








اعضای شورای شهر در جلسه علنی این هفته با تغییر نام پردیس هنر به پردیس استاد محمدرضا شجریان موافقت کردند.در جلسه علنی صد و پنجاه و دوم پیشنهاد نامگذاری یک میدان، دو بوستان، سه کوچه، دو بنبست، یک چهارراه و دو مجموعه فرهنگی هنری بررسی شد.
















بالاخره پس از انتشار شایعههای فراوان و چندین و چندباره مبنی بر درگذشت محمدرضا شجریان، خسرو آواز ایران، پنجشنبه گذشته در بیمارستان «جم» و پس از مدتها دستوپنجه نرم کردن با یک بیماری سخت و طاقتفرسا دار فانی را وداع گفت تا دوستداران و هوادارانش از وجود او بیبهره شوند و تنها صدایش برای آنها باقی بماند. خبر مرگ این استاد بیبدیل علاوه بر اینکه در فضای مجازی باعث راهاندازی هشتگها و بازخوانی ترانه معروف مرغ سحر شد، در رسانههای داخلی و بینالمللی نیز منعکس شد؛ رسانههایی همچون «گاردین»، «آسوشیتدپرس»، «واشنگتنپست» و… .








سرانجام قلب هنرمندی که یکعمر درراه اعتلای آواز و موسیقی و شعر و فرهنگ کوشیده بود در روز هفدهم مهرماه سال جاری از تپش ایستاد و اکنون ملتی قلبهایشان سوگوار پرواز ابدی اوست… ملتی که سالها را با این صدا زیسته بودند، از تبلور تمام امیدها و رنجهایشان به هنگام خواندن تصنیف مرغ سحر تا معنویت مناجات و ربنای او در هنگام افطارهای ماه رمضان. ازاینرو شجریان را باید یگانه هنرمندی دانست که در تمام لحظات تاریخ ملتش، چون رودی خروشان جاری بود چراکه این مردم، غمها و شادیها و امیدها و دلبستگیهایشان را با این صدای پیوند داده بودند. در یک نمونه از این هزاران زیستنِ این صدا در فرهنگ مردم، میتوان نمونهای را مثال زد و آن را به تمام جهانیان باافتخار تمام نشان داد که چگونه شعر و موسیقی در تاروپود یک ملت زندگی میکند و نفس میکشد.








محمدرضا شجریان، متولد اول مهر 1319 در مشهد است. به گفته خودش هرآنچه که در موسیقی به دست آورده بود، از برکتهای آموزش و تشویقهای پدرش بوده.








گاهی آنقدر مشکلات از سر و رویمان میبارد و اخبار بد و ناراحتکننده به سمتمان هجوم میآورد که دیگر حوصله هیچچیز و هیچکسی را نداریم. دلمان میخواهد فرار کنیم و پناه ببریم به دشتی، بیابانی، جایی که دیگر کسی نباشد و خبری به گوشمان نرسد «که آن را که خبر شد خبری باز نیامد.» اینجور مواقع فقط دستمان سمت کتابی میرود: دیوان حافظ، غزلیات سعدی، شاملو. کنارش فقط میخواهیم موسیقی گوش دهیم، نوای سهتار، کمانچه، پیانو… . چیزی که به عمق جانمان نفوذ کند و شمع شرقیمان را روشن نگه دارد. ببرِدمان آنجا که میخواهیم. چه دارویی بهتر از موسیقیای که هم شعر حافظ و سعدی در آن باشد و هم نوای تار و کمانچه برای تسکین حالِ زارِ «شرقی غمگینی» که نوستالژی گذشته اشک به چشمانش میآورد و غصه آینده را به دلش هوار میکند؟