به گزارش اصفهان زیبا؛ محمودآباد نام قدیم روستایی در نزدیکی شهر اصفهان است که بعدها با تقسیمبندی شهر در حوزه شهرداری منطقه ۱۲ شهرداری اصفهان قرار گرفت و اکنون بسیاری آن را به نام محله محمودآباد میشناسند.عصر دلانگیز بهاری بهترین زمان برای رفتن به محله محمودآباد است. پس از عبور از زمینهای کشاورزی و جوی پرآبی که زیبایی باغها را دوچندان کرده است، از خیابان آسمان وارد محمودآباد میشوم. کمی جلوتر پارک بازی بچهها را میبینم و کهنسالانی که برای فرار از گرما به سایه درختان پناه آوردهاند.نزدیکتر میشوم و از آنها میخواهم تا کمی درباره گذشته محله تعریف کنند.
گبرآباد یا محمودآباد
آقای عبداللهی که بزرگتر از دیگران است، از روی صندلی بلند میشود و با صدای رسا، میگوید: «اینجا اول گبرآباد بوده و بعدها شد گبر محمودآباد. شاید علت اصلی نامگذاری اینجا هم وجود آبادی و زمینهای کشاورزی بسیاری است که در آن قرار داشته است.»
محلهای با زمینهای کشاورزی فراوان
رو میکند به زمینهایی که حالا تبدیل به ساختمان شدهاند و ادامه میدهد: «اینجا پر از درخت و زمین کشاورزی بود. آن روزها وضع مالی مردم خوب نبود و بیشتر آنها به اهواز و ورامین میرفتند و صیفیکاری میکردند.»
مرد سالمندی که آنطرفتر نشسته و خود را ابدال معرفی میکند، میگوید: «بعد از انقلاب خیلیها برگشتند و بر روی زمینهای خودشان کار کردند.» کمی مکث میکند و ادامه میدهد: «الان گرانی هست؛ ولی رفاه بیشتر شده، برای همین بسیاری از اهالی همینجا ماندگار شدند.»
زمین گله و تبدیل آن به پارک
به محل کنونی که حالا به پارک تبدیل شده اشاره میکند و میافزاید: «اینجا یک زمین خالی بود که به آن زمین گله میگفتند. بعد از انقلاب که کار نوسازی شروع شد اینجا را تبدیل به پارک کردند.»
از مردم محل میگوید و از صفایی که در دل محمودآباد جریان دارد و میافزاید: «اینجا مردمان خیلی خوبی دارد. عصرها اگر به مسجد جامع بروید، جمعیت زیادی از مردم محله را میبینید که برای اقامه نماز آمدهاند.»
نبود آب و خشکی زمینهای کشاورزی
آهی سوزناک میکشد و میگوید: «کاش آب را از ما نمیگرفتند. از زمانی که آب زایندهرود خشک شد، قناتها و مادیها هم بی آب شدند. به دنبال آن همزمینهای کشاورزی خشک شدند. »
قناتهای پرآب و آبی که از زایندهرود میآمد
از ابدال درباره چگونگی تأمین آب محله در گذشته میپرسم. میگوید: «اینجا قناتهای بسیار پرآبی داشت؛ علاوه بر اینکه از زایندهرود هم سهم داشتیم که این آب هم از طریق مادی وارد محمودآباد میشد. در حال حاضر هم مقداری آب از کانال آب سیدمحمد وارد زمینهای کشاورزی باقیمانده محله میشود.» به دوستان و هممحلهایها اشاره میکند و ادامه میدهد:«اینجا همه بومی هستند و کمتر کسی از بیرون شهر به اینجا میآید. بیشتر اهالی با هم قوموخویش هستند و همدیگر را میشناسند.»
از کشاورزی تا کار در کارخانه
این ساکن محله محمودآباد درباره تغییر شغل اهالی محل توضیح میدهد: «قبلها که بیشتر مردم کشاورز بودند. حالا یا در کارگاه تراشکاری کار میکنند یا در شهرک صنعتی و کارخانههای نزدیک محمودآباد مشغول به کار هستند.
محرم و صفر و نذریهای معروف محمودآباد
یکی دیگر از اهالی محله از ایمان مردم و علاقه آنها به مراسم مذهبی تعریف میکند و میافزاید: «اینجا پنج مسجد فعال دارد که همیشه شلوغ است. در ماه محرم و صفر هم تعدادی از اهالی محل جمع میشوند و در مسجد محل نذری میدهند. این کار تا ۱۵ ماه محرم ادامه دارد تا برسد به ماه صفر. در این ماه هم بعد از اربعین تا پایان ماه صفر نذری میدهیم. »
آقای طاهری از شبهای ماه رمضان میگوید: «اینجا هنوز بسیاری از رسمهای قدیم وجود دارد؛ مثلا در ماه رمضان بسیاری از اهالی دعوت میگیرند و به خانه یکدیگر میروند. شبهای قدر هم که مثل بسیاری از محلهها برنامه احیا داریم.»
تاسوعا و عاشورای شلوغ محمودآباد
آقای رضایی در ادامه صحبت دوستانش میگوید: «شهرت مراسم محله در ماه محرم آنقدر زیاد است که روزهای تاسوعا و عاشورا جمعیت زیادی از اصفهان به اینجا میآیند. آنقدر که تا بیرون مسجد مینشینند و عزاداری میکنند.»
او ادامه میدهد: «آن زمان برق نبود. بعدها نیروگاه و پالایشگاه را ساختند. حتی یادم هست در زمان جنگ هم پالایشگاه را با هواپیما زدند. بعد از مدتی در کنار پالایشگاه صنایع پتروشیمی هم تأسیس شد.»
تأسیس نیروگاه و پالایشگاه در محمودآباد
آسمان را نشانم میدهد و میگوید: «به علت وجود همین کارخانهها محمودآباد یکی از آلودهترین مناطق شهر اصفهان است. شبها بسیاری از کارخانهها فیلترها را باز میکنند و نتیجه آن بوی بد و آلودگی بسیار شدید هواست؛ بهطوریکه بهراحتی نمیتوان نفس کشید.»
منبع آب و تأمین آب محله محمودآباد
از رضایی درباره منبع آب بزرگی که در محله قرار دارد میپرسم. توضیح میدهد: «قبلها در محل همین منبع، چاه آبی قرار داشت که با طناب از آن آب میکشیدند. بعدها با موتور برای بالاآوردن آب استفاده میکردند. بعد از آمدن برق، موتوربرقی آمد و به این وسیله آب از چاه به منبع میرسد، همان جا ذخیره میشود و مردم محل میتوانند از آن استفاده کنند.»
از خربزه توقرمز معروف تا مزارع گلهای آفتابگردان
این ساکن محله محمودآباد درباره زمینهای کشاورزی محل میگوید: «قبلها اینجا به خربزه توقرمز معروف بود؛ حالا بیشتر گل آفتابگردان، گندم و کدو میکارند.»
قرارگیری محمودآباد در حوزه برخوار
از رضایی درباره وسعت محمودآباد میپرسم. میگوید: «اینجا همراه با گز، شاهینشهر و… در حوزه برخوار است. آن زمان از شهرهای خورزوق، دستگرد و گز میآمدند و روی زمین کشاورزی محمودآباد کار میکردند؛ ولی حالا آنها پیشرفت کردند؛ اما اینجا چون کسی را نداشت تا پیگیر کارشان باشد عقبمانده است.»
در کوچهپسکوچههای محله قدم میزنم و وارد کوچهای میشوم. تا وسط کوچه چراغانی شده و آقایی مشغول آبپاشی است. بوی خاک نمزده تمام فضا را پر کرده. روبهروی درِ خانه تابلوی بزرگ خوش آمدید توجهم را جلب میکند.
رسمهای قدیمی محله محمودآباد
در میزنم. صاحبخانه با احترام فراوان دعوت میکند تا وارد شوم و میگوید که امشب جشن حنابندان دارند و برایم از جشن حنابندان میگوید: «جشن عروسیها در محمودآباد مثل قدیم است. جهازبران و حمامبردن عروس و داماد و حنابندان داریم. در جشن حنابندان برای عروس و داماد حنا میگذاریم. البته خانواده داماد برای اقوام خود جشن میگیرند و خانواده عروس هم برای خودشان و بعد از شام به منزل عروس میروند و جشن حنابندان شروع میشود.»
داستان خان محمودآباد
صدیقه بیگم امامی، همسر حاج علی ابدال، پسر کدخدای محمودآباد است. او درباره خان محله میگوید: «خان اینجا حاج رضا بود. وضع مالی خوبی داشت. تمام زمینهای اطراف متعلق به او بود و رعیت در آن کار میکردند.»
زنان محله و قالیبافی
از خانم امامی درخصوص شغل زنها درگذشته میپرسم و او توضیح میدهد: «زنها در کنار همسران خود کشاورزی میکردند. عدهای هم که قالیبافی بلد بودند در خانه قالی میبافتند. هنوز هم بعضی از آنها کار قالیبافی را ادامه میدهند و کارگاه قالی بافی دارند.» میخندد و از دوران تازهعروسی خود میگوید: «کدخدا مرد مهربانی بود و رعیت برای او احترام زیادی قائل بود. زمانی که من عروس این خانواده شدم، نوکر و کلفت زیادی داشتیم. آنها کارهای خانه را انجام میدادند. یادم هست اینجا چقدر رفتوآمد
بود و همیشه مهمان داشتیم.»
زندگی در یک خانه با پنج خانوار
از زندگی آن زمانها تعریف میکند. زمانی که پنجخانوار با هم در یک خانه بودند و ادامه میدهد: «آن زمان هر کدام در بخشی از خانه زندگی میکردیم. عصرها در گوشهای از حیاط مینشستیم و با هم صحبت میکردیم. بعدها که پدر همسرم به رحمت خدا رفت، وارثان نتوانستند به خانه رسیدگی کنند و بسیاری از آن خراب شد و از بین رفت.» حاجخانم از آب فراوانی که در محله جاری بود میگوید: «اینجا اینقدر آب بود که در عمق دو متری به آب میرسیدیم. آب از جویها بالا میزد و وارد خانهها میشد.» از او درباره غذاهای معروف محمودآباد میپرسم. بیان میکند: «یادم هست آن زمان کماج، قرمزه نخودچی و آبگوشت میپختیم؛ حتی بسیاری از زنها در خانه نان میپختند. آنقدر این نانها خوشمزه بود که بچهها تمام آن را میخوردند.»




