به گزارش اصفهان زیبا؛ پرتمان در دل محلههای جدید و آپارتمانهای بلند قرار گرفته است. ازیکطرف به اصفهانویلا و خیابان رزمندگان میرسد و از طرف دیگر به خیابان امام خمینی (ره) متصل است.
هنوز هم میتوان در دل این محله خانههای قدیمی و کوچههای تنگ را مشاهده کرد، محلهای با اهالی باصفا و مهربان که همانند قدیمها باز هم با یکدیگر رفتوآمد دارند و در سختیها و تنگدستیها کمکحال هم هستند.
بهترین مکان برای دیدن اهالی محله مسجد المهدی است که در کنار آن هم پارک کوچک غدیر قرار گرفته است.
وارد پارک میشوم. سه خانم میانسال روی یکی از صندلیهای پارک مشغول گفتوگو با یکدیگر هستند. وقتی متوجه من میشوند، سر تکان میدهند و از من میخواهند که به کنارشان بروم.
محلهای با اهالی باصفا
از آنها میخواهم که دررابطهبا محله بگویند؛ از گذشتهها و تفاوتی که با امروز داشته و دارد. یکی از آنها آه سوزناکی میکشد و میگوید: «قدیمها همه چیز خوب بود؛ هم ماه رمضانها و محرمها خوب بود، هم عروسیها و جشنها. همه محل انگار با هم قوموخویش بودیم. چشموهمچشمی و این حرفها نبود. اگر جشن بود، همه محل دعوت بودند و به هم کمک میکردند تا جشن به شکل خوبی برگزار شود.»
مادی که پارک شد
خانم دیگری که خود را شفیعی معرفی میکند، میگوید: «اینجا صحرا بود. هیچ امکاناتی نداشت؛ ولی صفا و صداقتی که در بین مردم محله بود باعث شده بود خیلیها اینجا ماندگار شوند و با تمام نداریها بسازند.»
محله را که نگاه میکنی، مملو از خانههای قدیمی است. از آنها دررابطهبا پیشرفت محله میپرسم، میگوید: «این پارک قبلا یک مکینه بود که مردم محله میآمدند و آب میبردند. آن زمانها خیلی آب داشت و تا محله کساره هم میرفت؛ ولی بعدها که خشک شد، آمدند داخل آن را پر کردند و روی آن همین پارک را ساختند.»
سپس رو میکند به مسجدی که روبهروی پارک قرار دارد و ادامه میدهد: «این مسجد قبلترها متعلق به حاجخانمی بود که بعد از فوت ایشان و بنا بر وصیت او زمین را وقف مسجد کردند، حالا بسیاری از برنامههای مذهبی در همین مسجد برگزار میشود.»
از آنها درباره علت نامگذاری محله پرتمان میپرسم. خانم عباسی که قدیمیتر از دیگران است، با خنده میگوید: «قدیمها میگفتند پرتمان یعنی پرتمان کردند؛ علت آن هم این بود که اینجا هیچگونه امکاناتی نبود؛ نه ساختمانسازی بود و نه بازار یا مدرسه یا مرکز بهداشتی، هیچچیز اینجا نبود.»
زمینهای کشاورزی که خشک شد
کمی سکوت میکند و میرود به آن زمان که تازه عروس شده بود و مادرشوهر برای آنها در اینجا یک زمین با قیمت ۱۰۰ تومان میخرد. بعد با دست اشاره میکند به اطراف پارک و میگوید: «خانهای که خریده بودیم، وسط محل بود و اطراف آن تا خیلی دورتر هیچ خانهای نبود. تا چشم کار میکرد صحرا بود و زمین کشاورزی؛ بدون هیچگونه امکانات شهری. بعدها که امکانات شهری بیشتر شد، خانههای زیادی ساخته شد. حالا زمینها خیلی گرانتر شده، اما هنوز اینجا مردم فقیرنشین هست.»
صدای ترمز اتوبوس میآید تا مسافران خود را در ایستگاهی که نزدیک پارک است، پیاده کند. شفیعی به اتوبوس اشاره میکند و میگوید: «همین یک خط اتوبوسرانی هم قبلا نداشتیم. با پیگیری اهالی محل این خط اتوبوس از سمت کساره میآید و آخرین ایستگاه آن خیابان امام خمینی(ره) است.»
زمینهای حاصلخیز و مادی پر آب
از آنها خداحافظی میکنم. صدای بچهها و صدای فوارههای داخل پارک درهمپیچیده است. قدمزنان خودم را به نزدیک چند نفر از اهالی کهنسال محله میرسانم. همگی در کنار هم نشستهاند و با شوقی بیانتها به بچهها نگاه میکنند. جلوتر میروم و میگویم خبرنگار هستم و دررابطهبا پرتمان میخواهم بیشتر بدانم.
آقای عباسی که به گفته خودش در اینجا کشاورز بوده، میگوید: «اینجا یک مادی پرازآب بود که آب آن تا کساره میرسید و تا یونارت میرفت. زمینهای اینجا بهترین مکان برای کاشت گندم، یونجه و شبدر بود. کشاورزان محصولات خود را همینجا میکاشتند و همینجا هم میفروختند.»
به زمین روبهروی پارک که در کنار مسجد قرار دارد، اشاره میکند و میگوید: «اینجا را که میبینید، فعلا در حال ساختوساز است و به گفته برخی از اهالی قرار است درمانگاهی برای محله ساخته شود.»
او به خانههای اطراف پارک اشاره میکند و ادامه میدهد: «اینجا فقط دو تا خانه بود. بعدها مهاجران زیادی از اقوام مختلف آمدند و اینجا خانه ساختند. روی زمینهای کشاورزی کارگری میکردند. زمانی که کشاورزی از رونق افتاد، آنهایی که زمین بیشتری داشتند، فروختند و پولدار شدند.»
باغی که خشک شد
مرتضی مارانی، یکی دیگر از اهالی قدیمی پرتمان بوده که حالا صاحب لبنیاتفروشی معروف محله است. او دررابطهبا محله بیان میکند: «اینجا اصلا خانه نبود. یک چشمه بود که آب آن میرفت برای یونارت. آنطرفتر دکان حاجعباس کسارهای بود؛ اینجا هم باغی بود متعلق به یک خانم که بعدها مسجد ساخته شد.»
او زمینهای خالی اطراف محله را نشان میدهد و میگوید: «تمام این زمینها کشاورزی بود. آنقدر آب زیاد بود که بچهها داخل آب مادی میافتادند و غرق میشدند. سرچشمه آبی که برای پرتمان میآمد، از آتشگاه بود. به سمت رهنان میرفت و درنهایت به محله آزادان یا جابرانصاری کنونی میرسید؛ اما مادی دیگری که حالا به پارک تبدیلشده به یونارت میرسید و اینجا کمتر استفاده میشد.»
شبیهخوانی که هنوز ادامه دارد
از او درباره آدابورسوم محله میپرسم.میگوید: «آن روزها صداقت حقیقی در بین مردم بود که الان دیگر نیست. همه چیز روبهراه و زیبا بود؛ حالا مثل قبل نیست.»
سپس ادامه میدهد: «آن زمان مردم اعتقادهای خاصی داشتند. نذری میپختند و در حد توان پخش میکردند. اینجا تنها محلهای است که هنوز هم در ایام محرم به رسم قدیم شبیهخوانی میکنند. در شبهای قدر تعزیه امامعلی(ع) را داریم و افطاری میدهند.»
مارانی در خصوص وضعیت اقتصادی محله اینگونه بیان میکند: «وضعیت اقتصادی اصلا خوب نیست. یکسری بومی محل هستند؛ ولی با مهاجرت بسیاری از مردم از شهرهای جنوبی به این محل، شکل محله تغییر کرده است.»
آنطرفتر دکان عطاری محله است. دو خانم در مغازه نشستهاند و با لبخند از من دعوت میکنند که وارد مغازه شوم.
وارد مغازه که میشوی، بوی گلمحمدی همراه دارچین و زنجبیل حس خوشایندی را منتقل میکند.
خانم میانسال در کنار دخل نشسته و در حال صحبت با صاحب مغازه است. فاطمه حیدری از بچگی در این محل ساکن بوده است و از قدیمیهای محل محسوب میشود.
عروسیهای باشکوه قدیم
از او درباره رسمورسوم مردم محله در گذشته میپرسم، میگوید: «اینجا محله شادی بود. اگر عروسی بود، همه محل دعوت بودند. یک روز دیگهای مسی را سفید میکردند، یک روز دیگر جهاز میبردند؛ یک روز هم داماد را به حمام محله میبردند و روز دیگر عروس و همراهان به حمام میرفتند. روز بعدش حنابندان بود. خیلی خوش میگذشت؛ اما حالا یا جشن عروسی نمیگیرند یا اگر بگیرند یک شب، آنهم در تالار جشن میگیرند و تمام میشود.»
نذری که همیشه انجام میشود
از محرم میگوید؛ از زمانیکه همراه با شوهر و فرزندان به عشق امامحسین(ع) در منزل خود نذری میپختند و ادامه میدهد: «آن زمان ۱۰ تا ۱۲ دیگ برنج و خورشت میپختیم؛ مثلا در طول محرم یک هفته خانواده ما نذر میداد و هفته بعد، همسایه این کار را انجام میداد. دستهها به خانه ما میآمدند و ما به خانمها و آقایان جداگانه نذری میدادیم.»
آهی از حسرت میکشد و ادامه میدهد: «وقتی خانه کوچک شد، دیگر جایی برای پختن نداشتیم. مجبور شدیم جای خود را تغییر دهیم. برای محرمها در مسجد محل از مردم پذیرایی میکنیم؛ البته طعم این نذری با نذری که خودمان میپختیم، فرق دارد.»
از آنها خداحافظی میکنم و با عطر هل و دارچینی که مشامم را پر کرده است از محله بیرون میروم.