به گزارش اصفهان زیبا؛ آخرین باری که بیمناسبت فقط برای بهبودِ حالِ یک دوست کاری کردهاید، کی بوده؟ آخرین باری که پولِ توی حسابتان را به یکی از افراد فامیل و آشنا که نیازش داشته قرض دادهاید، یادتان هست؟
آخرین باری که بیدریغ و بیمنت از کسی که در سختی و گرفتاری دست و پا میزده، حمایت کردهاید، چه زمانی بوده؟ آخرین باری که کودک غریبهای را مثل فرزند خودتان دوست داشتهاید و برای رشد و بالندگی او هم قدمی برداشتهاید، چه طور؟
امیدوارم جوابهای شما به سؤالات بالا هم جوابهای مثبتی باشد و هم تاریخهای دوری نباشد، اما بعید میدانم تعداد افرادی که به این سؤالات جواب میدهند و از اعمال نیک خودشان یاد میکنند، زیاد باشد.
متأسفم که دارم این کلمات را مینویسم، اما جامعه ما دارد روزبهروز از مهربانی و محبت تهیتر میشود. میدانم همین الان هستند کسانی که با خواندن این متن بگویند «نه اصلا اینطور نیست!»
ولی همین آدمها هم اگر با دقت بیشتری به کنشهای افراد جامعه نگاه کنند، میبینند که مردم دیگر میل چندانی به مهربانی و صداقت و لطف ندارند، بلکه برعکس خودخواهی و خودبرتربینی در وجود آدمها موج میزند.
دوستی دارم که همیشه در توصیف من میگوید: «آدم بیسیاستی هستی!» او معتقد است اگر سادگی و حماقت مدالی داشته باشد، باید آن مدال را به گردن من بیاویزند، به عنوان احمقترین و سادهترین آدمی که در کل جهان وجود دارد.
اگر فکرتان مشغول شده که مگر من چطور آدمی هستم که از نگاه آن فرد لایق چنین برچسبهایی شدهام باید بگویم من دوست دارم اگر از چیزی بهرهای میبرم و امکانش هست که دیگری هم بهره ببرد آن امکان را به بقیه افراد هم معرفی کنم، همین!
اما دوستم مثل خیلی از افراد جامعه معتقد است این طرز فکرم ناشی از بیسیاستی است. او تاکید میکند بر سر آدمهایی مثل من هر چه بیاید، حق ماست. آن دوست بیرحمانه مرا نقد میکند و هر بار با او حرف میزنم و یا دیدار تازه میکنم باز تذکر میدهد که دنیای امروز سادگی مرا نمیپسندد و حتی پس میزند. حرف اصلی آدمهایی با طرز تفکر دوستم اینست که «گرگباش مثل همه!»
آنها میگویند همه آدمها پلهاند تا تو به مقصد برسی، همه نردبانند تا تو بالا بروی، غیر از این باشد به چه دردی میخورند آدمها؟ اصلاً نباشند که بهتر است!
اعتراف میکنم شنیدن این حرفها حالم را خوش که نمیکند، اتفاقا حالم را خراب میکند. وقتی به گرگ شدن، به بیتفاوت شدن، به مرگِ محبت در وجودم فکر میکنم، به اینکه باید خودم را بکشم بالا و به جهنم که آدمهای دیگر نمیتوانند بالا باشند، حس حیوان بودن دارم؛ حس اینکه از جلد خودم درآمدهام و دارم میخزم زیر پوست یک گرگ.
خبر بد اینکه بسیاری از افراد جامعه ما به همین شیوه زندگی میکنند و دارند نسل بعد را هم به همین سبک پرورش میدهند؛ بیخبر از اینکه پایین بودن هوش اخلاقی در فرزندان ما اولین ضربهاش متوجه خودمان خواهد بود، آن هم نه خیلی دور و دیر بلکه بسیار زود!
بچههایی که در محیط سرد و بیمحبت نسبت به دیگران و البته پر از منیّت بزرگ میشوند مسلما نمیتوانند ابراز محبتی سالم به افراد داشته باشند. آنها اگر محبتی میکنند حتما دنبال هدفی هستند و همه را نوکر و برده میبینند و اصلا بعید نیست هر کجا که باشند اگر دستشان برسد، زیردستیهایشان را له کنند.
من نگران فطرت پاک فرزندان این سرزمینم، نگرانم روزی از راه برسد که رفتار و منش پیامبر و ائمه ما شکل افسانهای و دور از دسترس به خودش بگیرد، طوریکه گمان کنیم رفتارِ مهربانترین و با اخلاقترین پیامبر قصه بوده یک داستانِ تخیلی!















