به گزارش اصفهان زیبا؛ معمولا همیشه یک سوالی توی کلهام بوده کهای کاش به غیرازاینکه یک آدم عادی هستم، میشد یک آپشن دیگر هم به انتخاب خودم داشته باشم که فرق کنم با دیگران.
عمیق که فکر کردم، دیدم دلممیخواست دو تا بال مخفی روی شانههایم داشتم ک هر زمان اراده میکردم درمیآمدند و پرواز میکردم هرکجا که دلم میخواست، جایی که آرامم کند یک کنج دنجی که دستی باشد و بکشد روی سرم و آغوشم بگیرد.
هوای این روزها هوای بیقراری است. دلم بهانه میکند برای دیدنت. مینشینم به قدمهایی که در راه رفتناند فکر میکنم، به زخمهایی که جز در آغوش صاحبش درمان نمیشوند، به چشمهای تَری که جز صاحبش دیده نمیشود، به مردی که همه داراییاش از دنیا سایهاش است تا بایستد بالای سر مهمان راه خانهات تا نکند آفتاب عراق آزارش دهد، به دخترکی که آب را به التماس دستشان میدهد.
همان آبی که از شما واهل خانهات دریغ بود، به دیگری که برای مهمانهایت قُل میزند وبه قصههایی که تابهحال ندیده و نشنیدهایم و دارند روانه خانه امنی میشوند که هیچ کجا شبیهش نیست.
انگار در قفسی گیر افتاده ایمکه خودمان را به این در و آن درش میزنیم؛ بلکه کسی بیاید درش را باز کند و آزادمان کند. پر بزنیم تا برسیم امنترین جای جهان، میگویند حسین (ع) جنس غمش فرق میکند، درست میگویند جنس غمش برای من آرامشدن است… قدکشیدن و بزرگشدن زیر سایهاش.
این روزها داستان فُطرس توی ذهنم جان گرفته؛ فکر میکنم سختتراز اینکه آرزو کنی بال داشته باشی این است که بالهایت را بگیرند و نتوانی پرواز کنی؛ اینکه از آسمان پایین بیندازنت و ششصدسال گیر کنی در جزیرهای دور از هرچه هست؛ چون از فرمان خدا دوری کردی و این یعنی مردگی باتحرک که فطرس داشته و هرچه فریاد بزنی «غلط کردم» صدایت را نشنوند، به دنبال چیزی هستی که خدا را قسم دهی تا از گناهت بگذرد و دوباره در حریمش راهت دهد.
صدای هلهله و شادی ملائک از آسمان آمد و جبرئیل همراهشان بود که به پایین میرفتند، نوری عظیم همه آسمان وهرچه درعالم بود را گرفت تا خدا نشان دهد به همه هستی که بهترین مخلوقش را خلق کرده تا نجاتدهنده عالم و آدم باشد، فطرس فریاد زد و ازجبرئیل پرسید چه خبر است و شنید که بهترین انسان از بهترین آدم به دنیا آمده که نامش حسین(ع) است، قسم داد جبرئیل را که اورا هم باخود ببرد.
وقتی وارد خانه علی (ع) شد آنقدر خودش را به قنداقه حسین(ع) زد و دورش چرخید تا دوباره بعد از ششصدسال بالهایش درآمدند پرواز کرد به آسمانها و فریاد زد: من آزاد شده حسینم…
امام غریبِ غریبنوازم چایی روضهات هم آرام جان بیقرارمان است و هم شفاست. هر قدمی که به سویت روانه میشود، رحمت است تا نجاتمان دهد از بیقراری، خانهات امنترین جای این عالم است تا آدم بنشیند و آنقدر نگاهت کند تا عاقبت بخیر شود.
به دنبال کلمهای میگردم تا کنار اسمت بگذارم و صدایت کنم ولی چیزی پیدانشدتا زیبنده همنشینی با نامت باشد.
اگرهمیشه آرزویم این بوده که بال داشته باشم به خاطر این است که به سوی تو پرواز کنم امام غریب میهماننوازم.