به گزارش اصفهان زیبا؛ هنوز هم بسیاری از مردم اصفهان، دستگرد را با خیارهای معروفش میشناسند؛ به گونهای که شناخت این دو جدا از یکدیگر امکانپذیر نیست.
برای رسیدن به محله دستگرد کافی است وارد بلوار کشاورز شوید و پس از عبور از خیابان باغ فردوس، اولین چهارراه با دیدن تابلوی دستگرد وارد این محله شوید؛ محلهای که در نزدیکی قائمیه و ناژوان قرار دارد و یکی از خوشآبوهواترین محلههای شهر اصفهان در گذشته بوده است.
صحت این گفته را باغهای سرسبز و باشکوهی که به ممد آب رودخانه زایندهرود داشته، تأیید میکند. پارک کودک که در مرکز محله و در نزدیکی زورخانه تازهتأسیس آن قرار گرفته، بهترین مکان برای ملاقات با اهالی دستگرد است.
ساعت حوالی ۵ بعدازظهر است و گرمای بیهمتایی در پارک حکمرانی میکند. چند کودک خردسال در حال بازی در پارک هستند. کمی جلوتر یک کافیشاپ با دکور سنتی و زیبایی قرار گرفته که قهوهخانههای سنتی کنار ساحل را برای انسان تداعی میکند.
جلوتر میروم و از صاحب آن میخواهم تا به من درباره محله توضیحاتی دهد. از پشت دخل بیرون میآید و با من همصحبت میشود.آقای احمدی به پارک کودک اشاره میکند و میگوید: «اینجا یک باغ بود که به علت بیآبی درختان آن خشک شد. بعدها آمدند اینجا را چمنکاری کردند و تعدادی وسیله بازی نصب کردند و پارک ساختند؛ اما بعدها بهجای چمن اینجا سنگ ریختند.»
او به باغهای باشکوه دستگرد اشاره میکند و ادامه میدهد: «تمام زمینهای اینجا باغ بود. از خانه خودمان که میایستادیم تا انتهای خیابان چیزی غیر از سبزه و درخت و زمین کشاورزی نمیدیدیم.»
از او در رابطه با نام محله میپرسم، میگوید: «وجه تسمیههای مختلفی برای اینجا وجود دارد. اولین وجه تسمیه، جایی در بین چند رشتهکوه را دستگرد میگویند. دومین وجه تسمیه، دستگرد به مکانی گفته میشود که چند گروه یا دسته در کنار یکدیگر جمع شده باشند.»
خندق پرآب و منبع تأمین آب محله
احمدی به خندقی که آن طرف خیابان و در نزدیکی پارک قرار دارد اشاره میکند و میافزاید: «اینجا آبی که از کهریزها و کوهها سرازیر میشد وارد خندق شده و مردم میتوانستند از این آب برای آبیاری و کشاورزی استفاده کنند.»
کانالهای چهلدختران
این ساکن محله دستگرد به کانالهای چهلدختران اشاره میکند و ادامه میدهد: «قدیمیها میگفتند در زمان حمله مغولها، چهلدختر برای فرار از آنها وارد کانالهایی زیرزمینی میشوند و بعد از مدتی برای همیشه ناپدید شدند و برای همین به این کانالهای زیرزمینی چهلدختران میگویند.»
او ادامه میدهد: «هنوز هم آثاری از این کانالها باقیمانده؛ اما مدتهاست که بسته مانده و نمیتوان وارد آن شد.»
با دست به دوردستها اشاره میکند و ادامه میدهد: «اینجا قلعهای متعلق به زمان حمله مغول بود. این قلعه تاریخی حکایت از زندگی باشکوه مردم در این منطقه دارد؛ قلعهای بسیار بزرگ که به آتشگاه وصل میشد. خیلیها که دنبال گنج یا آب بودند کانالهای زیادی را در اینجا حفر کردند که آثار آن در برخی مکانها قابلمشاهده است.»
دست گرو؛ محل جمعشدن مردم
سعید برجیان دستگردی، یکی دیگر از اهالی محل است که نزدیک به ۵۲ سال است در اینجا سکونت دارد. از او دلیل نامگذاری اینجا به دستگرد را میپرسم، میگوید: «دستگرد از جمعشدن جمعیت میآید؛ اما در برخی کتابها دستگرد به زمینهای شاهی هم گفته میشود. به عبارتی، دستگرد محلی است که وقتی جمعیت از شهرهای اطراف میآمدند قبل از رسیدن به شهر در این مناطق جمع میشدند.»
او شغل بیشتر مردم دستگرد را کشاورزی معرفی میکند و میافزاید: «اگر برخی از اهالی محل کار دولتی داشتند، باز هم شغل دوم آنها کشاورزی بود. برجیان از زمینهای کشاورزی و رونق کشت و کار که در گذشته رواج داشته میگوید: «قبلا اینجا بیشتر غلات میکاشتند و بعدها گوجه، خیار و بادمجان کاشته شد.»
داستان قلعه دستگرد
از او درباره قلعه قدیمی محله میپرسم. توضیح میدهد: «اینجا یک قلعه بوده که به آن توده یا تویده میگفتند. دروازه آن اول خیابان و وسط آن همینجا بود که یک در داشت. یک قلعه هم بیرون از دستگرد و در نزدیکی قلعه اولی قرار داشت. تا چند سال پیش هم از سمت مزارع، بهراحتی برج و باروی آن پیدا بود.
بیشتر ساکنان این قلعهها افراد ثروتمند، خانها و کدخداها بودند. بیرون قلعه هم رعیت و کشاورزان زندگی میکردند.»
او به خانههای باقیمانده از خان و کدخدای محله دستگرد اشاره میکند و ادامه میدهد: «با ازبینرفتن بسیاری از قلعهها، خانها خانههای خود را در داخل محله ساختند که هنوز هم آثاری از این خانهها در نزدیکی فرهنگسرای محله دیده میشود.»
هنر سفالگری اهالی دستگرد
این ساکن محله دستگرد از هنر سفالگری اجداد ساکن در این محله تعریف میکند و میافزاید: «آبا و اجداد ما در دستگرد سفالگری میکردند. آنها از خاک رسی که در نزدیکی خندق قرار داشت، استفاده میکردند و سفال میساختند.»
به خانههای اطراف خندق اشاره میکند و ادامه میدهد: «اینجا تمام بیابان بود. مردم محل پس از برداشت خاک رس در همین زمینها کار میکردند و سفال میساختند.
اینجا وقتی باران میآمد گل میشد. بعدها وقتیکه جمعیت شروع به افزایش کرد، بهمرورزمان مردم به این نتیجه رسیدند که از سفالهای شکستهشده برای جلوگیری از گلشدن اطراف خندق استفاده کنند. اگر به مناطقی که در حال خاکبرداری است نگاه کنید، پر از سفال است و تا یک فاصلهای از سطح زمین سفال شکسته قرار دارد.»
برجیان از چگونگی کشت خیار در دستگرد میگوید: «خیار زمان انگلیسها از هند به ایران وارد شد. قدیمیها به خربزه، خیار و به خیار، خیار سبز میگفتند. بعدها دستگردیها خیارکار شدند؛ اما قبل از آن، اینجا کارخانههای سفالگری زیادی بود و بیشتر اهالی سفالگری میکردند.»
او درباره چگونگی سفالگری آنها میگوید: «بیشتر اهالی از خندق و حتی باغها خاک رس میبردند. حتی میآمدند باغهایی را که بلند بود و از مادی پرآب نمیشدند میکندند تا آب وارد آنجا شود و بعد خاک رس آن را استفاده میکردند.»
صورتش را میچرخاند سمت خندق و ادامه میدهد: «یادم هست اطراف خندق خیلی گود بود و دریاچهای در همانجا وجود داشت که تا اواخر سال ۴۹ پر از آب بود؛ اما بعدها به یک دریاچه فصلی تبدیل شد.»
شکلگیری حمام محلهها
او به شکلگیری حمامهای عمومی در شهرها اشاره میکند و میگوید: «این حمامها با شعار “بهداشت برای همه” در تمام شهرها و روستاها ساخته شد. حمام اینجا به نام حمام قلعه بود که در نزدیکی خندق با شکل دوشی ساخته شد و در حال حاضر تبدیل به بهزیستی شده است.»
برجیان درباره چنار هزارساله محله دستگرد، میگوید: «اینجا در واقع چنار بزرگی بود که مردم از سایه آن استفاده میکردند.
در نزدیکی آن یک قهوهخانه بود که غذای مختصری هم در آن تهیه میشد. دورتادور آن سکو بود که مردم مینشستند و مادیهای پر آب هم از کنار آن عبور میکردند. جای خیلی باصفایی بود. بعدها دور آن را خاکبرداری کردند تا بتوانند آن را بهتر آبیاری کنند؛ اما روش کار نادرست بود و بعد از مدتی چنار خشک شد.»
از او درخصوص کارخانههای آجرپزی میپرسم، میگوید: «اینجا به واسطه وجود کورهپزخانههای زیادی که داشت، کارخانههای آجرپزی، گچ و آهک هم داشت. پدربزرگم هم یک کارخانه تولید آجر، گچ و آهک داشت که در خیابان آزادگان فعلی قرار داشت.»
زنان و پارچهبافی
از او درباه شغل زنان محله در گذشته میپرسم، توضیح میدهد: «اینجا بیشتر زنان خانهدار بودند. عدهای هم پارچه میبافتند که به آن کرباس میگفتند و از آنها برای دوخت تنبان و چادر استفاده میکردند. عدهای هم چرخ ریسندگی داشتند و از پشم نخ درست میکردند.»
از آنها خداحافظی میکنم و وارد پارک میشوم. خانم میانسالی که خود را ابراهیمی معرفی میکند و از کودکی در اینجا ساکن است، درباره محله میگوید: «اینجا محله بسیار باصفایی بود. هم ماههای عزا برنامههای خوبی داشتیم و هم روزهای شادی و عروسی بساط جشن برپا بود.» با لبخند شیرینی که به لب دارد از روزهای محرم میگوید: «آن موقعها مثل حالا نبود که پشتسرهم هیئت باشد.
فقط یک هیئت داشتیم. در محله انبار بزرگی بود که هیئت میرفت آنجا و همه محل جمع میشدیم دورتادور زمین و تعزیه را تماشا میکردیم.» ابراهیمی به خندق اشاره میکند و میافزاید: «اینجا هم یک گودال بود که اهالی محل به آن باغ گودال میگفتند. آبهای روان پس از باران به آنجا میرفت و از آن برای شستوشو، بهویژه شستن ظرف و لباس استفاده میکردند.»
بعد به مدرسه «هاجر» اشاره میکند و میگوید: «اینجا یک قبرستان قدیمی داشت که بهجای آن، مدرسه هاجر را ساختند؛ در کنار مدرسه هم اداره بهداشت بود که بعدها به محله قائمیه رفت.»















