به گزارش اصفهان زیبا؛ «اصفهانستیزی» موضوع تازهای نیست و ستیز با اصفهان قدمتی بهاندازه حمله محمود افغان دارد؛ روزی که پس از شورش افغانها و پیروزی در نبرد گلونآباد، سپاهیان هوتکیان به رهبری محمود هوتکی پیشروی خود را به سمت اصفهان، پایتخت ایران صفوی آغاز کردند و سپاهی که به فرمان شاه سلطان حسین و فرماندهی محمدقلی خان اعتمادالدوله گردآوری شده بود، نتوانست از پیشروی افغانها جلوگیری کند و راه برای محاصره اصفهان باز شد.
اگر بخواهیم مقوله اصفهانستیزی را به لحاظ جامعهشناختی بر آفتاب بیفکنیم، میتوان پای «جرج هربرتمید» و «چارلز هورتون کولی» را به میان کشید و اصفهانستیزی را از منظر «دیگری تعمیمیافته» و «خودِ آینهسان» تحلیل کرد.
مفهوم «دیگری تعمیمیافته» را جورج هربرتمید ساختهوپرداخته است. «دیگری تعمیمیافته» مجموعه چشمداشتهایی است که شخص معتقد است که دیگران از او دارند. هر شخصی با گذاشتن خود بهجای دیگری، درواقع خود را میسنجد. از طریق فراگردهای «نقشپذیری» و «نقش بازیکردن»، فرد نسبت به این «دیگری تعمیمیافته» آگاهی مییابد.
نظریه خودِ آینهسان را نیز جامعهشناسی بهنام چارلز هورتون کولی تنظیم کرد. در این نظریه، آینه همان جامعه است که چونان یک آینه برای ما امکان آن را فراهم میسازد که واکنشهای دیگران را نسبت به رفتار خود مشاهده کنیم. تحول خود اجتماعی هر فرد، از همان نخستین سالهای زندگی آغاز میشود.
تصویر خود یک کودک از خانواده او سرچشمه میگیرد و در سراسر زندگی، طی تماس شخص با همبازیها، همسالان و همگنانش، تحول مییابد. بدینسان رفتار ما تا اندازه زیادی با واکنشهای دیگران تعیین میشود. اگر تصویری که میبینیم دیگران از ما دارند مطلوب باشد، مفهومی که ما از خود داریم تعالی مییابد و رفتار ما استحکام پیدا میکند؛ اما برعکس، اگر این تصویر ناخوشایند باشد، مفهوم ما از خود صورت نازلی بهخود میگیرد و درنتیجه، رفتار خود را تعدیل میکنیم.
باید گفت اصفهانستیزی میتواند ناشی از چشمداشتهایی باشد که ما اصفهانیها معتقدیم دیگران از ما دارند؛ چنانکه در حکایتهای تاریخی هم هست که اصفهانیها سالیان سال برای مسافران در کاروانسراهای اطراف شهرشان به دستور حاکم شهر آذوقه میگذاشتند و همیشه مسافرانی که از این شهر میگذشتند، بهصورت رایگان از این امکانات استفاده میکردند و این به شکل یک عادت و رسم ثابت درآمده بود؛ تااینکه اصفهان دچار خشکسالی و قحطی شد و دیگر نتوانست آذوقه رایگان به کاروانسراها بفرستد و حاکم شهر هم دستور لغو این قانون را داد و همین شد که بعدازاین مسافران بدعادت و ناسپاس دم از خساست اصفهانیها زدند و این لطف آنان را بهعنوان یک وظیفه و حق قانونی برای خود دانستند و مردم مهماننواز این شهر را انسانهای خسیس معرفی کردند!
درواقع دیگری تعمیمیافته اصفهانیها در حکایتهای تاریخی آنها را خسیس معرفی کرده و چون اصفهانیها بهزعم خودشان نتوانستند چشمداشتهای دیگران را بعد از قحطیهای اصفهان رفع کنند، محکوم به خساست شدند. در این نگاه، اصفهانستیزی محصول همان گزاره «لطف مکرر و حق مسلم» است و اگر اصفهانی لطف مکرر در حق دیگر قومیتها و شهرهای ایران نمیکردند، هرگز حق مسلمی برای دیگران بهعنوان چشمداشت ایجاد نمیشد که بر مبنای آن اصفهانستیزی شکل بگیرد.
همچنین اصفهان ستیزی میتواند ناشی از خود آینهسان باشد؛ یعنی اصفهانستیزی واکنشی است از دیگران نسبت به رفتارهای ما اصفهانیها که در آینه جامعه مشاهده میکنیم؛ لذا اینجا باید به مفهومی به نام «خوداصفهانستیزی» اصفهانیها اشاره کرد که با دست خود در پارهای از مواقع سرود یاد مستان میدهند! در این نگاه، اصفهانستیزی واکنشی است نسبت به برخی خطاهای اجتماعی و فرهنگی اصفهانیها که تصویر آنها را در آینه جامعه مخدوش کرده است.
در نگاهی دیگر باید گفت که بخشهایی از اصفهانستیزی ناشی از فاجعهزدگی جامعه ایرانی پس از حمله مغول و البته مظلومگرایی روح حیات جمعی در ایران نیز است. اما در باب روانشناسی اجتماعی، یکی از مهمترین و جالبترین فرضیههای تاریخی، فرضیهای است با عنوان «فاجعهزدگی» که درواقع تأثیر پایدار فاجعه مغول را در تاریخ سیاسی و اجتماعی و علمی ایران بررسی میکند. «ایرا لپیدوس» در کتاب جامعش مینویسد، حملات مغول در ایران فاجعهآمیز و در حکم «هولوکاست» بود.
جمعیت بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ به کلی نابود شد. بنا به این فرضیه، بهدلیل عمق زیاد و مدت طولانی آسیبدیدگی ناشی از فاجعه مغول، که شاید ده نسل پیدرپی را تحتتأثیر قرار داده باشد، شخصیت عمده اجتماعی ایرانیان در این دوران بهطور اساسی آسیب دیده است. اگر جامعه را به یک ارگان زنده تشبیه کنیم، میتوان گفت آسیبدیدگی شخصیت عمده اجتماعی ایرانیان مشابه اثر اختلال پیچیده روحی پس از حادثه در افراد است.
بنا به فرضیه فاجعهزدگی، هجوم و پیروزی و استقرار اقوام نیمهوحشی مغول در دوره ایلخانان، خشونت همراه با گرایش سادیستی را در مقیاس وسیعی در منطقه ما در سطح خانوادگی، اجتماعی و سیاسی نهادینه کرده و بخش زیادی از مردم ایران طی دوران فاجعه مغول دچار آثاری از اختلال پیچیده روحی پس از حادثه و مبتلا به رگههایی از اختلالات شخصیت خودشیفته، شخصیت مرزی، شخصیت ضداجتماعی و شخصیت بدگمان شدهاند که از هر نسل به نسل بعدی انتقال یافته است.
بنا به فرضیه فاجعهزدگی، آسیبدیدگی دوران مغول که در دایرههای سیاسی، اجتماعی و خانواده تسلسل تاریخی یافته، بر رفتارها، عادات و فرهنگ ایرانیان اثر ماندگار گذاشته است. اگرچه شدیدترین آثار روحی فاجعه مغول در طی قرنهای متمادی تعدیل یافته، علائم این فاجعه بهصورت آثاری از رگههایی از اختلالات شخصیت خودشیفته، شخصیت مرزی، شخصیت ضداجتماعی و شخصیت بدگمان، از قبیل ناامنی درونی، بدگمانی، عجز و مظلومگرایی، حساسیت شدید، دوسونگری (سیاه یا سفیددیدن)، بیشانگیختگی، پرخاشجویی و کینهورزی در روان و رفتار اجتماعی مردم باقی مانده است.
حقیقت آن است که مظلومگرایی روح حیات جمعی ایرانیان که ناشی از فاجعهزدگی است، باعث ستیز جامعه ایرانی با هرچه رنگ قدرت و قوت دارد شده است. اصفهان قوی است و قوتی تاریخی دارد و هرگز مظلوم نبوده است. به هرحال این شهر در مرکز فلات ایران قرار داشته و پیشتر پایتخت امپراتوریهای آلبویه و سلجوقیان بوده و در دوره صفوی نیز پس از جنگ ایران با ازبکها، شاهعباس بزرگ مراحل انتقال پایتخت کشور از قزوین به اصفهان را آغاز کرده است و همچنین دو دوره سابقه پایتختی ولیعهد را در چنته دارد.
اصفهان قوی است و قوت دارد و این به مذاق جامعه فاجعهزده و مظلومگرا خوش نمیآید و با آن سر ستیز دارد. بخش دیگر و مهمتر اصفهانستیزی، همانگونه که پیشتر بدان پرداختیم ناشی از خطای مهندسی فرهنگی و اجتماعی در اصفهان است که من نام آن را «خوداصفهانستیزی» میگذارم؛ آنجا که در هر جُک و لطیفهای که از سوی اصفهانیها صادر شده و هرجا پای «یک روز یک اصفهانی… » به میان آمده، اصفهانیها زرنگ و غالب جلوه داده شده و دیگران مغلوب و مصلوب آنها قلمداد شدهاند.
آنچنانکه میدانید جُکها و لطیفهها ناشی و حاکی از استعارهها و اسطورهها، عادتوارههای ذهنی جامعه هستند و وقتی در جُکها اصفهانیها زرنگ قلمداد شوند، باید منتظر تبعاتی چون اصفهانستیزی نیز باشیم. خوداصفهانستیزی تنها به جکهای قوامبخش برچسب اجتماعی «اصفهانی زرنگ» ختم نمیشود و دامنه آن به شکستن لوله انتقال آب اصفهان به یزد و دهها فکت اجتماعی دیگر نیز میرسد و همه اینها روح حیات جمعی جامعه ایرانی را که خود «هویت اعتراضی» و البته «اعتراض هویتی» دارد، علیه اصفهان میشوراند.
اصفهان سالهاست که ضعفهای جدی در حوزه دیپلماسی اجتماعی دارد و حتی در مقوله زایندهرود ضعفهای دیپلماسی اجتماعی در اصفهان بسیار بیشتر از ضعفهای دیپلماسی طبیعی آب است و با توجه به اینکه این شهر بهواسطه قوت و قدرت تاریخی هیچگاه احساس نیازی به دیپلماسی اجتماعی در خود ندیده، اینک تنها شده است.
اصفهان نیازمند ریبرند اجتماعی است و باید دوباره اعتماد، ارتباط و اعتبار خود را بازیابی کند و برای این بازیابی، نقشه راه درست اجتماعی و فرهنگی داشته باشد. سرمایه نمادین اصفهان یعنی سهگانه افتخار، شناخت و اعتبار آن، سرمایه فرهنگی اصفهان یعنی آگاهی از مکتب اصفهان و سرمایه اجتماعی آن، باید بازیابی شود و اینها نخواهد شد؛ مگر آنکه اصفهان و اصفهانیها طرحی نو دراندازند.