روزنامه اصفهان زیبا هُلم داد سمت مدیرنویسیِ جدی. از دهیازده شهریور که شوخیشوخی شنیدم که رو به من گفتند: «مدیر مدرسه محبی میشی؟» و با پوزخند جوابشان را دادم که «نه بابا! چهخبره… زوده هنوز»، شروع کردم به نوشتن همین حرفها. درواقع روزانهنویسی میکردم. دو روز بعدش که شوخیشوخی شد جدیجدی و گفتند: «به مدیرشدن فکر کن»، نوشتنِ روزانهنویسی را جدیتر کردم. نوشتم از اینکه کلا مقطعی مدیرشدنم لغو شد. با کِهها مشورت کردم. کِهها نمیخواستند من مدیر شوم. نوشتم از روزی که دستهکلید مدرسه را از مدیر قبلی تحویل گرفتم. اولین صحبتهایم با معاون الان مدرسهام را هم نوشتهام. نمیدانم چرا. از چهار صبحِ یکِ مهر هم روزانهنویسی داشتهام؛ اینکه روز اول مدرسه چطور خواهد گذشت. ظهر که برگشتم خانه، «روزانهنویسی» را بستم و «روزانهنویسی محبی» را شروع کردم. درواقع هر روز، کوتاه، چند خط از اتفاقهای همان روز مینوشتم؛ حتی همسرم هم خبر نداشت. اصلا قرار نبود کسی بخواند. یک خاطرهنویسی خالی بود فقط؛ مثل همین دو جملهای که 13 مهر نوشتهام: «امروز بعد دو هفتهٔ شلوغِ مدیریت، اولین کتاب را خواندم. خسرو و شیرین رمان معرکهای بود.»
چند روز بعدش دو سه تا از مدیرهای باسابقه را دیدم. چشم تو چشم من گفتند: «مگه چند سالته، چند سال سابقهداری که رفتی مدیر شدی؟ هر یک سال مدیریت، بهاندازه 10 سال آدم رو پیر میکنه.» همهٔ اینها را مینوشتم و میرفتم جلو. نمیدانستم برای چه این خردهخاطرات روزانه را مینویسم. یکبار برای خودم نوشتم: «داری خودت رو گول میزنی. وقتِ جدینویسی نداری، داری با همین خُردهپُردههای بیمصرف خودت رو سرگرم میکنی که آره، من دارم مینویسم.»
همهٔ این روزانهنویسیهای بهدردنخور که شاید تا آخر عمر جز خودم خوانندهای نداشت، رسید به روزانهنویسی «دانشآموزی که میخواهد در تاریخ ماندگار شود.» این روزانهنویسی از چهارپنجخط بیشتر شد. گفتوگو داشت. ابتدا و انتها داشت. حرفِ جدی داشت و فکر. از خاطرهنویسی درآمد و قد کشید. رشد کرد. شد روایتِ جاندار. فرستادمش برای روزنامه اصفهانزیبا. عنوانش را گذاشتم «مدیرنویسی». نمیدانستم چاپ میکنند. وقتی چاپ شد، روز بعدش، هنوز روزانهنویسی داشتم. روزانهنویسی روز بعد چه بود؟
«امروز اصل مدرک دیپلم یکی از دانشآموزان چند سال پیش مدرسه را از گاو صندوق درآوردم. پایین مدرک، امضای کسی بود که الان زیر خاک است. او مُرده. از او چه در ذهن من مانده؟ خوشخنده، کارراهبنداز و والیبالیست. زیر مدرک چند نفر اسم و امضای من ثبت خواهد شد؟ وقتی دانشآموز امسال، سالها بعد میآید سراغ مدرکش، اسم من را که ببیند، چه به ذهنش خواهد آمد؟ اسم منِ مدیرنویس، چطور در تاریخ ذهن بچهها ماندگار خواهد شد؟»
تیتر باید جذاب و مفهوم باشد/ تیتر و لید اصلا مفهوم نیست و باید تغییر کند