کلمه «اخلاق» جمع خُلق و به معنای نیرو و سرنوشت باطنی انسان است که تنها با دید بصیرت و غیرظاهر قابلدرک است. در مقابل، خَلق به شکل و صورت محسوس و قابلدرک با چشم ظاهر گفته میشود.
آنجا چیزی نبود جز خاک و علفهای هرز! بستر رود ترکهای بزرگی برداشته بود. برای رودخانهشان حتی یک قطره آب هم باقی نمانده بود. زایندهرود از تشنگی مرده بود!
نسیم، گلبرگهای ریز شببو را از شاخه میکند و در هوا میپاشید. هوا پر بود از عطر گلهای بهاری. جریان آب باعجله از بین پلههای سنگی میگذشت و صدای دلانگیز آن به گوش میرسید.
مردی با قد متوسط و موهای کمپشت سیاهوسفید، دستهای گرد و درشتش را به نردههای زرد آهنی میگرفت و آهسته از پلهها بالا میرفت. دیوارهای راهپله مثل سمباده زبر بود.