکنان فوتبال در کتاب گنجانده شده که نشاندهنده رویکرد فروتنانه، درونی و غیرسلسلهمراتبی یک فیلسوف با پدیدار مورد بررسیاش است. طبیعتاَ در این میان سهم مربیان و بازیکنان لیورپول نسبت به تیمهای دیگر بیشتر است و زمان زیادی از کتاب درون ورزشگاه آنفیلد و شهر لیورپول میگذرد.
یکی از ایدههای اصلی کتاب شباهتِ ذاتی فوتبال به سوسیالیسم است. یک تیم فوتبال میتواند مدلی کوچک از یک جامعه سوسیالیستی باشد. بازیکنان به رغم تفاوتها و افتراقات خود باید برای پیروز شدن یک گروه در زمین تلاش کنند بدون اینکه ویژگیهای شخصی و تکین خود را به طور کامل کنار بگذارند. از این نظر کریچلی به بسیاری از نویسندگان چپ علاقهمند به فوتبال شباهت دارد. او برای تشریح ذاتِ سوسیالیستی فوتبال به جملهای از سارتر اشاره میکند که گفته بود فعالیت آزادانهی هر بازیکنی در زمین یک نوع «پراکسیس» است که به رغم آزادی همچنان تابع تیم است، هم در آن ادغام میشود و هم از آن فراتر میرود. در فوتبال نمیتوان بدون جمع و به صورت انفرادی به موفقیت رسید، حتی نمیتوان وقتی دیگران بد بازی میکنند بازی خوبی را ارائه داد. اعضای تیم برای پیروز شدن ناچارند در زمین با یکدیگر معاشرت و همکاری کنند ولو اینکه در بیرون زمین روابط چندان خوبی با یکدیگر نداشته باشند. کریچلی تیم ملی فرانسه را در جام جهانی 98 مثال میزند که بعضی از بازیکنانش در رختکن با یکدیگر حرف نمیزدند اما در زمین بازی از لحاظ تاکتیکی و سازماندهی بسیار منظم و موفق بودند. بیل شنکلی، مربی افسانهای لیورپول که خود یک سوسیالیست بود، فیگور محبوب کریچلی در کتاب است. او سالها پیش گفته بود: «سوسیالیسمی که من به آن اعتقاد دارم چندان سیاسی نیست. یک روش زندگی است، انسان دوستی است. به اعتقاد من راه زندگی کردن و موفق شدن از مسیر تلاش گروهی میگذرد، طوری که همه برای هم کار کنند، همه به هم کمک کنند و در پایان همه از پاداش به دست آمده سهم ببرند». کریچلی دقیقاَ به همین معنای مدنظر شنکل یک سوسیالیست، یک لیورپولی و یک عاشق فوتبال است.
فوتبال علاوه بر ذاتِ سوسیالیستی خود اما به شدت تحت تاثیر پول، فساد و قدرتهای کثیف دنیای سرمایهداری است. عشق کریچلی به فوتبال موجب نمیشود که او این سویهی تاریک فوتبال را در کتاب خود کنار بگذارد. البته در نهایت او خوشبین است و به جنبههای رهاییبخش فوتبال امید دارد. او از یوهان کرویف نقل میکند که «چرا نشود یک باشگاه پولدار را شکست داد. تا به حال ندیدهام یک کیسه پول گل بزند». با اینکه امروز دنیای فوتبال تبدیل به یکی از نمادهای مهم بنگاهها و شرکتهای سرمایهداری شده اما برای کریچلی و شاید برای هر عاشق فوتبالی، همچنان مکانی برای وقوع اتفاقات پیشبینینشده، شگفتیها و «معجزات» است. او مینویسد به هر حال فوتبال نمادی از یک جامعه است و در فاسدترین نظامهای موجود هم این نمادین بودنش را حفظ خواهد کرد. سالها پیش مارگرت تاچر گفته بود «جامعه وجود ندارد، فقط افراد وجود دارند». کریچلی مینویسد که نفس وجود فوتبال خود بطلانی است بر این گزارهی تاچر. کریچلی در این زمینه معادل آمریکایی کلمهی فوتبال یعنی ساکر، به معنای «اسوسیشن فوتبال» را به اسم انگلیسی آن ترجیح میدهد چرا که در خود بار معنایی سوسیالیستی بودن این بازی ورزشی را در برمیگیرد. «فوتبال آخرین نشانه رویای سوسیالیستی است»، این عقیدهی کریچلی است.
کریچلی در بخشهای بعدی کتاب بیشتر وارد مباحث تکنیکی و تاکتیکی فوتبالی میشود و سعی میکند درسهایی را که میتوان از آنها آموخت بیرون بکشد. یکی از موضوعات موردعلاقهی او ساده بازی کردن است. اینکه چطور میشود فقط با پاسهای کوتاه و ساده تاکتیکهای پیچیدهی فوتبالی را خلق کرد و به موفقیت و گل رسید. «فوتبال بازی کردن خیلی ساده است ولی فوتبالِ ساده بازی کردن خیلی سخت است». او، شاید به خاطر باورهای چپ خود، تیمهایی را که بدون ستاره و فقط با بازی تیمی و گروهی به موفقیت رسیدهاند تحسین میکنند. لسترسیتی در لیگ برتر انگلیس در سال 2015، ایسلند جام ملتهای اروپا در سال 2016 و البته از همه مهمتر لیورپول افسانهای دهه پنجاه و شصت (همان تیمی که کریچلی میگوید فقط مریخیها توانایی شکست دادنش را داشتند). یکی دیگر از مفاهیم مورد بررسی کریچلی مفهوم «فضا» در فوتبال است. او مینویسد که «فوتبال دربارهی تفسیر فضاست»، بازی فضاها. او در اینجا بازیکنی مانند توماس مولر را مثال میزند که به «جستجوگر فضایی» معروف است. همان الگوی کلاسیک مهاجم کاذب معروف در فوتبال. بازیکنی که نقش تاکتیکی اصلیش کمین کردن حول و حوش محوطه هجده قدم حریف است. او به جای اینکه به دنبال توپ بگردد در پی یافتن فضاهاست.
کریچلی در کتابِ خود به تجربههای شخصی خودش به عنوان یک تماشاگر فوتبال هم میپردازد. او از کلمات و اصطلاحات زیادی برای توضیح هیجان و شور خود در حین تماشای تیمهای محبوبش استفاده میکند: تجربهی شدت، تعطیلات زندگی، روزمرگی وجدآور، لگاتوی ورزشی، رویای پراضطراب و بالهی مخصوص طبقهی کارگر. فوتبال به باور کریچلی بسیار به مراسم آیینی و جادویی شباهت دارد و به همین دلیل است که بسیاری از بازیکنان و طرفداران فوتبال به خرافات و طلسمها روی میآورند. اوزهبیو در کفشش یک سکهی شانس میگذاشت، لیدهولم یک جادوگر به عنوان مشاور در کنار خود گذاشت، آدریان موتو برگ نعناع داخل جورابش میکرد و کریستیانو رونالدو در روز مسابقه کفشهایش را زیر مجسمه نیمتنه پدرش میگذارد. طرفداران فوتبال هم همیشه به نوعی معجزه و نیروهای ماوراطبیعی در مسابقه باور دارند. کریچلی در اینجا تفاوتی میان طرفدار حرفهای و طرفدار تفننی یک تیم قائل میشود. طرفدار حرفهای و دوآتشه به مراتب ناامیدتر، واقعبینتر و صبورتر از تماشاگر تفننی است و بعد از دهها شکست هنوز مشتاقانه پای تماشای بازی تیمش مینشیند. این ماخولیا و ناامیدی کریچلی بدون شک به لیورپولی بودن او برمیگردد، تیمی که بعد از یک دوره طلایی در تاریخ در این چند دههی اخیر قهرمان لیگ برتر انگلیس نشده بود. (اگر کریچلی امسال، بعد از قهرمانی لیورپول، کتابش را مینوشت شاید این بخشهای کتاب او تغییر میکرد). ناامیدی، واقعبینی و صبر طرفدار دوآتشه اما به هیچ وجه بهطور کامل مانع معجزهباوری و خرافاتی بودن او نمیشود. کریچلی در یکی از فرازهای زیبای کتاب خاطرهی روزی را تعریف میکند که با پسرش به ورزشگاه آنفلید رفته بود تا بازی تیم محبوبش را از نزدیک ببینید. «قبل از بازی با پسرم در صف ایستاده بودیم. حدود پنج متر جلوتر، در صفی موازی، روح پدرم را که یک لیورپولی قدیمی بود دیدم. منظورم این است که خودش بود. مطمئن بودم خودش بود».