به گزارش اصفهان زیبا؛ آنچه در ادامه میخوانید، متن پیادهسازی شده مستند «مهمانی بزرگ شاه» به کارگردانی حسن امینی (نوه علی امینی نخستوزیر اسبق ایران) است که به پشت پرده جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی میپردازد. اصل مستند به زبان انگلیسی با نام (Decadence and Downfall: The Shah of Iran’s Ultimate Party) است که توسط بیبیسی چهار در سال 2016 (1395) به مدت 75 دقیقه ساخته شده است و در همان سال توسط بخش فارسی بیبیسی به فارسی ترجمه و پخش شده است.
***
زیرنویس: در سال ۱۹۷۱ شاه ایران مهمانی مجللی در تخت جمشید، پایتخت باستانی امپراتوری ایران برگزار کرد. آن مهمانی راه را برای سقوط شاه هموار کرد و سرآغاز انقلاب اسلامی شد.
شاهزاده مایکل (شاهزاده یونان؛ مهمان):
بعد از کیلومترها رانندگی در بیابان، به یکباره جنگلی از ستونهای سنگی دیدم که سر به فلک کشیده بود و در کنارش این دهکده یا شهر بود که برای آن مناسبت با چادر برپا کرده بودند و آن به خودی خود مانند داستان پریان بود.
تالین گریگور (نویسنده “ساختن ایران“):
صحنهای بیکم و کاست برای یک داستان جیمز باند بود، بسیار مجلل بود و بسیار انحصاری.
مارسل هودر (پیشخدمت):
بودجهی دو سال سوئیس را ظرف دو روز خرج کردند. تدابیر شدید مفصل امنیتی در همه جا وضع شده بود، در هر گوشه مسلسلی بود، وقتی آن همه سران دنیا یک جا گرد هم میآیند مسئولیت بسیار بزرگی است.
شاهزاده مایکل (شاهزاده یونان؛ مهمان):
از لحاظ تاریخی و سیاسی تنها دفعهای بود که همه سران جهان، از شرق تا غرب، از کشورهای توسعه یافته تا توسعه نیافته، از کشورهای کمونیست تا پادشاهی، با هم دیدار میکردند. همه آنجا بودند.
آن مهمانی مثل جشن بلوغ دخترها و پسرها بود؛ اساسا جشن بلوغ بود، بلوغ ایران؛ هدف این بود که بگویند ما میخواهیم با هیاهو به زمرهی کشورهای تراز اول دنیا بپیوندیم ولی هیاهوی نابجایی بود.
دانته مرنزتی (مسئول بار):
اگر صدها میلیون دلار ولخرجی کنید باید حساب پس بدهید؛ یک روزی تاوان آن را میدهید. [شعار مرگ بر شاه مرگ بر شاه مرگ بر شاه، در پسزمینه صدا]
مجری شبکه تلویزیونی انگلیسی:
ما شاید امروز اینجا در استودیوی تلویزیون نشسته باشیم، ولی سران کشورها در شرف رسیدن به تخت جمشید در ایران هستند تا ۲۵۰۰مین سالگرد بنیانگذاری آنچه را که روزگاری، امپراتوری ایران بود، جشن بگیرند. خبرنگار ما باربارا واترز آنجاست؛ باربارا؟
باربارا واترز (خبرنگار):
این رویداد نکتههای زیادی دارد که باید یاد بگیریم، هم از نظر تاریخی و هم از نظر دوران مدرن و فکر کردم که چه بهتر است که ابتدا بگویم چه کسی میزبان است، چه کار کرده است، کجا و چرا جشن میگیرد؟ میزبان ما اعلیحضرت شاهنشاه، یعنی شاه شاهان ایران است، محمدرضا؛ که از سال ۱۹۴۱ شاه ایران است. او یکی از پولدارترین مردان جهان است. حکومت کشورش پادشاهی مشروطه است. شاه اختیار مطلق دارد، نخست وزیر را انتخاب میکند، میتواند مجلس را منحل کند، فرمانده ارتش است. میتواند فرمان جنگ دهد. کنترل مطبوعات در دست او است و انتقاد مجاز از او بسیار ناچیز است؛ در واقع حرفش حکم قانون را دارد.
محمدرضا پهلوی در مصاحبه به زبان انگلیسی:
«ایمان راسخ دارم که رسالتی بر دوش دارم، و به پروردگار ایمان دارم، از همین رو میگویم که فکر میکنم فرمان الهی برای انجام رسالتم دارم و این افزون بر رابطه خاص بین ملت ایران و پادشاهانش است. همین نکته این رابطه را چنان خاص میکند که شاید بعضی از آدمها از درکش قاصر باشند.»
زیرنویس: در سال ۱۹۶۷ شاه ایران به عنوان شاهنشاه تاجگذاری کرد.
اسماعیل ختایی (نماینده تشکلهای دانشجویی- سال ۱۹۶۹):
مراسم تاجگذاری شاه و فرح بود. من آن موقعها خیلی علاقمند بودم به هنرهای ظریف و از این جهت تمام کارهایی که اینها میکردند، از لحاظ مثلا طراحی را دنبال میکردم؛ به خاطر همین هم رفتم در خیابان آن موقع «شاه رضا» که کالسکه رد میشد. توی آن کالسکه هم مخصوصا با آن لباسِ فرح که خیلی سنگین بود، خیلی هم طولانی و اینها، خیس عرق بود توی آن کالسکه، قشنگ یادم است با شاه.
اصلا سیاسی نبودم و بیشتر تحت تأثیر فقر و بیچارگی و مشکلات جامعه و اینجور چیزها از یک طرف، و از طرف دیگر که آن موقع اصلا نه انتخابات مطرح بود و همه آدمهایی که دور و بر شاه بودند، به نظر من آدمهای چاپلوس و دستبوس و غیره و ذالک و اینها که اصلا با روحیهی ماها همخوانی نداشت. هر چقدر قدم به قدم رفتیم جلو، عطش این را داشتیم که یاد بگیریم، بفهمیم، ببینیم در جامعه چه میگذرد، جای ما کجا است، ما با مانع مواجه میشدیم؛ یعنی حتی آن موقع خواندن یک کتاب مشکل بود، کافی بود یکی از اینها را از ما میگرفتند بعد به حد مرگ میبردند میزدند تا اینکه بالاخره طرف اگر ضعف نشان میداد، میآمدند…
زیرنویس: در سال ۱۹۴۱ متفقین با تجاوز به ایران پدر شاه را ناگریز به ترک سلطنت و تبعید به آفریقای جنوبی کردند.
مجری مستند آرشیوی: برای اولین بار شاهد آمدن شاه به مجلس برای به دست گرفتن زمام امور به عنوان جانشین پدرش هستیم، شاپور محمدرضا ولیعهد پیشین حالا بر تخت طاووس تکیه میزند. شاه جدید ناگزیر شد اثبات کند که نسبت به پدر مخلوعش کمتر به آلمان گرایش نشان میدهد. شاه سابق ایران، ملت را آنقدر چپاول کرد که خزانهاش لبریز از پول شد. شاه جدید ماموریت آسانی در پیش ندارد، احتمالا نام ایران خیلی زیاد در اخبار باقی میماند.
کریم لاهیجی (حقوقدان و فعال حقوق بشر):
ببینید شاه اولا اصلا انتظار نداشت که پدرش استعفا بدهد، بنابراین برای او یک سورپرایز بود؛ حتی معروف است که موقعی که پدرش میرفت گریه میکرد و میگفت من را هم با خودت ببر. از این نظر خیلی ناراحت بود، بنابراین هنوز نمیدانست سلطنت یعنی چه و از طرفی هم شخصیت پدرش را نداشت؛ برای اینکه پدرش قدرت را با زور گرفته بود، با کودتا گرفته بود و یک نظامی بود. شاه نه، شاه یک بچهای بود که در سوئیس تحصیل کرده بود؛ میگوییم در پر قو بزرگ شده بود؛ بنابراین کاراکتر، تربیت، بکگراند و گذشتهی پدرش را نداشت ولی میخواست ادای پدرش را در بیاورد.
ناشناس: دو چیز آدمهای ضعیف را خراب میکند، یکی پول است، یکی مقام است. وقتی به آنجا رسیدند کور میشوند.
باربارا واترز (خبرنگار):
امروز چه کسانی اینجا هستند؟! خب ۶۹ تن از سران دنیا که فهرست بلند بالایی است؛ یا خود سران، یا نمایندگان آنها. این فهرست شامل یک امپراطور، ۸ پادشاه، ۵ ملکه، ۱۵ رئیس جمهوری، ۵ امیر، ۴ شاهزاده و دوک فرمانروا و یک شاهدخت، دو فرماندار کل، دو وارث آینده تاج و تخت، چهار شاهزاده، سه معاون رئیس جمهوری ازجمله معاون رئیس جمهوری آمریکا، ۴ نخست وزیر، ۷ شیخ و ۱ همسر رئیس جمهوری است.
عبدالرضا انصاری (عضو کمیته برگزاری جشنها):
اگر میدانستیم چه میشود، هیچ وقت جرأت یک همچین کاری را نداشتیم ولی در این کار گیر افتادیم. من آن وقت وارد داستان شدم که همان مهر ماه ۱۹۷۰ بود. یک روزی والازاده اشرف من را احضار کردند و گفتند که اعلیحضرت تصمیم گرفتند که جشنهای شاهنشاهی در سال آینده برگزار شود؛ شما بروید کارهای ایشان را تحویل بگیرید و تا روزی که جشنها تمام نشده شما آنجا باشید. در آن زمان کسی اصلا شورای جشنها را جدی نمیگرفت، رفتم با آقای عَلَم صحبت کردم که وزیر دربار بود و به ایشان گفتم که زور دربار را پشت این بگذارید که همهی دستگاهها متوجه اهمیت کار بشوند. بعد از آن یک خرده کار جدیتر شد.
سازمان جلب سیاحان دوتا هتل پیشبینی کرده بودند، یکی در شیراز و یکی در تخت جمشید؛ آقای علم گفتند همه دستهجمعی برویم به شیراز. در توی شهر اولا خیابانهای کثیف و دیوارهای خراب، بعد رسیدیم به هتل کوروش. هتلی آنجا نبود، فقط یک اسکلت فلزی بود که تازه داشتند سرهم میکردند. رفتیم به طرف تخت جمشید؛ یک جادهی دو خطهای پر از آسفالتهای از بین رفته تا رسیدیم به تخت جمشید؛ تخت جمشید آن موقع تا چشم کار میکرد بیابان بود، هیچی نبود آنجا. یک دفعه همه متوجه شدند که چقدر ما در حقیقت از مرحله پرت هستیم.
[عَلَم: اگر سر موقع درست نشود، هفتتیر برمیدارم یکییکی شما را میکشم!]
برگشتیم به شیراز، آقای علم گفتند که آقا اینجا یک کار مملکتی است، اگر سر موقع این کارها همه درست نشود من هفتتیر برمیدارم یکی یکی شما را میکشم، بعد هم خودم را میکشم؛ چون این آبروی مملکت ما خواهد رفت. چند روز بعدش این را مطرح کردند، این بیابان پر از مار و عقرب بود، اصلا موضوع پذیرایی یا این چیزها را در شیراز و مهمانهای اینها را بهتر از حذف کنیم؛ آقای علم گفتند که دعوتنامهها رفته و نمیشود که به هم بزنیم، دیگر کار تمام است و باید انجام بشود. ولی آن چیزی که به فکر من رسید، یک کاری میکنیم که اینجا، جای امنی باشد اصلا؛ ۳۰ کیلومتری تخت جمشید را سمپاشی کردند و یک کامیون پر از مار و عقرب از آنجا جمع کردند.
تالین گریگور (نویسنده “ساختن ایران”):
روشنفکرها از اواخر قرن نوزدهم استدلال میکردند که دلیل استعمار یا به عبارت دیگر دلیل ضعف ایران اسلام است. وقتی پدر شاه و وزرای او به قدرت رسیدند، اکثرشان تحصیل کردهی مؤسسات غربی بودند. عزمشان برای مدرنیته، غربی کردن و همچنین بازگشت به ریشههای باستانی ایران جزم بود؛ بنابراین فرهنگ یا احیای فرهنگی بخش عمدهی دستور کارشان برای سکولار کردن جامعه ایران بود. شاه در تمام طول سلطنتش نسبت به میراث پدرش بسیار آگاه بود اما فکر میکنم در عین حال میخواست خودش را از پدرش متمایز کند و بگوید من این کار را میتوانم بهتر انجام بدهم.
[25 ثانیه شعر به سبک رپ در تمسخر اخلاق تند رضا شاه]
محمدرضا پهلوی در مصاحبه به زبان انگلیسی:
من هرگز پدرم را در تبعید ندیدم، برای او نامه مینوشتم اما پدرم هرگز سعی نکرد به من بگوید چه کار بکنم و چه کار نکنم؛ تنها یک توصیه داشت، هرگز از چیزی هراس نداشته باش، هرگز. امکانپذیر نیست، منظورم این است که جسما از چیزی باکی ندارم، ابدا مرگ برایم مفهومی ندارد، بارها و بارها مرگ را پیش چشمم دیدم و میدانم روزی مرگ از راه میرسد وقتی آن روز فرا برسد هیچ چیز جلودارم نخواهد بود، اما روان انسان مدام از چیزی بیمناک است.
زیرنویس: در سال ۱۹۵۲ محمد مصدق نخستوزیر محبوب ایران استیلای شاه را به چالش کشید. بر سر فرماندهی ارتش مناقشهای در تفسیر قانون اساسی درگرفت.
کریم لاهیجی (حقوقدان و فعال حقوق بشر):
شما اگر تاریخ را، تاریخ ایران را در سالهای ۵۰ ش. بدانید، اختلافی که بین مصدق و شاه بود در این جمله خلاصه میشد: «شاه باید سلطنت کند نه حکومت». مصدق مثل نخستوزیرهای قبلی نبود، مصدق میخواست برگردد به قانون اساسی و شاه فقط بشود یک سلطنت مشروطه و شاه این را نمیخواست؛ شاه میدید که روز به روز دارد قدرتش را از دست میدهد.
[تصاویری از قیام ایران]
مجری مستند آرشیوی خارجی: بار دیگر خاورمیانه کانون توجه شده چرا که رویدادها در ایران تب و تابی مضاعف گرفته؛ شاه و ملکه پس از آنکه ناگزیر به گزیر از کاخشان در تهران شدند، بعد از اقدام گارد سلطنتی برای دستگیری دکتر مصدق و امتناع شاه از انحلال مجلس به درخواست مصدق به روم آمدهاند.
ناشناس: بالاخره هم خب مصدق با کودتای آمریکایی-انگلیسی میدانید که سقوط کرد.
سال ۱۹۷۱
عبدالرضا انصاری (عضو کمیته برگزاری جشنهای):
تعطیلات عید پیش میآمد، آقای علم رفتند به اروپا. آقای علم تا برگشتند جلسهای تشکیل دادند و اشاره کردند، گفتند که آقا شاید هم بد نباشد که ما آنجا چادر بزنیم پذیرایی کنیم، چون در زمان قدیم هم چادر میزدند. این مؤسسه فرانسوی «جانسن» طرحی تهیه کرده که ما یک خانههایی پیشساخته بسازیم و روی آن هم یک چیز پلاستیکی به صورت چادر میکشیم.
پروانه قربانیان (ندیمه ملکه):
آقای علم بسیار کاردان بود. شخصیتش کارآمد بود. سادهترین راه را برای انجام کار پیدا میکرد. میرفت سراغ آدمهای حرفهای که چادرها را بسازند، غذا را بپزند، پذیرایی کنند، پیشخدمت بیاورند.
میشل منان (سرآشپز رستوران ماکسیم):
آن موقع ماکسیم یکی از بهترین رستورانهای فرانسه محسوب میشد. خانواده «وادابل» نام آن رستوران را در دنیا مشهور کرده بود. ما در بوستون بودیم، ماکسیم مراسم مجللی را در اپرای بوستون ترتیب داده بود؛ در حال صرف شام با آقای وادابل بودیم که گفت قرار است تاریخساز شوی. من هیجان زده بودم که میتوانستم در رویدادی جهانی نقشی کوچک ایفا کنم. اول گفتند که یک جشن داخلی است، اصلا صحبت از دعوت شاهان و این حرفها نبود.
عبدالرضا انصاری (عضو کمیته برگزاری جشنها):
صحبت جشن در داخل مملکت بود، اینی که پادشاهان بیان و اصلا صحبت این حرفها آن موقع نبود. بعد از این که آقای علم این قرارداد را با مؤسسهی جانسن و ماکسیم بستند، توجه به این جشن زیاد شد و از این طریق بود که چشم و همچشمی پیدا شد.
مجری مستند آرشیوی خارجی: روی باند فرودگاهی بیرون پاریس، چادرهای بزرگی برپا میشود. آنها در راه عظیمت به تخت جمشید برای برپایی جشن تأسیس امپراتوری ایران توسط کوروش کبیر هستند.
اسماعیل ختایی (نماینده تشکلهای دانشجویی-سال ۱۹۶۹):
…شاه هر قدم که رفت جلو و سیستم ساواک و سرکوبش و اینها…، درست مخالف آن چیزهایی که در لوح کوروش نوشته عمل کرد.
ساواک شب ریخت خونه ما؛ ساعت ۱۱:۳۰ شب بود مادرم من را بیدار کرد، اسماعیل بلند شو، ساواکیها در خانه پر هستند، همه جا را گشتند ولی هیچچیزی گیر نیاوردند! من هم باورم نمیشد این همه کتاب در خانه، حتما شانس آوردم؛ دیگه اینجاها شدیم سیاسی، یعنی واقعا این چه سیستمی است…
محمدرضا پهلوی در مصاحبه به زبان انگلیسی:
…ناچار شدم یکی از آن آخوندها لجوج و یک دنده را به خارج بفرستم ، باید به سفر میرفت.
نریشن: آیتالله خمینی به عراق تبعید میشود این پیام را در سال ۱۹۷۱ مخفیانه برای پیروانش در ایران میفرستد:
این انقلاب ننگین و خونینِ به اصطلاح سفید، که در یک روز با تانک و مسلسل، ۱۵ هزار مسلمان را آنطور که معروف است از پای درآورد، روزگار ملت را سیاهتر ساخت؛ در بسیاری از شهرستانها و اکثر روستاها دکتر و دارو وجود ندارد، از مدرسه، حمام و آب آشامیدنی سالم خبری نیست. در بعضی از دهات کودکان معصوم را از گرسنگی به چرا میبرند ولی دستگاه جبار صدها میلیون تومان از سرمایه این مملکت را صرف جشنهای ننگین میکند و از همه مصیبتها بالاتر، جشن منحوس ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی. دنیا بداند که این جشنها مربوط به ملت شریف و مسلمان ایران نیست و دایر کننده و شرکت کنندهی این جشنها، خائنِ به اسلام و به ملت ایران میباشند.
زیرنویس: در سال ۱۹۷۱ تقریبا نیمی از ایرانیان زیر خط فقر زندگی میکردند. در دشتهای جنوبی ایران بزرگترین معضل کمبود آب است، مردم بیصبرانه منتظر باران هستند.
خبرنگار خارجی در مصاحبه با زن روستایی: بزرگترین آرزویت چیست؟
مصاحبه شونده: زندگی بهتر، پول فراوان تا بتوانیم خوش بگذرانیم.
خبرنگار: اما چیز خاصی مد نظرت نیست؟
مصاحبه شونده: هر چیزی خوشحالم میکند، نمیدانم.
خبرنگار: چیزی هم تو را وسوسه میکند؟
مصاحبه شونده: چرخ خیاطی…
زیرنویس: ۴۰ کامیون و یکصد هواپیما مصالح ساخت شهر چادر را از فرانسه به ایران منتقل کردند.
مجری مستند آرشیوی انگلیسی زبان: بزرگترین نمایش روی زمین در عین حال اختصاصیترین نمایش هم هست، شاه ایران ۶۰ تَن از سران دنیا را از نقاط دوردست دعوت کرده، از نروژ تا نپال؛ از لسوتو تا لیختناشتاین؛ تا سه روز را در این دهکده مخصوص سلطنتی سپری کنند. حتی هیئتی هم از بریتانیا دعوت شده، هنگامی که شاهزاده «فیلیپ» و شاهدخت «آن» برای این مهمانی سه روزه به اینجا در تخت جمشید میرسند، همانند سایر کشورها در چادر اقامت خواهند کرد. در حقیقت به ما گفته شده درون این چادر؛ هرچند امکان دارد به خاطر پروتکل، نظرشان عوض شود و همه جای این را تغییر دهند.
در هر کدام از این چادرها از این قبیل چیزها خواهید دید، ۶ گیلاس بلورین روی یک سینی صدفی، این شمع معطر داخل استوانهای شیشهای با ماری تزئینی، و یک زیر سیگاری ایرانی قلمکاری شده. شاهدخت «آن» برای چای صبحانهاش تنها کافی است زنگولهی کنار تختش را به صدا درآورد، تا پیشخدمتی شخصی که روی تختی تاشو در آشپزخانه میخوابد، از او پذیرایی کند. چادرها کاملا مجهز هستند و همه ترتیبات داده شده. چادرها همگی با سلیقه در جنگلی از نهالهای جوان برپا شدهاند. ۱۵ هزار اصل نهال را از باغ کاخ ورسای آوردهاند، همینطور ۱۵ هزار گلدان گل؛ بعد نوبت به غذا میرسد که در خیمهی بزرگ غذاخوری صرف میشود؛ ۴ تُن غذا که همه را از پاریس میآورند. فرانسویها حتی یک کلوپ سلطنتی هم ساختهاند.
خبرنگار فرانسوی: از مراحل آمادگی برای مهمانی راضی هستید؟
فرح دیبا (ملکه وقت ایران):
قدری شبیه تاجگذاری است. کارهای زیادی باید انجام دهیم و مسئولیت بسیار زیادی بر دوشمان است. قرار است تاریخ این کشور را جشن بگیریم، باید مراقب تک تک جزئیات باشیم. ما سخت کار میکنیم، طوری که مجال فکر کردن به چیز دیگری را نداریم.
مارسل هودر (پیشخدمت):
من ۸ فصل در هتل پالاس در سنموریس کار کرده بودم. آنجا بعد از فصل مسافرت من را صدا زدند و گفتند، شاه ایران میخواهد مهمانی مجللی را ترتیب دهد برای همین همهی ما به تخت جمشید میرویم.
– ما حدود ۴۰، ۵۰ نفر از هتل پالاس رفتیم.
مارسل هودر (پیشخدمت):
از درهی روستای زادگاهم سوار قطار شدم و یک سوسیس سوئیسی و یک تکه نان هم برداشتم. دوستانم همه قبلا به تهران رفته بودند و در هتل هیلتون خاویار و شامپاین خورده بودند.
اسوالد توچ (پیشخدمت):
وقتی سوار هواپیما شدیم، همه ساکت بودند، چون خیلیها از پرواز ترس داشتند، اکثرشان هرگز سوار هواپیما نشده بودند. یادم هست وقتی خلبان اعلام کرد وارد حریم هوایی ایران شدیم، یکی از دوستان از پنجره به بیرون نگاه کرد و گفت زیر این زمین پر از نفت است.
شاهزاده مایکل (شاهزاده یونان؛ مهمان):
پادشاهان اسکاندیناوی هر سه با یک هواپیما آمدند، من همراه پسرعموی یونانیام شاه کنستانتین سوار آن هواپیما شدم. یادم هست در هواپیما درباره جواهر آلات ملکهها صحبت میکردند که همراه خودشان به ایران میآوردند؛ ملکه «آن ماری» گفت من گردنبند زمرد آوردهام که خیلی درشت است، یعنی زمردهای رومانوف است. همه داشتند پز میدادند که من گفتم گوش کنید، در مقایسه با جواهرات شهبانو فرح با اینها خروس قندی هم نمیدهند، چون نفیسترین جواهرات روی زمین را دارد!
الیزابت انتبی (خبرنگار فرانسوی):
اولش تصور میکردم کلّ مهمانی زرق و برق است، یا به قول آلمانیها شیکی میکی است، یعنی قدری خوشسلیقگی و قدری هم تفرعن، ولی چیز جالبی ندارد، اما بعدش نظرم عوض شد.
زیرنویس روی تصاویر: ۴۷ کیلومتر ابریشم؛ ۱۸ تن غذا؛ ۱۸۰ پیشخدمت؛ ۱۲۰۰۰ بطری ویسکی؛ ۲۵۰۰۰ بطری شراب؛ ۶۰ هزار سرباز؛ ۲۵۰ لیموزین ضد گلوله؛ ۳۶۰ هزار تخم مرغ؛ ۶۰۰۰ سرباز با اونیفورم تاریخی.
الیزابت انتبی (خبرنگار فرانسوی):
در بیابان درخت کاشتند، نقل بود که ۵۰ هزار پرنده وارد کردند، تعداد باورنکردنی پرنده آنجا بود ولی متأسفانه ظرف سه روز مردند چون تحمل آن آب و هوا را نداشتند.
مارسل هودر (پیشخدمت):
شاه سفارش کلی پرستو از اسپانیا داده بود ولی آب کافی برای همه آن پرندهها وجود نداشت، بعضیها میافتادند و تقریبا تلف میشدند، چیز قشنگی نبود ولی شاه میخواست آنجا شبیه جنگل بشود، نمیدانم چرا شاه آن همه درخت را به بیابان آورده بود!
کاترین لکومته (خدمتکار):
یک زمین گلف درست کرده بودند با بانکِر و چمن و آبگیر؛ فوق العاده بود. دورتادور ما بیابان بیآب و علف بود.
میشل منان (سرآشپز رستوران ماکسیما):
خب من هرگز تصور نمیکردم که آنها بتوانند آشپزخانهای با نانوایی در چنان جایی دایر کنند، و یک سردخانه، متعجب شده بودم!
مارسل هودر (پیشخدمت):
روزهای متوالی یک هواپیمای بزرک کلی یخ میآورد، یک قالب بزرگ یخ میآورد وسط بیابان، بزرگ به اندازه یک گاراژ، اندازهی جای یک ماشین یه قالب یخ که هر روز میآوردند و ما به بیابان میرفتیم تا خودمان را با این قالب یخ خنک کنیم. فقط من روز آخر متوجه شدم که باید این قالب یخ رو برای سطلهای یخ شراب سفید خرد کنیم.
سالی کوئین (خبرنگار واشنگتن پست):
لابد یک جایی دربارهاش خوانده بودم ولی عجیب به نظر میرسید، چون خبرنگار مهمانیها بودم و این قرار بود بزرگترین مهمانی باشد، من میبایست آنجا میبودم.
چند روزی تهران ماندم اما یکی از نکات جالبی که دیدم و بعدا در گزارشهایم درباره آن نوشته بودم این بود که خیلی از مردم از آن جشن راضی نبودند و از آن انتقاد میکردند. انتقاد میکردند که وقتی پول ندارند بچههایشان را به مدرسه بفرستند یا شکمشان را سیر کنند چرا آن همه پول باید صرف جشن بشه؟! و من آنجا بودم و افرادی را دیدم که گفتند که میخواهند به یک میتینگ بروند، میتینگ زیرزمینی؛ ولی گفتند برای بردن تو به آنجا باید چشمهایت را ببندیم.
من وارد یک اتاق شدم و دیدم که همه حضار مرد بودند و همه از دست شاه خیلی عصبانی بودند و میگفتند این امپراتوری قلابی است، پدرِ شاه دهقان بوده او امپراتور نیست و داره صدها میلیون دلار خرج این جشنها میکند که از توان کشورمان خارج است.
زیرنویس: شاه سفارش داد که از مهمانی یک فیلم بلند ساخته شود قصد داشت آن را در سینماهای جهان توزیع کند.
شاهرخ گلستان (کارگردان):
سه تا گوینده به ما پیشنهاد شد. جیمز میسون، یکی یک گویندهی تلویزیون بود که میگفتند خیلی خوب است و یکی هم اورسِن ولز.
گوینده مستند آرشیوی به زبان انگلیسی: شاهنشاه قهرمان حقوق بشر و آزادیها قرنها پیش از نگارش ماگنا کارنا، کوروش بنیانگذار فرهنگ ایران و پدر ایران، سرزمینی که ۵ برابر بریتانیای کبیر مساحت دارد و امروزه این شاه بر آن فرمانروایی میکند، به ذهن او خطور کرد که بعد از افولی در تاریخ دیرینه سرزمینش، سرافرازی ایران را به دنیا و همچنین ملت خود یادآوری کند.
پیتر چلکوفسکی (ایران شناس):
صحنهای فوق العاده بود. همین حالا هم پشتم میلرزد، هنگامی که شاه کوروش را خطاب قرار میدهد و میگوید، «کوروش آسوده بخواب ما بیداریم»، کوروش بخواب ما بیداریم، آنها بیدار نبودند.
آنچه فوقالعاده بود این بود که وقتی شاه داشت این سخنان را میگفت به ناگهان در هر دو سوی آرامگاه ستونی از گرد و خاک میچرخید، شاه کلامش را تکرار میکرد و آن ستون باز بلند میشد، فوق العاده بود و از خودم میپرسیدم چطور چنین چیزی درست کردهاند؟ گمان میکردم آن را ترتیب دادهاند مانند نمایش بود، نمایش خیابانی، مانند اُپرا بود. من منقلب شده بودم.
محمدرضا پهلوی در حال سخنرانی در تخت جمشید:
کوروش؛ شاهِ بزرگ، شاهِ شاهان، بر تو درود باد، در این لحظه پرشکوه تاریخِ ایران، من و همهی ایرانیان، همهی فرزندان این شاهنشاهی کهن که ۲۵۰۰ سال پیش به دست تو بنیاد نهاده شد، در برابر آرامگاه تو سر ستایش فرود میآوریم و خاطرهی فراموش نشدنی تو را پاس میداریم.
[سمبل نفرت در ایران]
کریم لاهیجی (حقوقدان و فعال حقوق بشر):
واقعا برای جامعهی ایران اولا دوره خیلی سختی بود، گفتم از نظر ترور، از نظر دوران وحشت، فشار و اینها بعد هم، همه چی آن خیلی مصنوعی و ظاهرسازی و مسخره بود؛ یعنی واقعا وقتی گفت کوروش بخواب ما بیداریم، it’s joking، برای همه مردم it’s joking. برای همین فکر کن من از آن زمان دیگر شاه به کلی تبدیل شد به یک سمبل مسخره و حتی سمبل نفرت در ایران.
[تصاویر از اعتراضات دانشجویی در خارج از کشور]
عبدالرضا انصاری (عضو کمیته برگزاری جشنها):
بسیار پرمعنی و هنوز بعد از این همه سال وقتی شما بخوانید، میبینید که چقدر سخنرانی قشنگی! آنهایی که با این دستگاه مخالف بودند، یک جملهی آن را گرفتند که کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم.
ابوالحسن بنی صدر (رئیس جمهوری ایران-۱۹۸۰/۸۱):
عین اون حرفهایش را درست کرده بودند، آسوده بخواب ما ایران را بر باد میدهیم، آسوده بخواب نفتش را بر باد میدهیم، آسوده بخواب سرمایههایش را بر باد میدهیم، همین جور براش ساخته بودند.
پروانه قربانیان (ندیمه ملکه):
آخرین روز قبل از اینکه همه چیز شروع بشود، آقای عَلَم آمد و خواست که همهی ما به سالن بزرگ برویم و گفت که گوش کنید از فردا هر کس خودش مسئول است، اگر با مشکل مواجه شدید عقلتان را به کار بگیرید و خودتان راه حل را پیدا کنید. تصور کنید در جنگ هستید.
هنوز که حرفهایش را به یاد میآورم، هیجانزده میشوم و موهای تنم سیخ میشود.
زیرنویس: شاه برای اطمینان دادن به مهمانان درباره امنیت جانشان مرزهای ایران را میبندد.
نریشن مستند آرشیوی انگلیسی: در اواسط اکتبر ۱۹۷۱ شصت و دو تن از سران دنیا در فرودگاه شهر سحرانگیز شیراز در میان رنگینکمانی از رنگ و ادای احترام و تشریفات گرد هم آمدند.
چهرههای آشنای عرصه جهانی از هواپیمای خود بیرون آمدند، بر فرش قرمزی که دو سوی آن گارد احترام ایستاده بود قدم نهادند و آفتاب ایران به آنها خوش آمد گفت. درست همینگونه بود. آنقدر جنب و جوش بود که نمیشد جزئیاتش را دید. همهی مراسم ورود و تشریفات و پروتکل میبایست به دقت اجرا میشد، هیچ کسی که آنجا حاضر بود تمام صحنهها را ندید، بدین ترتیب یکی از تاریخیترین گردهماییهای فرهنگی که دنیا تاکنون به خود دیده شروع شد.
عیسی ملک (معاون تشریفات دربار):
تنها کسی که در مقر تخت جمشید نشسته بود من بودم، خوابم نمیبرد، بسیار هراس داشتم چون در چنین جشن مفصلی هر اتفاق کوچکی میتواند به یک رسوایی بدل شود. یکی از کشورهای آفریقایی از سفارتخانه ما خواست که اجازه بدهیم آنها ۱۰ نفر آدم همراه رئیس کشورشان بیاورند. حداکثر ۵ نفر مجاز بود، آنها گفتند اینها گارد شخصی او هستند و دو نفرشان باید زیر تختش بخوابند، برای همین اعلیحضرت فرمودند ایرادی ندارد بگذارید این یکی ۱۰ نفر آدم بیاورد و او هم ۱۰ نفر آورد. هایله سلاسی با هواپیمای خود ۷۵ نفر آدم آورد. خوب یادم است که حسابی از کوره در رفتم چون کی میخواست ۸۵ نفر را تر و خشک کند!
تصاویر ورود سران: نیکولای پودگورنی (رئیس جمهوری اتحاد جماهیر شوروی)؛ هایله سلاسی (امپراتور اتیوپی)؛ ایملدا مارکوس (بانوی اول فیلیپین)؛ محمد سوهارتو (رئیس جمهور اندونزی)؛ ملک حسین (شاه اردن)؛ اسپیرو اگنو (معاون رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا)؛ جوانکا بروز (بانوی اول یوکوسلاوی)؛ یوسیپ بروز تیتو (رئیسجمهوری یوکوسلاوی)؛ اینگرید (ملکه دانمارک)؛ فردریک نهم (پادشاه دانمارک)؛ و …
سالی کوئین (خبرنگار واشنگتن پست):
هرگز همچین چادری ندیده بودم، مثل چادرهای عادی کمپینگ نبود، شبیه خانهی کوچکی بود؛ منظورم این است که شیک بود و انگار تمام اسباب و اثاثیهاش را از مجلهی دکوراسیون بیرون آورده بودند، میتوانستی صندلیات را برداری و بیرون چادر بنشینی. برای همین بعضی از شاهها و ملکهها بیرون چادرهایشان نشسته بودند، یا در چادر را باز گذاشته بودند؛ مثلا شاهزاده فیلیپ بریتانیا برای شاه دانمارک دست تکان میداد.
همه در حال خوش و بش و احوالپرسی بودند، دم چادرها میایستادند و گپ میزدند، هرگز به عمرم همچین صحنهای را ندیده بودم.
ناشناس: همه چیز را با نهایت سلیقه انجام داده بودند، مثل آدمهای نوکیسه و تازه به دوران رسیده نبود که مثلا همه جا را طلا یا مرمر زده باشند، خوشسلیقه بودند.
الیزابت انتبی (خبرنگار فرانسوی):
چادرهایش بسیار زیبا بود، هنوز جلوی چشمم است، داخل چادر وسایل زندگی را خیلی باسلیقه چیده بودند مثلا توی هر کشو قرص و تامپون بود، میدانید آدم مثل خونه خودش احساس راحتی میکرد.
سالی کوئین (خبرنگار واشنگتن پست):
هر سه قدمی که برمیداشتی یک مأمور نگهبان میدیدی. پادشاه دانمارک میخواست داخل چادری برود او را انداختند بیرون، بعدا فهمیدند که او پادشاه دانمارک است. تدابیر امنیتی بسیار شدید بود.
عبدالرضا انصاری (عضو کمیته برگزاری جشنها):
گفته میشد که از آن کوههایی که در شمال تخت جمشید است ممکن است یک عده گوریرا[؟!] حرکت کنند، این بساط را به هم بزنند.
اسماعیل ختایی (نماینده تشکلهای دانشجویی-سال ۱۹۶۹):
تمامی دانشگاهها موقع جشنهای ۲۵۰۰ ساله تعطیل شدند. همه را میبستند به خاطر چی؟ به خاطر اینکه یک امنیتی به وجود بیاورند که بتوانند جشنها را برگزار بکنند. زندانها را پر کردند، همهی نمایندههای دانشجوها در زندان بودند؛ همه.
خبرنگار خارجی: آیا درست است که اعتراض در دانشگاههای ایران منع شده است؟
محمدرضا پهلوی: چه اعتراضی؟ علیه چه؟ علیه سیاستهای کشورمان؟ اصلا مسئلهای نیست هیچکسی حرفش را هم نمیزند.
ناشناس: از نظر بسیاری از منتقدان در غرب، شاه ایران دیکتاتور بیاعتبار بود نه مردی لیبرال.
مجید زربخش (رهبر جنبشهای دانشجویی):
حدود ۵ پادشاه و ۵ رئیس جمهور شرکت نکردند؛ بهانهها که آورده بودند بیمعنا بود و واقعا تحت فشار فضایی بود که در این کشورها ایجاد شده بود و آنها ناگزیر شرکت نکردند.
ناشناس: بعضی از آنها نسبت به ظاهرسازیهای شاه قدری ناخشنود بودند. مثلا در بریتانیا روشن بود که مایل نیستند ملکه الیزابت به ایران برود چون فکر میکردند اگر شاه ایران زور میزند که برترین پادشاه دنیا شود آن وقت ما نمیخواهیم در موقعیتی قرار بگیریم که صاحب تاج و تخت کشورمان فرودست جلوه کند و به شاهنشاه ادای احترام کند.
ابوالحسن بنیصدر:
شما وقتی کشورها هستند، رؤسای کشورهای دنیا را جمع میکنید آنجا، درواقع به جامعهات میگویی که نمایندهی از آنها داری، جشن را برای مردمت نمیگیری برای آنها میگیری، پس آنها هم از دید شما محور هستند و اهمیت دارند نه مردم خود شما.
ناشناس: من یادم است چون من را یک ماه قبل از جشنها گرفتند، خیابان شاه رضا را، همه جایش را تزئین میکردند.
اسماعیل ختایی:
زندان خیلی پر بود، اینقدر پر که جای خواب نبود، جایی که من میخوابیدم، واقعا جایی بود که خب قدم کوتاه است و هیچکس نمیتوانست بخوابد، باز اینقدر پام روی هوا بود!
خبرنگار خارجی: اعلیحضرت کسانی هستند که فکر میکنند ایران نباید میلیونها دلار صرف این جشن میکرد، چرا که هنوز مردم نیازمندند؛ شما به این منتقدان چگونه پاسخ میدهید و چرا فکر میکنید برگزاری این جشنها اهمیت دارد؟
محمدرضا پهلوی: اول از همه آنها چطور اطلاع دارند چقدر خرج شده؟ واقعا تنها پولی که صرف این جشنها شده برای دو ضیافت رسمی شام است که برای مهمانانمان ترتیب میدهیم. این کمترین کاری است که میتوانیم برای این چنین گردهمایی انجام دهیم.
پروانه قربانیان (ندیمه ملکه):
همه رأس ساعت ۸ شب به ورودی چادر بزرگ رسیدند. یک تصویر رؤیایی و خیالی بود، باورنکردنی بود، بزرگترین اتفاق زندگیم بود، دیدن آن همه آدم مهم حیرتآور بود. چون جا کم بود مثلا حتی وزرا را هم دعوت نکرده بودند. هیئت دولت ایران هم آنجا نبود، حتی ایرانیها هم دعوت نشده بودند، به خاطر اینکه واقعا جا نبود؛ حتی برای چند نفر.
سالی کوئین (خبرنگار واشنگتن پست):
اینها دقیق برنامهریزی نکرده بودند که میخواهند با این همه پادشاه چه کار کنند، آنها رو توی آن چادرها جا داده بودند اما بعدش چی؟ هیچکسی واقعا به این فکر نکرده بود که وقتی همه به آن چادر بزرگ میآیند چه میشود! برای همین شاه و شهبانو آنجا ایستاده بودند و خوش آمد میگفتند ولی کم کم صف مهمانها طولانی شد چون نمیتوانستند وارد شوند. آنها نمیتوانستند سریع وارد شوند.
ناشناس: مشکل این بود که بعضیها سر وقت نیامدند و هیچکس طی دو، سه دقیقه وارد سالن نشد؛ بنابراین بعد از مدتی صف ایجاد شد. طبق تشریفات پادشاهان بر دیگران اولویت داشتند، البته به خاطر مقامشان؛ بنابراین باید اول میرفتند داخل ولی تعدادشان زیاد بود و همینطور هم به آنها اضافه میشد. بعد دو صف درست شده بود؛ یکی برای پادشاهان و ملکهها، یکی هم برای اشخاصی مثل نخستوزیرها یا رئیس جمهورها… باور کردنی نبود!
سالی کوئین (خبرنگار واشنگتن پست):
بعد این طوفان بزرگ گرد و خاک به راه افتاد، آرایش موی مهمانها به هم ریخت، ناچار بودند تاجها را دودستی بچسبند تا باد نبرد. لباسها در باد به بالا میرفت و گرد و خاک در چشم مردم میرفت و آنها سعی میکردند زور زورکی وارد چادر شوند.
مارسل هودر (پیشخدمت):
آن طوفان در بدترین موقع پیش آمد؛ میترسیدم آن چلچراغ بزرگ رویِ سر یکی از مهمانها بیوفتد. گویا دنیا به آخر رسیده بود و این دقیقا چیزی نبود که شاه ایران برای آغاز مهمانی خود توقع داشت.
سالی کوئین (خبرنگار واشنگتن پست):
آخر سر، همه روی هم تلنبار شده بودند و نمیدانستند چه کار کنند، خیلی از مهمانهای اروپایی خویشاوند بودند ولی خیلی از مهمانها همدیگر را نمیشناختند. کسی آنجا نبود که مثلا بگوید سلام ایشان امپراتور ژاپن هستند یا مایل هستم «هایله سلاسی» را ملاقات کنید…، برای همین همه در گوشه و کنار ایستاده بودند و به هم خیره شده بودند.
خبرنگار خارجی: پادشاهها و کمونیستها چطور کنار آمدند؟
شاهزاده مایکل (شاهزاده یونان؛ میهمان): (با خنده) عالی؛ عالی. کمونیستها و پادشاهها با هم عالی برخورد کردند، درست مثل اغلب اوقات؛ با اینکه روسها خدا میداند چند عضو خاندان سلطنتی را کشته بودند اما آنها همه متعلق به گذشته بوده.
مارسل هودر (پیشخدمت):
قبل از شروع مهمانی سرپیشخدمت از حال رفت و ناچار شدیم ببریمش درمانگاه تا به او دارو بدهند و حالش جا بیاید. در داخل چادر پزشکی ۵ نفر دست و پایش را گرفته بودند و ناچار شدیم به او آمپول آرامبخش بزنیم، به او فشار آمده بود، نمیگذاشت آمپول بزنیم، ۵ نفر او را گرفته بودند، چون اختیارش را از دست داده بود. فشار فراوانی بر ما وارد میشد چون آن همه سران کشورها آمده بودند و غذا درستحسابی آماده نشده بود و وقتی سرپیشخدمت باشی توقع چنین وضعی را نداری. اما فکر نمیکنم که مهمانها متوجه شدند، چون وقتی رسیدند آنقدر حرف برای گفتن داشتند که نیم ساعت این طرف و آن طرفتر زیاد فرقی نمیکرد.
سالی کوئین (خبرنگار واشنگتن پست):
هوای محوطه آشپزخانه هم بسیار داغ بود برای همین کسانی که در آشپزخانه کار میکردند عملا عریان بودند. بیشتر لباسهایشان را درآورده بودند و مردها لباسزیر پوشیده بودند.
رودلف پازلر (سرآشپز فرانسوی):
آن کتابچهی بزرگی بود که منوی غذاها در آن بود، توی آن یک آینه بسیار زیبا هست که بتوانی ببینی کجا هستی. پیش غذا اوودوکی، اوپرِل، دو بندر پهلوی[؟] بود.
دانته مرنزتی (مسئول بار):
همه چیز از بهترین نوع بود. هزار کیلو خاویار و خاویارش، خاویار قلابی نبود.
شاهزاده مایکل (شاهزاده یونان؛ میهمان):
(با خنده) در ضیافت شام بزرگ خاویار سرو میکردند، نه اینطور نبود که شب و روز به ما خاویار بدهند.
سالی کوئین (خبرنگار واشنگتن پست):
رعایت پروتکل بزرگترین کابوس بود. سرِ میز شام همه نگاه میکردند ببینند بقیه کجا نشستند و کی جای بهتری نشسته، برای همین همه چیز سردرگم بود.
دانته مرنزتی (مسئول بار):
تماشای همهی این نگاههای معنادار خیلی جالب بود. سه پیشخدمت مسئول رسیدگی به هر میز بود و هرکدام دیگری را کنترل میکرد.
مارسل هودر (پیشخدمت):
آنها از نیروهای ارتش بودند و مراقب بودند که مبادا ما در غذا یا نوشیدنیشان سَم بریزیم.
میشل منان (سرآشپز رستوران ماکسیم):
شرابشان نابترین شراب «وینتِج» فرانسه بود؛ از بهترین سالها و بهترین مارکها.
اسوالد توچ (پیشخدمت):
شامپاین ۲۵۰۰ بطری.
دانته مرنزتی (مسئول بار):
شاتو اوبریون، شاتولاتو، شاتو لافیت.
اسوالد توچ (پیشخدمت):
بوردو ۱۰۰۰ بطری، بورگاندی ۱۰۰۰ بطری.
ناشناس: پیش غذای دوم موس خرچنگ رودخانه با سس نانتوا بود. راستهی برهی شکم پر که با آب خودش پخته شده بود.
میشل منان (سرآشپز رستوران ماکسیم):
برهی فرانسوی بود که لخت کرده بودند، داخلش قارچ، ترافل و فوآگرا گذاشته بودند برای تزئینش هم سر یک قوچ را در هر سینی غذا گذاشته بودند.
پروانه قربانیان (ندیمه ملکه):
راستش را بخواهید من خودم لب به غذا نزدم چون فقط به دور و برم و به آدمها نگاه میکردم. رومیزی یک تیکه بود و یکصد و چند متر طول داشت.
رودلف پازلر (سرآشپز):
طاووسِ امپراتوری در دربار احاطه شده بود.
شاهرخ گلستان (کارگردان):
طاووس! اصلا من هیچوقت نشنیده بودم کسی گوشت طاووس بخورد.
میشل منان (سرآشپز رستوران ماکسیم):
طاووس فقط برای دکور بود. ما شکم بلدرچینها را با فوآگرا و ترافل پر کردیم. در سینی هم بین بلدرچینها طاووس گذاشتیم تا ظرف زیباتر جلوه کند.
ناشناس: نمایش نور و صدا را به یاد میآورم. هوا خیلی سرد بود و باد تندی میآمد و همه واقعا خسته شده بودند و ترجیح میدادند به جای اینکه شال دور خودشان بپیچند و برای تماشای نمایش نور و صدا به بالای تپه برود، به چادرهایشان برگردند.
مجری نمایش: دروازههای گاوهای بالداری را که سر انسان دارند بگشایید…
عبدالرضا انصاری (عضو کمیته برگزاری جشنها):
مراسم که تمام شد، چراغها روشن نشد و همه چی تاریکِ تاریک بود.
پروانه قربانیان (ندیمه ملکه):
سه دقیقه تاریک بود. سه دقیقه زمان زیادی است.
عبدالرضا انصاری (عضو کمیته برگزاری جشنها):
دویدم که بروم توی آن اتاق کنترل که ببینم چه اتفاقی افتاده است. یک دقیقه، دو دقیقهای که این فاصله بود خمپارههایی که منفجر شده بود خیلی همه را به وحشت انداخته بود، (باخنده) خیال کردند خرابکاران ریختند یک کاری کردهاند.
گوینده اخبار:
در سانفرانسیسکو دیشب در کنسولگری ایران انفجاری رخ داده که این ساختمان سنگی سه طبقه را به آتش کشیده است. خسارت سنگینی وارد شده ولی کسی آسیب ندیده. شماری از ایرانیان در نقاط مختلف آمریکا به جشنهای مجلل شاه ایران به مناسبت ۲۵۰۰مین سالگرد بنیانگذاری شاهنشاهی اعتراض کردند. ما در ادامهی این بخش خبری نیم ساعته بخشهایی از آن را به طور زنده گزارش میکنیم…
ناشناس: آن روز تمام تلویزیونهای دنیایی، در تمام جاها، داشتند نشانش میدادند، دیگر چقدر باید خرج کنید برای این کار که یه همچین پابلیسیتی خوب بگیرید؟ در این قسمت کسی نمیتواند بگوید که خوب نبود.
[تصاویری از رژه سربازان با لباس های باستانی]
عبدالرضا انصاری (عضو کمیته برگزاری جشنها):
فقط آن مراسم میتوانست این را باعث شود که شما از ۷۰ مملکت داشته باشید، بنشینند در تخت جمشید و راجع به تاریخ ایران در حقیقت آموزش ببینند که اصلا این مملکت چی بوده، چی شده، چه مراحلی را گذرانده. وقتی که اینها از دور شروع کردند به حرکت و آن طبل و دهلها را زدند، و طبلها را و آن شیپورها را کشیدند، با آن نظمی که آمدند رد شدند اصلا همه دهنشان باز مانده بود…
اسماعیل ختایی (نماینده تشکلهای دانشجویی-سال ۱۹۶۹):
کار اینها اینجوری بود، یک راست میبردند اتاق شکنجه. اگر از شما قرار بگیرند، کتاب بگیرند، کسی راجع به شما حرف زده باشد، اینقدر میزنند تا بالاخره پدر شما را در بیاورند که شما هم دو کلام بیشتر بگویید.
زیرنویس: گفته میشد در اوجش بیش از ۵۰۰۰ نفر زندانی سیاسی و ۱۰ هزار مأمور مخفی پلیس در ایران وجود داشت.
محمدرضا پهلوی در مصاحبه به زبان انگلیسی:
آنچه که میتوانم بگویم این است که ما حالا آنقدر پیشرفته شدهایم که از همان شیوههایی که شما برای بازجویی آدمهایی که ناگزیر به بازجویی هستید استفاده میکنیم.
خبرنگار: مشخصا به کدام کشور اشاره میکنید؟
محمدرضا پهلوی:
به تمام جوامع پیشرفته، آنها سازوکارهای بسیار کارآمدی برای بازجویی دارند که بیشتر روانی است تا بدنی.
خبرنگار: و شما هم همان کار را میکنید و این عمل را قابل توجیه میدانید؟!
محمدرضا پهلوی: بستگی به موردش دارد، در مورد خیانت به وطن میتوانم بگویم هر چیز رواست.
اسماعیل ختایی (نماینده تشکلهای دانشجویی-سال ۱۹۶۹):
میگرفتند دستها را میبستند و پاها را هم میبستند و انواع و اقسام شلاقها داشتند که دردهای مختلف میدهد. مثلا با شلاق کلفتتر میزنند، بعد که مثلا میبینند پا خیلی باد کرده با شلاق باریکتر میزنند. متوجهی! چون بعضی وقتها یک چیزهای خیلی کلفتی میزنند اصلا انگشت منگشتها را میزند میشکند. [کف پای آسیب دیده خود را نشان میدهد].
محمدرضا پهلوی:
مثلا فیلمهایی را میبینید با سرگذشتها یا سرگذشتهایی را میشنوید که حتی در حوزههای استحفاظی پلیس، مأموران پلیس یا کارآگاهان از رفتار آدمی که تازه بازداشت شده آنقدر عصبانی میشوند که از کوره در میروند و مشتی به آن آدم میزنند یا صندلی را بر فرق سرش میکوبند، اینها نمونههایی از واکنشهای انسانی است که تقریبا از کنترل خارج میشود…
[فردای روز جشن]
زیرنویس: مهمانی به پایتخت ایران تهران منتقل شد.
کریم لاهیجی (حقوقدان و فعال حقوق بشر):
این همه میلیاردها پول را خرج کردند برای این تظاهرات بیمعنی، هیچی، برای اینکه تاریخ ایران، تاریخ ایران بود و این نشان میداد، یعنی تو با همه این کارها نمیتوانی ما را گول بزنی، رژیم تو یک رژیم پلیسی است، حکومت تو یک حکومت پلیسی است، یک حکومت فاسد است، بنابراین هی میخواهی خودت را به عنوان جانشین کوروش… ولی نه؛ یعنی تو به بزرگی و عظمت و اعتبار ایران چیزی را اضافه نکردی.
خبرنگار خارجی: ویژگی یک ایرانی چیست؟ کدام خصلت مرد قبیله نشینی را که هزاران کیلومتر دورتر از اینجا است با انسانی که در تهران مهمانی برگزار میکند، پیوند میدهد؟ پیوند مشترک همهی اینها چیست؟
محمدرضا پهلوی: من هیچ قصد تبلیغ و خودستایی ندارم ولی فکر میکنم سلطنت است، پادشاه است.
خبرنگار: که شما باشید؟
محمدرضا پهلوی: در این زمان بله.
گوینده مستند آرشیوی قدیمی: نقطه اوج جشنها اولین نگاه به بنای یادبود غرق در نور بیرون فرودگاه تهران به افتخار شاه کنونی.
تالین گریگور (نویسنده “ساختن ایران”):
بنای میدان شهیاد، یادآور لحظه یا نوعی تأثیر تاریخی برای ایرانیان است که نویدبخش نیکبختی است و فکر میکنم که بسیار دردناک است که نیکبختی همیشه در گذشته است.
عیسی ملک (معاون تشریفات دربار):
وقتی هواپیماها رفتند، عَلَم من را صدا زد و گفت برو از چادرها مراقبت کن. من به تک تکشان سر زدم و از هر کدام یک فهرست اموال تهیه کردم؛ خیلی از چیزهای داخل چادر ناپدید شده بود، آنها را کِش رفته بودند.
خبرنگار: کی کِش رفته بود؟ سران کشورها؟
عیسی ملک:
من نمیدانم. من نمیخوام سران کشورها را متهم به دزدی یک تلفن رادیودار کنم، چون ما ۵۰ دستگاه سفارش دادیم، برای هر چادر یکی، ولی وقتی شمردم فقط یکی مونده بود! شاید کارگرهایی که آنجا کار میکردند، بردند.
ابوالحسن بنی صدر:
حالا آن را که من حساب دقیق نکردم ببینم که چقدر است ولی آن وقت، میگفتند ۶۵۰ میلیون خرج برده، دلار.
شاهرخ گلستان:
این فیلم را در لندن رو برای اسپلیت اسکیرینیگ برده بودم و کارهای آن را در لندن میکردیم. وقتی که فیلم را از لندن فرستادم به تهران که آقای «پهلبُد» ببینند، ولی آنها شب فیلم را برده بودند برای اعلیحضرت نشان داده بودند. شاه وقتی که فیلم را دیده بود، پرسیده پس مردم کجا هستند؟ وقتی این فیلم را دیده بعد از یک سال!
کریم لاهیجی:
یعنی شما ایران را، وسطش را، یک جزیرهای درست کردید، آنجا برای خودتان جشن میگیرید و مردم آنجا به غیر از بدبختی و فقر و فشار و زندان و اینها چیز دیگری نیست.
ابوالحسن بنی صدر:
همه اینها را متحد کرد بر ضد خودش. نشنیدم که یکی از مخالفین، این نسبت به آن جشن حتی بیطرف مونده باشد انتقاداتی که گفتند عمومی بود؛ از چپ بود تا نجف که آقای خمینی باشد.
ناشناس [به همراه تصاویر تظاهرات گسترده مردم]: خدای تعالی حضرت موسی (ع) را میفرستد که برو این شاهنشاه را که طغیان کرده و از قانون الهی سرپیچی کرده از بین ببر و به ما میفهماند که باید به کار دولت و به سیاست اهتمام داشته باشیم و فرعونها و شاهنشاهان را از تخت سرنگون کنیم. اگر زنده و یک رأی و متحد باشیم کار از پیش میبریم. قدرت خدا با مسلمانان متحد و یک رأی و یگانه است. حکام غیر مسلمان و پادشاهان، مثل کفتار و حیوانات زندگی میکنند؛ آتش جایگاهشان خواهد بود.
عذرخواهی محمدرضا پهلوی در تلویزیون- محرم سال 1357:
هر وقت حاضر شدین…
«اما من به نام پادشاه شما بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار میکنم و متعهد میشوم که خطاهای گذشته و بیقانونی و ظلم و فساد، دیگر تکرار نشده…»
زیرنویس: در سال ۱۹۷۹ شاه از قدرت سرنگون میشود. او ایران را ترک میکند و دیگر باز نمیگردد.
پروانه قربانیان (ندیمه ملکه):
من تنها شاه را سرزنش نمیکنم، خودم را هم سرزنش میکنم؛ میدانم شوهر من هم خودش را مقصر میداند. ما با تقلید از کشورهای مدرن دیگر، سنتهای خودمان را فراموش کردیم. یادم هست تا ۱۵ یا ۱۶ سالگی نماز میخواندم، بعد از آنکه به دبیرستان رفتم، نماز را کنار گذاشتم و به عبارتی دینم را فراموش کردم! نمیدانم خودم را سرزنش میکنم یا خودم را مقصر میکنم؛ چون توجه نمیکردم که آشپزم متدین است، روزی سه بار نماز میخواند و وقتی با بیکینی به آشپزخانه میرفتم که بگویم چه بپزد پشتش را به من میکرد که مثلا دارد یک کاری میکند اما من غافل بودم که او نمیخواهد چشمش به من بیفتد؛ متوجه نمیشدم؛ ما متوجه نشدیم که آن کشور اسلامی است.
اردشیر زاهدی (داماد و نخستوزیر شاه): این کشور، کشور با عظمتی بوده، این بالا و پایینها را دیده و امروز هم جزو ممالکی است که دربارهاش هنوز صحبت میکنند، این عظمت ایران و ایرانی است؛ مخالف یا موافق؛ او را بهش افتخار میکنند. بنابراین هیچ ایرادی به جشنهای 2500 ساله نه تنها ندارم، بهش افتخار میکنم.
اسماعیل ختایی:
ما اصلا آزادی نداشتیم، امنیت نداشتیم، دلمان میخواست بخوانیم، دلمان میخواست بفهمیم، دلمان میخواست راحت باشیم، هر قدم که من نگاه میکنم، میبینم که بهترین آدمهای دور و بر من را میگیرند، برای چی؟ برای کتاب خواندن، برای یک ذره ضد شاه حرف زدن. نمیشد. یعنی به ما میگفتند بله شما بروید دختربازی کنید، علافی کنید، دنبال پول بروید، حتی حاضر هستند به شما پول هم بدهیم ولی حرف سیاسی نزنید؛ و این هم نمیشود، در هیچ جامعهای نمیشود؛ آنجا هم نشد، در دورهی جمهوری اسلامی آن هم نمیشود، در فرانسه هم نمیشود، هیچ جا نمیشود جلوی جوان را گرفت، جوان میخواهد بفهمد، راهش را پیدا میکند.
زیرنویس: بعد از سقوط شاه قیام مردم ایران به انقلاب اسلامی بدل شد. در سال ۱۹۷۹ آیت الله خمینی رهبر ایران شد و الهامبخش جنبشهای بنیادگرا در سراسر جهان.