آنچه میخوانید گفتوگوی اختصاصی اصفهان زیبا با «علیاکبر آقچه کهریزی» احیاگر قلعه و نقاشخانه ایل بزچلو در روستای آقچه کهریز است.
عیسیخان بهادری چه تاریخی و در کجا متولد شد؟
زندهیاد عیسیخان بهادری دوازدهم جمادیالاول برابر با بیستم شهریورماه 1284 هجری خورشیدی در روستای آقچه کهریز در بخش بزچلو واقع در شهرستان کمیجان بخش میلاجرد دیده به جهان گشود.
آقچه کهریز به چه معناست؟
آقچه کهریز یکی از دهکدههای بخش میلاجرد در شهرستان کمیجان واقع در استان مرکزی است. «آق» به معنی سپید است و «چه» از غنچه گرفتهشده و «آقچه» به معنی شکوفه سپید است. «کهریز» نیز همان کاریز و در مجموع «آقچه کهریز» به معنی معدن یا سرچشمه شکوفههای سپید است. وقتی بهار فرا میرسد، درختان شکوفه میزنند و شکوفههای سپید زیبا در آب ریخته میشود و آب چشمه سپید به نظر میرسد و آن موقع واژهای به نام آقچه کهریز متولد میشود. البته کلمه آقچه را بهعنوان یک کلمه ترکی مغولی نیز میپندارند و در نتیجه آقچه کهریز را به معنی کهریز یا کاریزی که پر از مسکوکات باشد نیز معنا میکنند.
در کتاب «کمیجان سرزمین شگفتانگیز تاتها و مادها» آمده است که تاریخچه کمیجان به تاتها و مادها میرسد. این منطقه متعلق به ایل بزچلو بود که در زمان صفویه با مرکزیت سیاسی، فرهنگی تأسیسشده و از فوج برخوردار بود که این فوج در خدمت حکومت صفویه فعالیت میکرد که در ییلاق و قشلاق بهسر میبردند، اما به دلیل کاری که برای شاهاسماعیل صفوی انجام دادند، این سرزمین به آنها اعطا میشود و از آن زمان در کمیجان برقرار میشوند. ایل بزچلو یک ایل هنری بهشمار میرفت و مرکزی به نام رسامخانه داشت که به معنای نقاشخانه یا هنرکده یا آتلیه امروز است و درواقع آقچه کهریز پایتخت فرهنگی ایل بوده است. این ایل در کشیدن نقشه فرش استاد بودند و بهتازگی هنر بافت فرش بزچلو به سبب تاریخچه درخشان در فهرست میراث ناملموس کشور نیز به ثبت رسیده است.
خاندان بهادری از تبار ایل بزچلو بودند؟
بله، استاد بهادری فرزندی از تبار ایل بزچلو بودند که در کار فرش شهرت جهانی دارند. صفت بهادر نیز که به معنی شجاع و دلیر است که از جانب شاهاسماعیل صفوی به فرمانده فوج ایل بزچلو اعطا شد. این فرمانده در جنگ با ازبکها موفق به شکست آنها شده و فرمانده ازبکها را اسیر برای شاه اسماعیل میآورد. شاه خوشحال میشود و میگوید کسی که ازبکها را شکست داده و این فرمانده تنومند را آورده خود بهادر است و به همین دلیل، عنوان بهادر را که از عناوین خود شاه بوده، به او عطا میکند که این فرد از طبق شجرهنامه موجود از شجره عیسی بهادری بوده است. این خاندان بهبهادرخان ملقب شدند و در زمان رضاخان نام خانوادگی بهادری یافتهاند. خاندان بهادری از مالکهای منطقه بودند که حدود 500سال در روستاهای مختلف کمیجان ساکن بودند؛ ولی تفاوتی که عیسیخان نسبت به همه آنها داشت، این بود که او صرفا یک خان نبود، بلکه هنرمند بزرگی بود و به همین دلیل نام ایشان در تاریخ ماندگار شده است.
اولین استاد عیسیخان چه کسی بود؟ آرامگاه ایشان کجاست؟
عیسیخان بهادری تا اوایل سال 1301 تا 1302 خورشیدی در آقچه کهریز بود و قبل از عزیمت به تهران، در نقاشخانه ایل پرورشیافته و نبوغ خود را به منصه ظهور رساند. از استادان ایشان در آقچه کهریز فردی به نام «میرزا برجعلی نقاشباشی» بود که از شیراز به آقچه کهریز آمده بودند و بسیاری از شاگردان آقای بهادری ازجمله استاد جواد رستم شیرازی گفتهاند که نقش میرزا برجعلی در پروراندن استعدادهای فرزندان ایل از جمله عیسی بهادری بسیار مهم بوده است و چون میرزا برجعلی در چند رشته استاد بود، ذهن استاد بهادری به چند رشته سوق داده شد. میرزا برجعلی در روستای آقچه کهریز فوت کرد و قبر ایشان در طبقه زیرین برج اندرونی قلعه قرار دارد؛ البته آقای بهادری شاگرد یک ایل بود و نه صرفا شاگرد میرزا برجعلی و حتی من یک روز به استاد فرشچیان گفتم که شما صرفا شاگرد آقای بهادری نیستید و شاگرد یک ایل هستید؛ یعنی عقبه شما به یک ایل برمیگردد که در کشیدن نقشه فرش مهارت داشتند.
میرزا برجعلی، زادۀ شیراز بود؟
میرزا برجعلی اهل شیراز بود. پدرش هنگام جوانی در شیراز به قتل میرسد و سپس میرزا برجعلی متولد میشود و همراه با مادر به تهران میآیند؛ اما مادرش در تهران از دنیا میرود. یک روز وقتی میرزا برجعلی در شاه عبدالعظیم حضور داشت، فردی به نام «میرزا صادق» او را میبیند و از چرایی حال آشفته او میپرسد و به میرزا صادق میگوید که به دنبال آرامگاه فرزندان حافظ میگردد و قصد دارد به بلدیه طیبه (همدان) برود. میرزا صادق او را به شیراز برمیگرداند و پس از مدت کوتاهی چاپخانهای را از بمبئی آورده و بهاینترتیب حدود 180 سال قبل چاپخانه را افتتاح میکنند. در آنجا نقاشی به نام آقا لطفعلی شیرازی معروف به صورتگر رفتوآمد داشته که میرزا برجعلی نقاشی را از او میآموزد و تصمیم میگیرد پس از مدتی به سمت همدان برود. وقتی به منطقه بزچلو میرسد، از مکانی به نام رسامخانه در آقچه کهریز اطلاع پیدا میکند و تصمیم میگیرد رسامخانه را که تعطیل بوده، بخرد و به موسیخان، پدر نقاشخانه که مالک رسام خانه بوده، میگوید اگر آن را به مالکیت من درآورید اتفاقهای خیلی خوبی میافتد. موسیخان پدر عیسیخان میگوید: «من نمیتوانم اینجا را به کسی واگذار کنم و اینجا باید بماند.» اما میرزا برجعلی به او میگوید اگر آن را به من واگذار کنید، چراغ هنر را در اینجا روشن و به همه اولادتان هنر میآموزم. موسیخان میپذیرد و رسامخانه با پنج هزار تومان پول رد و بدل میشود و میرزا برجعلی تا زمانی که از دنیا میرود در آنجا مستقر میشود.
بنابراین وجود رسامخانه ایل بزچلو در پرورش استعدادهای آقای بهادری نقش مؤثری داشت؟
عیــســیخــان بــهــادری دســتپـــرورده نقاشخانه یا رسامخانه ایل بزچلو است. او با چنین عقبه هنری متولدشده و پرورش یافته و نقشه فرش ایران را متحول و هنرهای سنتی ایران را احیا کرده است. روستای آقچه کهریز از روزگار صفویه مرکز نقشآفرینی درخصوص قالی بوده است و لذا نقش نقاشخانه در پرورش عیسیخان بهادری بسیار زیاد بوده است؛ چراکه تکامل هنر به گذر از هفتخوان رستم نیاز دارد و استاد عیسیخان بهادری شاید پنجخوان از این هفتخوان را در نقاشخانه ایل و مابقی را در تهران گذرانده باشد.
رسامخانه متعلق به چه دورانی است؟
نقاشخانه ایل از زمان سلسله صفویه در روستای آقچه کهریز ایجادشده؛ اما در قرنهای متوالی دستخوش تحولات شده و چندین بار مرمتشده و آخرین بار در اوایل حکومت قاجاریه مرمتشده و به این دلیل و به خاطر الهامگرفتن از معماری قاجاریه بهعنوان اثری متعلق به اوایل دوران قاجاریه ثبت ملی شده است؛ درحالیکه برخی نشانههای موجود در این رسامخانه از تعلق آن به دوران صفویه حکایت دارد؛ ازجمله اینکه کاشیهای موجود در بعضی قسمتهای نقاشخانه در چهلستون اصفهان نیز وجود دارد.
چه عاملی باعث شد آقای بهادری به تهران برود؟
استاد قبل از اینکه به تهران و اصفهان برود، در دوران نوجوانی نقشهکشی فرش انجام میداده است و بهاینترتیب، استعداد ایشان در این روستا دیده میشود و میرزا برجعلی به پدرش موسی خان میگوید که عیسی استعداد فوقالعادهای دارد و برای اینکه استعداد او شکوفا شود، باید حتما به تهران هجرت کند. یکی از بزرگان روستاهای آقچه کهریز که میرزا برجعلی بوده است، به عیسیخان بهادری میگوید: «اگر یک نقاشی از ابنسینا برای من بکشی و رضایت من را برآورده کنی من کمک میکنم آدمبزرگی شوی.» آن موقع پاییز بوده و عیسی بهادری برای نقاشی ابنسینا خیلی تمرین میکند؛ ولی نمیتواند آنچه را که لازم بوده ترسیم کند و منتظر میماند تا بهار شود و از گلهای بهاری رنگ درست میکند و تصویر ابنسینا را میکشد و نزد میرزا برجعلی میبرد. میرزا با دیدن این تصویر میگوید: «دیگر نباید در آقچه کهریز بمانی. باید عازم تهران شوی» و نامهای برای او مینویسد و عیسی بهادری به مدرسه مستظرفه کمالالملک در تهران عازم میشود.
در تهران از حضور چه استادانی بهرهمند میشوند؟
استادهای مختلفی داشته، اما استادهای اصلیاش کمالالملک و اسماعیل آشتیانی بودهاند و از دیگر اساتیدش نیز میتوان به حسین بهزاد و حسین شیخ اشاره کرد. بهادری بعد از فارغالتحصیلی از این مدرسه، در مدارس تهران مانند مدرسه طاهرزاده صنایع قدیمه و جدیده تدریس میکند.
چطور به اصفهان میآید؟
سال 1312 برای تفریح و بهرهمندی از هنر اصفهان به اصفهان میآید؛ اما متوجه میشود که اکثر هنرها منسوخشده و فقط دو هنر صنعتی درودگری و فلزکاری باقیمانده است و خیلی ناراحت میشود. بودجهای جذب میکند و هنرستان هنرهای زیبای اصفهان در ساختمان فعلی را تأسیس میکند و بهواقع نام این هنرستان باید هنرستان هنرهای زیبای استاد عیسیخان بهادری باشد. با حضور عیسیخان، هنر اصفهان دگرگون میشود و هنرستان هنرهای زیبای اصفهان در زمان خودش جایگاه جهانی پیدا میکند. نبوغ و استعداد و توانایی مدیریتی بهینه عیسی بهادری در این هنرستان باعث میشود هنرستان هنرهای زیبای اصفهان بهجای اینکه در یکروند طبیعی و صدساله به چنین رتبهای برسد در کمتر از سی سال به این درجه رسیده و این بزرگترین خدمت به مردم اصفهان است. به نظرم مردم اصفهان باید تندیس طلایی عیسیخان را در جای جای این شهر قرار دهند.
شاگردان او چه کسانی بودند؟
شاگردان بیشماری داشته که از بین آنها میتوان به استاد عباسعلی پورصفا، استاد جواد رستمشیرازی، استاد ابوعطا، استاد هوشنگ جزیزاده و استاد محمود فرشچیان اشاره کرد.
چه نوآوریهایی در هنرهای سنتی داشته است؟
هنر تا زمان قبل از عیسیخان بیشتر به شکل سنتی کار میشد؛ یعنی درحالیکه هنر در دنیا به سمت هنر مدرن حرکت میکرد، در ایران همچنان شیوههای سنتی مورداستفاده بود. بهعنوان نمونه در دنیا فرش ایرانی را با شکلهای هندسی میشناختند؛ اما عیسی بهادری با نبوغ خود در اغلب رشتهها بین سنت و مدرن پیوند ایجاد میکند؛ بدون اینکه هویت اصلیاش از بین برود و آن چیزی که امروز دیده میشود تکرار نقشههای فرش است. لذا عیسیخان خود یک مکتب بود. در مدرسه مستظرفه نیز، وقتی کمالالملک نبوغ و استعداد عیسیخان را میبیند به او یک شانه قالی هدیه میکند و میگوید: «من میبینم که شما پیونددهنده هنرهای سنتی و مدرن ایران خواهی شد.» این شانه قالی که یادآور قالی شیخ صفی و از ابزار آن بوده نماد فرش ایران است و پس از استاد بهادری به استاد پورصفا رسیده و ایشان نیز آن را به خاطر فعالیت در راستای فرش و شناساندن استاد بهادری به اینجانب هدیه داد و من نیز آن را به دکتر سیدهمحبوبه کاظمی دولابی، مدیر موزه ترانه باران و احیاکننده خوشنویسی ایران و نخستین بانوی پیگیر گردشگری هنری روستایی و فعال در احیای اقتصاد هنر اهدا کردم که اکنون در موزه ترانه باران قرار دارد.
استاد چند سال اصفهان ماند؟
آقای بهادری سیودو سال مدیر هنرستان هنرهای زیبای اصفهان و دو سال مدیرکل صنایع اصفهان و درمجموع سیوچهار سال در اصفهان میماند و بعدازآن به روستای آقچه کهریز بازمیگردد و به ترسیم نقشه فرش مشغول میشود؛ اما اهالی شهر ساروق اراک که قالیهای معروفی دارد، تعدادی از نقشه را میبافند و اعتراض میکنند که نقشههای آقای بهادری هم سخت و هم زمانبر است و به همین دلیل آقای بهادری سبک خود را کمی تغییر داده و نقشهها را سادهتر میکند و مجموعهای از نقشههایش که به نام مجموعه اقیانوس آرام شهرت دارد، در روستای آقچه کهریز نگهداری میشود و به نقشههای ساروق آمریکایی نیز شهرت دارد که این نقشهها یادگاری است از زمان فعالیت کمپانیهای قالی خارجی در بازار بزرگ اراک که اکنون اکثر فرشهای بافتهشده آن زمان در موزهها مراقبت میشود.
در زمان حضور او در روستای آقچه کهریز چه کسانی به دیدارش میآیند؟
سهراب سپهری دورهای در آقچه کهریز زندگی کرده؛ چراکه در اصفهان با آقای بهادری ارتباطات دوستی و هنری داشته که یک مجموعه قرآن نفیس متعلق به سهراب با نام قرآن سپهر با امضا و نقاشیهای سهراب و برخی وسایل و آثار هنری او برجایمانده و سهراب ماهها به علت بیماری در قلعه حضور داشته است.
همچنین وقتی پدر پروین اعتصامی، بهعنوان نماینده مجلس به تهران مهاجرت میکند، مسیر همدان را انتخاب میکند تا در میانه راه به زادگاه اجداد خویش یعنی آشتیان برود، پروین در میانه راه در کمیجان فعلی بیمار و برای درمان مدتی در قلعه آقچه کهریز بستری میشود. طبیب ایشان میرزا برجعلی و همسرش گرجیخانم بوده و پروین آنجا بهبود مییابد و در این زمان پروین اعتصامی، همبازی عیسی بهادری در روستا میشود. گفتهشده که پروین اولین شعرهای کودکانه خویش را با مشاهده فعالیتهای کشاورزان در این روستا ازجمله خرمنهای متعدد گندم، لوبیا و… میسراید. بعدها وقتی عیسیخان بهادری برای هنرآموزی به تهران میرود و به دنبال این بوده که زبان انگلیسی بیاموزد به مدرسه آمریکاییها میرود که پروین در آنجا زبان انگلیسی آموزش میداده که البته عیسیخان را در آن مدرسه نمیپذیرند؛ اما پروین میگوید من به شما آموزش میدهم و به این صورت، ارتباط جدیدی ایجاد میشود و پروین اعتصامی به اصفهان میآید و رابطهشان بیشتر میشود.
آقای بهادری امضای خاصی داشته که شکل سر آدم با یک کلاهفرنگی است. پروین این امضا را در نامهای نزد آقای پورصفا میبیند و خوشش میآید و به ایشان میگوید که از آقای بهادری بخواهند امضایی برای او طراحی کند. آقای بهادری نیز چند امضا طراحی کرده و پروین تمرین میکند. آقای بهادری میبیند که دفتر پروین پر از تمرینهایی است که برای امضا انجام داده و از او میخواهد دفترش را به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان ببرد و به شاگردانش نشان دهد که بدانند یکروزه نمیتوان هنرمند شد. دفتر امضاهای تمرینی پروین هنوز در نقاشخانه موجود است. همچنین خانم پروین یک فرش داشته که در زمان فارغالتحصیلی از سوی پدرش به او دادهشده بود و این فرش را با هماهنگی آقای بهادری به اصفهان میفرستد که آقای بهادری نقشه آن را بردارد و مانند آن را ببافد؛ اما بعد از مدتی پدر پروین از دنیا میرود و پروین به آقای بهادری میگوید که نیازی نیست آن را دیگر ببافی و این فرش هدیهای از طرف من برای شما باشد که آن فرش در دفتر آقای بهادری ماند و الان در نقاشخانه آقچه کهریز است.
شکوه اعظم، همسر استاد بهادری نیز در خاطرات خویش از حضور پروین و بازدیدهایی که از اصفهان داشته زیاد ناممیبرد. پروین به همراه استاد بهادری در جشنواره فردوسی حضور فعال داشته و بهعنوان یک فعال فرهنگی و اجتماعی در اصفهان نقشآفرینی کرده و یک سال قبل از آسمانیشدنش نیز به همراه استاد بهادری به آقچه کهریز میآید و طبق آن چیزی که استاد پورصفا و استاد جواد رستم شیرازی گفتهاند دوست داشته در اصفهان آرام بگیرد و آرامگاهش کنار صائب تبریزی باشد، حتی گفته بوده شجرهنامهاش به این شاعر برمیگردد. آقای فرشچیان نیز در زمانی که عیسیخان بهادری به روستا آمده بود به آقچه کهریز میآید و به نقاشخانه آقچه کهریز رفتوآمد میکند و در آنجا نزد عیسیخان شاگردی میکند و میتوانیم بگوییم نقاشخانه محل هنرآموزی استاد فرشچیان نیز بوده است. یکی از دوستان تعریف میکرد که وقتی فرشچیان با کالسکه به آقچه کهریز آمده، آقای بهادری در بالای برج قلعه بوده و از همانجا تصویر آقای فرشچیان در داخل کالسکه را نقاشی میکند. استاد کمالالملک نیز در زمان حیات خود زمانی که عیسی بهادری در مدرسه مستظرفه شاگردی میکرده، به نقاشخانه آقچه کهریز آمده است.
چه ارتباطی بین فخرالدین عراقی کمیجانی، رسام خانه و عیسی بهادری وجود دارد؟
آقای فخرالدین عراقی شاعر گرانمایه کمیجانی، استاد حافظ شیرازی بودهاند و حافظ از اشعار ایشان الهام گرفته است. زادگاه فخرالدین عراقی در کمیجان است، اما در رسامخانه روستای آقچه کهریز سندی به خط موسیخان بهادری وجود دارد که نشان میدهد خانقاهی در داخل نقاشخانه محل نیایش فخرالدین عراقی یا نیایشگاه عراقیها بوده است و حتی موقعی که حضرت مولانا نیز برای رسیدن به سرزمین عثمانیها از این منطقه عبور میکند، در این خانقاه با فخرالدین عراقی دیدار داشته و فخرالدین شیفته او میشود و بعد از رفتن مولانا به دنبال یافتن او میرود و مولانا را میبیند. وجود چنین خانقاهی در کنار رسام خانه ایل و صحبت از عرفان و اشعار حافظ و مولانا و عراقی و بزرگمنشیها همگی در ذهن آدمهایی مثل عیسی بهادری نقش داشته تا خود را به جایگاهی برسانند که مثل عراقی و حافظ باشند.
زندان و آرامگاه ابنسینا در سی کیلومتری آقچه کهریز قرار دارد. طبقه زیرین برج بیرونی در قلعه اندرونی قلعه آقچه کهریز نیز به دارالشفای ابنسینا شهرت دارد. چه ارتباطی میان این سه مکان هست؟
منطقه ما جزء استان مرکزی است؛ اما مردمان بزچلو از قوم هگمتانه هستند و کمیجان قلب هگمتانه بهشمار میرفته و حتی در اطراف کمیجان آتشکده و روستایی به نام چوگان وجود دارد که نشان میدهد این منطقه متعلق به تمدن مادها بوده است و تا هفتادسال قبل جزء استان همدان بهشمار میرفته است. آرامگاه ابنسینا در همدان و در هشتاد کیلومتری آقچه کهریز و زندان ابنسینا نیز در روستای فردقان در سیواندی کیلومتری آقچه کهریز قرار دارد. این نشانهها نشان میدهد که مریضخانه قلعه میتواند محل طبابت ابنسینا نیز باشد؛ اگرچه دستخوش تحولاتی شده است و همه این شاخصهها و حرکت ذهن هنری استاد بهادری به سمت ترسیم مجلس ابنسینا و عشق او در اینجا میرود و باید آن را برای جهانیان به عنوان مطب بزرگترین طبیب و حکیم ایرانی رونمایی کرد؛ چراکه در طبقه زیرین یکی از برجهای قلعه، از روزگاران قدیم و قبل از عیسیخان حکیمخانه یا شفاخانه وجود داشته، همانجایی که پروین اعتصامی برای بهبودی در آنجا بستری شده و بهبود یافته است. بعدها وقتی فرزند آقای بهادری یعنی علیاکبرخان پزشک شد، اولینبار طبابتش را از همین حکیمخانه شروع کرده و درواقع، ذهنیت او در همین دارالشفا شکل گرفته است که به سمت پزشکی برود. علیاکبر بهادری بیمارستان مهمی مانند بیمارستان قدس اراک و بیمارستان بقیهالله الاعظم در تهران را تأسیس میکند؛ بنابراین بخشی از این قلعه از قدیم را به عنوان دارالشفای ابنسینا برای خودش ثبت کرده و افرادی مانند ابنسینا در آن طبابت میکنند و ازطرفی آرامگاه و زندان ابنسینا نیز در اطراف این منطقه (همدان) است که روزگاری منطقه ما جزئی از همدان بهشمار میرفته؛ تاجاییکه حتی عیسیخان نیز به خواسته میرزا برجعلی در نوجوانی و قبل از رفتن به مدرسه کمالالملک تابلویی از ابنسینا به نام عشق سینا را ترسیم کرده که نشان میدهد نام ابنسینا در این منطقه بهویژه در قلعه آقچه کهریز بیشتر به زبانها میآمده و همین مریضخانه در داخل قلعه پیوندخورده با نام ابنسیناست. امروز هم بر سردر آن نام دارالشفای ابنسینا درجشده که یادبودی است برای دکتر بهادری و میرزا برجعلی حکیم و همسرش گرجیخانم که در طب سنتی زبانزد عاموخاص و در هنرآفرینی و ساخت و ترکیب رنگها کمنظیر بوده است و آنچه میبافته موردتوجه شرکت زیگلر بوده است.
تابلوی دیگری از او به نام مجلس ابنسینا نیز در موزه لوور قرار دارد.
بله، من از استاد پورصفا شنیدم که وقتی استاد بهادری تصمیم میگیرد این تابلو را نقاشی کند، شاگردانش نیز در کنار او بودهاند و او کاغذ بزرگی را باز میکند و میگوید شروع میکنیم. شاگردان او تعجب میکنند که استاد شما برای فلان تابلو چند ماه وقت گذاشتید و مطالعه کردید! عیسیخان میگوید که «سالهاست عشق سینا در دل من است و سالهاست که من برای این مجلس فکر میکنم» و تابلوی عشق سینا را که در دوان نوجوانی درباره ابنسینا کشیده بود، مثال میزند. درواقع تابلوی عشق سینا مادر تابلوی مجلس سیناست و در نقاشخانه نگهداری میشود.
دیگر آثار عیسیخان در چه موزههایی قرار دارد؟
موزه برلین، موزه لوور، کاخ باکینگهایم، موزه ملی واشنگتن و بروکسل. جالب است که در زمانی هم طرح مرمت گنبد مسجدجامع عباسی اصفهان توسط استاد بهادری ارائهشده است. حتی طرح اولیه هنرستان هنرهای زیبای اصفهان نیز توسط عیسیخان بهادری کشیده شده و گفته میشود حسین امانت طرح برج تهران را بر اساس ایده عیسیخان کار کرده است. بهادری خودش حاضر نبوده در مسابقه طرح برج تهران شرکت کند و فرح پهلوی نیز راضی نبوده نام عیسیخان در این پروژه باشد و شاه و اطرافیانش هم میدانستند کسی جز عیسی بهادری نمیتواند طرح متناسب با خواست دربار را ارائه دهد. به همین خاطر، حسین امانت با طرح فرح پهلوی وارد قلعه آقچه کهریز میشود و به زیرکی طرح را از عیسی بهادری اخذ کرده و روانه تهران میشود. پس از مدتی که برج آزادی افتتاح میشود و آقای بهادری متوجه میشود، شکایت کرده و درخواست میکند طرح برج آزادی بهنام او درج شود، ولی با وعدهووعیدهای شاه پهلوی و اینکه فرح پهلوی نمیخواهد نام تو کنار این پروژه باشد عیسی بهادری سکوت میکند.
آیا طرحهای استاد بهادری بعد از او توسط روستاییان بافتهشده است؟
بله، مادرم مرحومه فاطمه حسنی عروس (گرجیخانم) که از قالیبافان مشهور بزچلو بوده، همراه با بسیاری از زنان روستا طرحهای عیسیخان بهادری را بافته است. پدرم مرحوم اسماعیل از نوادگان میرزا برجعلی نیز از رنگرزهای کارگاه قالیبافی استاد بهادری در مجموعه قلعه آقچه کهریز بوده است.
بعد از فوت استاد بهادری در آقچه کهریز چه اتفاقی افتاد؟
آقچه کهریز زادگاه آقای بهادری است و همان روزی که عیسیخان فوت میشود آقچه کهریزیها همه ناراحت میشوند. مردم در مسجد نشسته و قرآنخوانی انجام داده و حرمت نگه داشته و حتی هفتم و چهلم عیسیخان را برگزار میکنند. یکی از رسمهای آنها این بوده که ریشهای خود را نمیزدند و در سکوت حرمت نگه میداشتند و رعایت میکردند.
آیا بین فرش تاریخی بقعه شیخ صفیالدین اردبیلی در کارگاه قالیبافی ایل بزچلو ارتباطی وجود دارد؟
طبق اسنادی که از موسیخان بهادری موجود است، سفارش نقاشی بقعه شیخ صفیالدین اردبیلی از سوی شاهطهماسب صفوی به این نقاشخانه داده شده و توسط فردی از کاشان بافته میشود که توسط فوج بزچلو به آقچه کهریز آمده است. شاهطهماسب بیشترین سفارش فرش را ارائه و همه فرشهای خود را از همدان سفارش میداده است. بعدها در اثر زلزلهای که در منطقه اردبیل اتفاق میافتد، فرش بقعه شیخ صفیالدین نیز آسیب دیده و برای مرمت به آقچه کهریز آورده میشود؛ اما مرمت نمیشود تا اینکه شرکت زیگلر به سلطانآباد یا اراک امروزی میآید و تجارت فرش راه میافتد و این فرش را میبینند و آن را به چنگ خود درآورده و به لندن میبرند و اکنون در موزه ویکتوریا آلبرت قرار دارد.
روی کتیبه چوبین نقاشخانه نقشی از ماهی وجود دارد. این نقش چه ارتباطی با کاشیکاری بیمارستان عیسی بن مریم دارد؟
روی کتیبه چوبی نقاشخانه دو ماهی در دو سوی مخالف هم وجود دارد و پشت آنها نقاشیهایی اجراشده که این نقاشیها یکبار توسط عیسیخان مرمت شده است. درخت سرو نشانهای از صلیب است و عیسیخان بهادری در کنار این کتیبه امضا کرده و با خط خودش نوشته که تاریخچه این کتیبه چیست و حتی آنجا درج کرده است. کاشیکاری بیمارستان عیسیبنمریم را با الهام از این کتیبه انجام داده که در آن نیز پیوند هنر ایرانی اسلامی و مسیحیت وجود دارد.
ثبت جهانی نقاشخانه روستای آقچه کهریز چقدر ضرورت دارد؟
نقاشخانه در قلعه آقچه کهریز قرار دارد و قلعه به ثبت ملی رسیده است؛ اما ما جایگاه آن را جهانی میدانیم. عیسیخان شخصیت جهانی و آثار او نیز جهانی هستند. او برای آقچه کهریز و اصفهان و برای ایران و جهان یک ظرفیت است و باید از این ظرفیتها برای آبادانی کشور و برای کل ملل استفاده شود، به شرط اینکه این مکان بهخوبی بازسازی و ثبت جهانی شود و هنر در آن مثل گذشته جاری باشد و شاگردپروری انجام شود.
قلعه آقچه کهریز که نقاشخانه ایل بزچلو در آن است، چه ویژگیهایی دارد؟
این قلعه دیوارهای بزرگی با ارتفاع هشت متر و پنج برج دوطبقه و همچنین چندین خانقاه دارد و قسمتی از آن نقاشخانه ایل بزچلو و بخشی نقاشخانه عیسیخان بهادری بوده که به آن هنرستان عیسی بهادری میگفتهاند و در قلعه حیوانات آن نیز اسبهای عیسیخان نگهداری میشده است. بعدها بااینکه قلعه از طرف استاد بهادری واگذارشده بود، اما چندین مرتبه مورد دستبرد قرار میگیرد و باآنکه برخی اموال آن مصادره شده، ولی قلعه به خاطر واگذاری نامه از طرف بهادری که قبل از انقلاب صادرشده بوده، مصادره نشده و در دست چند کشاورز باقی میماند و مدتی قبل وقتی ما سرنوشت اموال و آثار هنری عیسیخان را پیگیری میکردیم به ما گفتند که اموال فروخته شده است. من هم در پاسخ گفتم که خداراشکر میکنم که یک دهکده به اسم کوچک آقچه کهریز در یکزمانی که بیماری تمام ایران را گرفته بود دکتر علیاکبر بهادری را پرورش داده که بیمارستانها ساخته و همه را نجات داده است و درزمانی دیگر که بعثیها به ایران حمله کردند و برای دفاع به پول نیاز بوده، نقشهها و هنر عیسیخان بهادری فروخته و برای جبهه خرج شده است، اما چرا باید امروز روستای آقچه کهریز که به کشور خدمت کرده است تا این اندازه محروم باشد.
شما عیسی بهادریشناس هستید، این علاقه چطور ایجاد شد؟
من معلم هستم و یک سال دیگر بازنشسته میشوم؛ اما از وقتیکه در کلاس سوم راهنمایی درس میخواندم برای ثبت قلعه آقچه کهریز اقدام کردم، اما من را از اداره میراثفرهنگی اراک بیرون انداختند و گفتند: «فلان مکان خرابشده و نمیتوانیم آن را نجات دهیم. حالا بیاییم خانه عیسیخان را ثبت کنیم!» اما من پیگیر بودم تا اینکه قلعه در سال 88 به ثبت رسید. من بچه بودم و میشنیدم که در روستایمان از عیسیخان تعریف میکردند و میگفتند عیسیخان عکس ملکه انگلیس را کشیده است. این ذهنیت برای من ایجادشده بود و چون در آقچه کهریز مدرسه نبود، یکی از اتاقهای نقاشخانه برای ما به کلاس درس تبدیل شد و در آنجا معلم برای ما تعریف کرد که عیسیخان چه کسی بود. من یادم میآید که کودک بودم و عیسیخان به من یکمشت سکه و چند کاغذ نقشه، هنگام خداحافظی داد. من بعدها این سکهها و نقشهها را به معلم خود نشان دادم و او به من گفت این را نگهدار و من هنوز آنها را نگهداشتهام. همین علاقه باعث شد به سراغ هنر بروم و همه شاگردان عیسیخان را پیدا کنم و به خواست استاد فرشچیان قلعه آقچه کهریز را ازلحاظ مالکیت متمرکز کردم؛ چون این قلعه در مالکیت برخی از کشاورزها و دامداری قرارگرفته و به محل نگهداری دامهای آن تبدیلشده بود. حتی مرحوم پدرم نیز وصیت کرده است که اینجا را دریابم و آباد کنم. مرحوم مادرم همیشه برایم یادآوری میکرد اصل و نسبت ما در قلعه مدفون است و هنر با نگاه و نظر اصل و نسبت ما رونق گرفته (میرزا برجعلی) و علاقه و حرفهای معلم و هدیه عیسیخان بهادری و همراهی همسرم اکرم حسنخانی دستبهدست هم داد و من قلعه را ازلحاظ مالکیت متمرکز و با جلب رضایت مالکین که قلعه بهنامشان ثبتشده بود شروع به مرمت و احیای آن کردم؛ اما چون حدود یک و نیم هکتار است فعلا هزار متر از آن را مرمت و بهعنوان موزه و نقاشخانه ایل بزچلو استاد عیسیخان بهادری راهاندازی کردهام و ایدههای بسیاری دارم که هنوز انجامنشدهاند. کل این مجموعه از نظر وسعت با هنرستان هنرهای زیبای اصفهان برابری میکند و یکی از اقداماتی که میتوان برای آن انجام داد، ایجاد خواهرخواندگی میان این هنرستان و قلعه آقچه کهریز است.
آیا جامعه امروز قدرشناس استاد بهادری است؟
خیر هنوز نه. از عیسیخان بهادری که یکتنه هنر ایران را نجات داده و رنسانسی در فرهنگ و هنر ایران انجام داده است، قدرشناسی نمیشود و آن چیزی که باید انجامنشده است. عیسی بهادری برای هنر ایران همان کاری را کرده که فردوسی برای زبان پارسی انجام داده است و هردو در سی و اندی سال هنر ایران را احیا کردهاند. اما مسئولان حتی حاضر نیستند به خانه عیسیخان بهادری بیایند! درحالیکه مفاخر یک کشور فقط متعلق به یک نسل نیستند و به همه نسلها تعلق دارند و ما چه بخواهیم چه نخواهیم اگر امروز به عیسیخان بهایی ندهیم، صدسال بعد، دویست سال بعد و یا هزار سال بعد به او بسیار بیشتر از امروز بها خواهند داد، پس چهبهتر که ما به او بها بدهیم و ارزش ایجاد کنیم تا فرزندان ما مفاخر خود را بشناسند و آنها نیز به دنبال این باشند که به یکی دیگر از مفاخر کشور تبدیل شوند. ما باید اعتماد داشته باشیم و اگر عیسیخان را از دست دادیم خاک هنر را داریم و اگر به این خاک بها دهیم، بزرگانی چون استاد عیسیخان و فرشچیان، پورصفا و رستم شیرازیها پرورش پیدا میکنند. البته من به دنبال برگزاری جشنواره خاک هنر هستم تا این خاک را به خاک سمبل تبدیل کنم و تا سازمان ملل برود و به این خاک تعهد داده شود. یادم هست یکبار یک نفر به دنبال خاک هنر آمده بود و در دفتر خاک هنر یک بیت شعر نوشت که «یار مردان خدا باش که در کشتی نوح، هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را».
آینده روستای آقچه کهریز را چطور میبینید؟
حاصلخیزی خاک هنر روستای آقچه کهریز باعث شده است که بچههای آقچه کهریزی بدون اینکه به کلاس هنر بروند نقاشی کنند و مجسمه بسازند و خوشنویس باشند. استعداد هنری بهصورت ذاتی در آنها وجود دارد. «استاد یوسف آقچه کهریزی» یکی از فرزندان این روستاست که در حال هنرآفرینی در نقاشخانه استاد بهادری و ایل بزچلو است و آخرین دستاوردش هم ساخت مجسمه شاعر گرانمایه فخرالدین عراقی کمیجانی است که به سفارش شهرداری کمیجان در دست اقدام است. روستای آقچه کهریز بین دو کلانشهر بزرگ همدان و اراک قرار دارد و به شهرستان کمیجان نزدیک است و قطعا وسعت کمیجان و میلاجرد ازلحاظ جغرافیایی بزرگتر میشود. شاید روزگاری به آقچه کهریز هم متصل شود، هرچند که روستابودن خودش یک فرصت است؛ اما باتوجهبه موقعیت روستای آقچه کهریز و قرارگیری این قلعه و نقاشخانه و نام عیسیخان بهادری قطعا اتفاقهای خوبی خواهد افتاد و ما اطمینان داریم که روزگاری نهچندان دور این روستا به خاطر این قلعه و نقاشخانه ایل بزچلو و نقاشخانه استاد بهادری به ثبت جهانی خواهد رسید و نام استاد بهادری بار دیگر خواهد درخشید تا این روستا محلی برای پرورش هنرمندانی مانند عیسیها و محمود فرشچیانها و پورصفاها و رستم شیرازیها و همچنین ابنسیناها باشد.
ماجرای خاک هنر و رونمایی آن در هنرستان هنرهای زیبا چیست؟
وقتی فوج بزچلو در خدمت شاهان صفویه بود، ازبکان را شکست داد و فرمانده این ایل؛ «شیبکخان» فرمانده ازبکها را برای شاه اسماعیل میآورد، شاه اسماعیل خوشحال میشود و میگوید این هدیهای که آورده خیلی پربهاست و عنوان بهادر را به فرمانده ایل بزچلو میدهد و میگوید: «شما خدمت بسیار بزرگی به ایران کردید و ما را از شر دشمنان رهاندید و مرزهای ما امنیت خاصی پیدا کرده است.» سپس او از ایل میخواهد که خواستهای داشته باشند اما آنها در ابتدا میگویند هیچ خواستهای نداریم تا اینکه یک نفر از ایل بلند میشود و میگوید: «ما در ییلاق و قشلاق هستیم و سرزمین میخواهیم.» شاهاسماعیل میگوید: «هرکجای ایران را انتخاب کنید من همانجا را به شما میدهم.» آنها هم چون در منطقه آقچه کهریز در ییلاق و قشلاق بودند، همین منطقه را انتخاب میکنند و شاه اسماعیل میگوید: «آنجا اتراق کنید، خودم سند را به شما میدهم.» بعد از مدتی شاهاسماعیل خود با سپاهیانش به سرزمین ایل بزچلو میآید و سند مکتوب این منطقه را داده و شمشیری زرین به فرمانده ایل میدهد که این شمشیر نیز بعدها نزد عیسیخان بهادری نگهداری میشد. صندوقی نیز از سوی شاهاسماعیل به ایل اهدا میشود که اول فکر میکنند طلا و جواهر است؛ اما به آنها گفته میشود که «در این صندوق خاکی وجود دارد که از جواهرات مهمتر است. این خاکی ارزشمند است که دستبهدست به شاه رسیده و شما کاری انجام دادهاید که نشان داد شایستگی مراقبت از این خاک را دارید. من این خاک را در این رسامخانه امانت میگذارم تا برای همیشه در تاریخ باشد و شما مراقب آن باشید.» میپرسند این چه خاکی است؟ و پاسخ میشنوند که «روزی حضرت عیسی در حال حرکت بوده و ناگهان درجا میایستد و با قدمش نشان میدهد که میدانید اینجا چه جایی است؟ حواریون میگویند نه. عیسی میگوید اینجا جایی است که خاک آدم را برداشتند. سپس یکی از حواریون یکمشت از آن خاک برمیدارد که هم خاک آفرینش و هم خاک قدمگاه حضرت مسیح است.» این خاک که برای آن حرمت قائل بودهاند دستبهدست بین آدمهای مهم میگردد تا به آخرین ملکه قسطنطنیه میرسد که مادربزرگ شاهاسماعیل صفوی بوده است و بعد از او به مادر شاهاسماعیل صفوی میرسد که تا هجدهسالگی مسیحی بوده است و سپس به شاهاسماعیل میرسد و شاهاسماعیل آن را به ایل بزچلو به دلیل رشادتشان میدهد و از آن زمان در نقاشخانه ایل بزچلو امانتگذاری و مراقبت شده و باعث ایجاد رنسانسهای متعدد در فرهنگ و هنر شده است. هرکس در ایل کار بزرگی انجام میداده این خاک را دریافت میکرده و مفتخر به انگشتزدن بر این خاک میشده است و اینکه میگویند هنر در انگشتان آدمی است، از همینجا گرفتهشده است. این انگشتزدن یک فرهنگ بوده و خاک هنر به میرزا برجعلی و همسرش گرجیخانم نیز میرسد. بعد ایشان به عیسیخان میرسد.
وقتی عیسیخان برای تحصیل به مدرسه مستظرفه کمالالملک میرود، برای آبوخاک زادگاهش بیقرار میشود و استاد کمالالملک این موضوع را میبیند و با خانواده آقای بهادری ارتباط میگیرد و پیغام میفرستد عیسیخان نباید برگردد و باید استعداد او در خدمت فرهنگ و هنر ایران باشد. بهاینترتیب، خانواده عیسیخان با اصحاب رسامخانه مشورت میکنند و میگویند بهتر است این خاک را برای عیسیخان بفرستند و بهاینترتیب این خاک همراه با نامهای به مدرسه کمالالملک میرود و عیسیخان نامه را میخواند و خاک را میبیند و بیقراری او بهقرار تبدیل میشود و میگوید من باید به خاک پاسخ مناسبی بدهم و باید کارهای بزرگی برای این خاک انجام داده و خاک را نگه میدارد و به اصفهان میآید. فرش بشریت عیسیخان نیز پاسخی به خاک هنر است. وقتی عیسیخان بازنشسته میشود، این خاک را با امانتداری کامل به رسامخانه میآورد و در هنگام سفر به فرانسه نیز خاک را صورتجلسه و به اهلش میسپرد تا در رسامخانه بماند. این خاک بعدها پلمب شده و در صندوق امانات یکی از بانکهای کشور نگهداری میشود و پس از بازگشایی مجدد نقاشخانه در قالب موزه به این مکان بازگشته است و بهخاطر تأثیرگذاری در فرهنگ و هنر به خاک هنر و گاه به خاک فرش مشهور است. گفتهشده شخصیتهای بسیاری ازجمله شاهان صفوی و هنرمندان بزرگ انگشت به این خاک آغشتهاند و برای اولین بار شاهطهماسب صفوی که برای سفارش بافت فرش شیخ صفی به رسامخانه میآید انگشت بر این خاک میزند و گفتهشده صدها سکه طلا برای اهالی رسامخانه میدهد که مراقبت صحیح از این خاک داشته باشند. ما برای انجام تحقیقاتی درباره اینکه آیا عیسیخان درباره خاک هنر با کسی در اصفهان صحبتی انجام داده است، به هنرستان هنرهای زیبا رفتیم و معجزهوار متوجه شدیم که مراسم تکریم از بازنشستگان هنرستان در حال برگزاری است. آن زمان آقای قطبیزاده، مدیرکل فرهنگ و ارشاد بود و من اجازه خواستم تا در هنرستان صحبتی داشته باشم و ضمن سخنرانی، خاک هنر را معرفی کنم. بعدش افرادی که آنجا بودند با اشک به سراغ من آمدند. آن شب خاک هنر در سالن هنرستان رونمایی شد و فردای آن روز هجدهم خردادماه سال 1393 هم آقای ابوطالبی، رئیس وقت هنرستان هنرهای زیبا، مراسمی برگزار کرده و برترینهای هنرستان را انتخاب کردند و دانشآموزان برتر به آن خاک انگشت زدند؛ به این امید که روزی به عیسیخانها و فرشچیانها تبدیل شوند.
ماجرای آخرین دیدار شما با استاد پورصفا چیست؟
من چندین جلسه درباره عیسیخان بهادری با استاد پورصفا صحبت کردم. آخرین جلسه ایشان در بستر بود و نمیتوانست قلم در دست بگیرد؛ ولی وقتی نام آقای بهادری را شنید دوباره نیرو گرفت و گفت قلم بیاورید تا بنویسم و چند صفحه برای من نوشت. ایشان به من گفت که خیلی سالها نگاه میکردم که آیا یک نفر میآید از من درباره آقای بهادری بپرسد و بگوید او چهکارهایی کرد.استاد پورصفا نیز انگشت خود را به خاک هنر روستا زده است. به نظر من نشان عیسی بهادری باید به نقاشخانه استاد بهادری اهدا شود؛ هرچند که برای عیسیخان باید نشانهایی در زمینههای مختلف وجود داشته باشد.
آیا تاکنون از اصفهان کمکی دریافت کردهاید؟
خیر اصلا. دوست داشتیم روستای آقچه کهریز و قلعه و نقاشخانهاش موردتوجه اصفهان قرار بگیرد و حداقل برای مرمت و بازسازی آن به ما کمک کنند و بین این قلعه و هنرستان هنرهای زیبای اصفهان پیوند خواهرخواندگی ایجاد شود و به ثبت برسد تا دوباره ارتباطات گذشته برقرارشده و اتفاقات خوبی رقم بخورد. این همان همگرایی و همافزایی فرهنگی است که بشر به آن نیاز دارد. اینجا عقبه هنر اصفهان است و آدم باید عقبه خودش را حفظ کند تا اتفاقات خوبی بیفتد و شاهکارهایی مانند عیسی بهادری و استاد پورصفا و جواد رستم شیرازیها و فرشچیانها ظهور کنند. آقچه کهریز برندی به نام خاک هنر دارد و وقتی تورهای گردشگری برقرار شود و نوجوانان و جوانان از اصفهان به آقچه کهریز بیایند و همین حکایتها را ببینند به سرزمین خود متعهد میشوند و پاسخگو هستند.
چه انتظاری از مردم و مسئولان اصفهان دارید؟
در روزگاری پسری از روستای آقچه کهریز با یکچشم معیوب به تهران میرود و تحصیلات عالیه پیدا میکند و سپس به اصفهان میآید و زمانی که میبیند فقط دو رشته صنعتی در هنرستان هنرهای زیبا وجود دارد خیلی ناراحت میشود و با نبوغی که داشته تصمیم بزرگی میگیرد و هنرستان هنرهای زیبای اصفهان را احیا میکند و ماندگار میشود؛ درحالیکه میتوانست در تهران بماند و عظمت و قدرت و علم آن را داشت که وزیر و نخستوزیر شود، اما عیسیخان به بسیاری از پستهایی که به او پیشنهاد شد پشت میکند و به اصفهان میآید. در هنرستان میماند و میگوید من در این هنرستان میتوانم بیشتر از وزیر فرهنگ خدمت کنم. او هنرهای زیبا و سنتی ایران را دگرگون کرده است و برای هنر ایران جایگاهی ویژه ایجاد کرده، کاری که به گذران چند نسل نیاز داشته و در سیصد سال انجام میشده را با نبوغ و نظم و مدیریت خود در عرض کمتر از سی سال انجام داده است. هنوز آقایان اصفهانی از اسم آقای بهادری بهرهها میگیرند و ایشان را جزو مشاهیر اصفهان میشمارند؛ ولی وقتی اسم آقای بهادری میآید با احترام سکوت میکنند! اینکه استاد فرشچیان بهعنوان میراث ناملموس بشری در جهان ثبت میشود باعث افتخار ایران و جهان است؛ اما ما باید قدرشناس عیسی بهادری نیز باشیم که سالها خدمت کرد و برای اصفهان افتخار آفرید و فرش اصفهان و هنرهای زیبا را دگرگون و میراث فرهنگی را بازسازی کرد. یک عیسیخان است و یک اصفهان و همه از پیر و جوان او را میشناسند، من از استانداری، شهرداری، فرمانداری، نمایندگان مجلس و نمایندگان شورای شهر اصفهان خواهش میکنم بین اصفهان و آقچه کهریز پیوند خواهرخواندگی ایجاد کنید. اصفهان برای روستای آقچه کهریز مانند اروپاست، دست آقچه کهریز را بگیرید و این سامان را بهصورت مالی و معنوی حمایت و تورهای گردشگری برگزار کنید؛ چراکه درنتیجه این ارتباط و حمایت، بازهم اصفهان از نتایج آن بهرهمند خواهد شد. این خاک ظرفیت زاییدن عیسیخان بهادریهای دیگری را دارد. ما باید بتوانیم بخشی از خاک هنر را در آقچه کهریز و بخشی را در اصفهان نگهداری کنیم. عیسیخان قبل از آسمانی شدنش وقتی استاد پورصفا میگوید: «مگر آرزو نداشتید در خاک آقچه کهریز آرام بگیرید چرا برنمیگردید؟» پاسخ میدهد که « روزی را میبینم که ملت و دولت ایران با شکایتهای بینالمللی خاک مرا به زادگاهم بر خواهند گرداند.»
در پایان، من به روح پدرم اسماعیل و مادرم فاطمه و برادر مصطفی و دوست معلمم نجفعلی اکبرآبادی که مرا در راه هنری خود ارشاد کردهاند درود میفرستم و از خانواده خویش بهویژه همسرم اکرم حسنخانی و اهالی محترم روستای آقچه کهریز و روزنامه اصفهان زیبا و بانو مستغاثی سپاسگزارم.