
مغازهدار شاکی است. پلیس شاکی است. گردشگر شاکی است. اما در این میان دیوارهای قیصریه با آن نقاشیهای چهارصدساله تنها نشستهاند و نظاره میکنند و صدایی از ایشان درنمیآید. صدا اگر از سنگ درآید، بِحقترین جا همین سنگهای سردر قیصریه است که از خروسخوان صبح تا بوق سگ، دود اگزوز و بوق موتورها را تحمل میکنند. گویی هیچوقت هم قرار نیست این درد درمان شود.









