فرمانده جنگی
NONE
۱۰:۰۶ - دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰

از اهواز تا عملیات محرم با یک مرخصی دوساعته!

از اینکه راهی برای رفتن پیدا کرده در پوست خود نمی‌گنجد؛ پسربچه‌ای که برای رفتن به میدان رزم، خیلی کوچک است. مهدی عطایی، دوازده سال بیشتر نداشته که تصمیمی مردانه می‌گیرد و عزم جنگ می‌کند اما به دلیل جثه کوچک و کمی سن‌وسالش، به هر دری که می‌زند، اجازه رفتن نمی‌گیرد. او در اصفهان، هرجا می‌رود دست رد به سینه‌اش می‌‎زنند تا بالاخره یکی از دوستانش در بسیج به او پیشنهاد می‌دهد برای رفتن از دولت‌آباد اقدام کند. «پس از آن‌که برای رفتن به جبهه از پایگاه‌های بسیج اصفهان ناامید شدم به پیشنهاد یکی از دوستانم به دولت‌آباد رفتم و بعد از ثبت‌نام در بسیج آنجا، قول اعزام به جبهه گرفتم.»

NONE
۱۵:۳۲ - دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۰

اگر «مردم» نبودند، پیروزی در «مرصاد» هم نبود

قاب عکس‌ها و یادبودهایی که در گوشه و کنار اتاقش دارد، خبر از این می‌دهد که او سَر و سِری با باختران آن روزها و کرمانشاه این روزها دارد. اصلاً اینجا همه چیز به رنگ تاریخ است، حتی کتاب‌ها و عکس‌هایی که بر روی طاقچه‌ها ردیف شده‌اند و خبر از زندگی پر ماجرای او و حتی نسبت خانوادگی‌اش با «شهید مهدی زین‌الدین» می‌دهند. «سیدعلی نکویی زهرایی» اگرچه در ابتدا خرقه معلمی بر تن می‌کند اما مدت زمان زیادی نمی‌گذرد که سر از «خیابان» سیاست در می‌آورد و کم کم پا در «میدان» انقلاب می‌گذارد و لباس «دولتیون» و «سیاسیون» را می‌پوشد. خدمتش هم از «سیاسی‌ترین» شهر اصفهان، یعنی «نجف‌آباد» آغاز و در بحبوحه جنگ مأمور به خدمت در «ناآرام‌ترین» نقطه غربی کشور یعنی «باختران» می‌شود.