اشک در چشمهای سمیرا تاب میخورد؛ وقتی از هر روزی حرف میزند که پشت سر گذاشتنش برای او هزار سال طول کشیده است و سختترینش هم همان روزی بود که «ماشین به دست گرفتم و موهایم را تا ته زدم. آن لحظه مرگ خودم را از خدا خواستم.»