هنوز صدای قدمهایِ بابا خاموش نشده بود؛ حتی دستخطِ جاندار او روی کاغذ جادویی کُنج طاقچه خانهشان! روی همان صفحه سیاهی که حتما با ذوق و شوق عجیبی برایش نوشته بود: «زودی بیا پیشمون کُرهخرچی بابا».