کتاب «تماشای اصفهان» بخشی از عکسهای دوران دانشجویی مرتضی بخردی، معمار، مرمتگر، گالریدار و عکاس در دهه چهل اصفهان را شامل میشود. کتابی دو زبانه که در آستانه انتشار است و بنیاد بخردی به تنهایی و بدون کمک هیچ ارگانی کار چاپ و انتشار آن را برعهده دارد. تمام مراحل چاپ کتاب از پژوهش و طراحی و چاپ در اصفهان انجام شده و قرار است مقدمهای باشد بر کتاب دیگری از مرتضی بخردی که عکسهای او از سراسر ایران را شامل میشود. حامد قصری یکی از پژوهشگران کتاب است که در گفتوگو با ما بیشتر از جزئیات این کتاب صحبت میکند.
وقتی برای یافتن راههای درست و مطمئن راهی انگلستان شوی و پس از طی مشقات و مشقِ بسیار و آموختن به وطن بازگردی و بیش از نیمقرن از عمر گرانبهایت را صرف عکاسی از مناظر و شهر و مردم و آثار معماری و تاریخی و صنعت و اجتماع کنی، دور از انتظار نیست که مجموعهای شگرف و باشکوه در شاخههای مختلف عکاسی فراهم کرده باشی که چون سندی است برای شهر و دیار این مرزوبوم بهسان داشتن آلبومی خانوادگی از زوایا و سفرها و فرهنگ و داشتهها و زیباییها و غیره در وسعت یک شهر و سرزمین.
گفتوگو با رضانور بختیار صرفا مواجهه با یک عکاس نیست؛ بختیار قسمتی از حافظه تاریخ معاصر ایران است. او تکهای از تاریخ، در یک پازل بزرگ است، پازلی که تکههای دیگرش را باید با کسانی مانند عباس کیارستمی، مرتضی ممیز، جواد مجابی، نعمت حقیقی و دهها نام ازایندست، که دوستان او هستند، کامل کرد. سالهای کودکی او در اصفهان، شهر رؤیایی و سوررئالی گذشت که در این سالها دیگر نشانی از آن باقی نمانده است.
«هرگز پشیمان نیستم. اگر دوباره به دنیا بیایم باز هم عکاس میشوم. با نگاه به گذشته به خود افتخار میکنم که هفتاد سال پیش یک پسربچه اصفهانی در شهری کوچک بودم و تصمیم گرفتم عکاس بشوم و با آنکه همه مخالف من بودند، با عزم راسخی که داشتم تصمیمم برای عکاس شدن را عملی کردم. به هرحال نمی توانم انکار کنم که زمان هم در موفقیت من یکی از عوامل اصلی بود.اینکه از کشور خارج نشدم و ماندم هم باعث خوشحالی ام است.من امکان مهاجرتم به غرب بیشتر از خیلی هایی بود که رفتند؛ اما من و همسرم ماندیم و در همین جا زندگیمان را مجددا ساختیم.البته در لحظاتی از زندگیام شانسهایی هم داشتم که به خوبی از آن استفاده کردم.نویسندهای می گوید: “آینده مانند باغ زیبایی است که برای بعضی ها یک لحظه در آن باز میشود و آن هایی که هوشیارتر هستند پایشان را لای در میگذارند و سپس با فشار خودشان را به درون آن باغ هل میدهند.برای خیلی ها آن در باز است.اما آن را نمی بینند.”