وقتهایی را هم که خانه بود یا در گروه تِلگرامیشان چت میکرد یا در اینستاگرام عکسهای بیحجاب بازیگران را فوروارد میکرد یا برنامههای شبکههای ذلیلشده اجنبی را میدید؛ بعدازآنهم در تماس تصویری، برنامه نقد همان فیلم را داشتند تا اگر جایی را درست متوجه نشدند در تکرار فردا ظهر ببینند.
راحتتر بخواهم وضعیت این روزهای زندگیمان را توصیف کنم، باید بگویم هفته گذشته برای من خواستگار آمده بود؛ اما خانم جلالی اینها زودتر از مهمانها رسیدند و مراسم خواستگاری من با حضور خانمهای باحال کلاس ایروبیک برگزار شد. مادر آقاداماد که اصلاً دو کلمه هم نتوانست حرف بزند. از وقتی وارد خانه شد، منصوره جون سرش را رنگ گذاشت و شروع کرد به مانیکور کردن ناخنهایش. خواهر داماد هم باخانم جعفر پیشه رفته بودند داخل اتاق من که سایز و اندازههایش را دربیاورد برای لباس عروسی. خانم جلالی هم که پدر من و پدر داماد را تنها گیر آورده بود، به آنها تمرینات استقامت بدنی داده بود و هرکدام درحالیکه در قسمتی از سالن پذیرایی دراز کشیده بودند، وزنهای دست گرفته و دراز و نشست میزدند. خانم جلالی هم ده دقیقه یکبار میگفت: «پدر داماد داری اشتباه میزنی، پدر عروس خانم کمی سریعتر.» فقط مانده بود خود آقای داماد که در آشپزخانه همراه با سامان گلریز در حال تدارک شام بود و با پاتک زدن به غذاها ادای دستیار بامزه آشپزها را درمیآورد. مادرم هم دوربین گوشیاش را روشن کرده بود و از داماد آیندهاش برای فالوورهای اینستاگرام لایو میگرفت. آن خواستگاری اگر هیچ فایدهای برای من نداشت، فالوورهای پیج مادر را زیاد کرد که به قول خودش آنهم صدقهسر سامان گلریز است؛ چون مادرم و گروه خانمهای «باحال کلاس ایروبیک» معتقدند؛ بعد از عادل فردوسی پور، سامان گلریز حسابیترین فرد صداوسیماست!