به گزارش اصفهان زیبا؛ «بالهای زخمی طاووس»، جدیدترین اثر محمود فروزبخش است که نامش با «اصفهان» عجین شده است.
در این اثر داستانی عناصر تاریخی شهر اصفهان، همچون ساعت مسجد سید و اژدهای سردر قیصریه و شیرسنگی پل خواجو و امثالهم داستانهایی برای قهرمان داستان مطرح میکنند که هدفشان بیان مسائل و چالشهای شهر بوده و درونمایه اصلیشان مسئله فرونشست و دغدغه زایندهرود است.
داستان در حین این ماجراها، قسمتهایی از تاریخ شهر و مشاهیر آن را معرفی کرده و حکایتهایی کمترگفتهشده را بیان میکندبه مناسبت رسیدن این کتاب به چاپ دوم، با دوتن از پژوهشگران و دغدغهمندان اصفهان، دکتر احمد مهرشاد و محمدرضا رهبری گفتوگو کردیم. رهبری نویسنده آثار ادبی، هنری و نمایشی و مهرشاد، استاد جامعهشناسی دانشگاه اصفهان است.
جناب آقای رهبری، مهمترین ویژگی کتاب داستانی «بالهای زخمی طاووس» را در چه میدانید؟
رهبری: این کتاب تلاشی برای گفتوگو با نسل جوانتر بوده که درخور ستایش است. ابراهیم، شخصیت داستان، در پی دو کشف است؛ کشف اصفهان و کشف خود. مادرش سرطان دارد و در شهر اصفهان هم سرطان بیداد میکند. گفتن از شهر در روزگار ما که هر روز شهرنشینی پیچیدهتر میشود، از ضروریات است. شهر برای مسنترها خاطره و برای کوچکترها معماست. برای نوجوان زندگی در شهر با سختی و گاهی با تنفر همراه میشود و برای همین، سخن گفتن از شهر برای نوجوان مهم است. باید برای او بگوییم شهر چه ویژگیهایی دارد و چگونه میتوان در آن زندگی کرد تا در همین راستا قصههای شهر کشف شود.
کتاب چگونه به این بحث کمک میکند؟
رهبری: «بالهای زخمی طاووس» به نوجوانان کمک میکند تا شهر را حس و قصههایش را درک کنند. این کتاب حس تعلق به شهر را افزایش میدهد. الگوی کتاب، سفر قهرمان داستان است که شهر را از طریق قصهها کشف میکند و صرفا به سراغ مکانهای شناختهشده نمیرود؛ بلکه سراغ رازهای شهر هم میرود. این رازها منجر به شناخت و حس تعلق میشود. این داستانها از پیش از اسلام شروع میشود و تا 25 آبان سال 61 ادامه مییابد. این بالاتر از آن است که صرفا چند مکان تاریخی را معرفی کنیم. فقط مکانها نیستند که مهماند؛ بلکه آدمها و قصههایشان خیلی مهماند و خاطره است که انسان را در یک مکان نگاه میدارد.
داستان بهدلیل تلاش برای گفتوگو با نسل جوان مهم است و با استفاده از خاطره و بیان رازهای مکانها، میتواند بچهها را به شهر علاقهمند کند. اصفهانی بودن مسئولیت دارد. شما در شهری هستید که پایتخت چند سلسله بوده و انبوهی از آثار تاریخی را دارد. بهمرور زمان در اصفهان از لحاظ معرفتی انباشتی از دانش و تفکر به وجود آمده که میتوان راه آینده را از دل آن استخراج کرد. مثالی ساده میزنم. چه اتفاقی افتاد که اصفهان در دوره صفویه و بهطور خاص، دوره شاه عباس، این همه اثر خاص در آن به وجود آمد؟ حتما الگویی داشته است. آیا امروز از این الگو نمیشود استفاده کرد؟
نویسنده کتاب مسئولیت اصفهانی بودنش را دارد انجام میدهد. در این داستان، ابراهیم باید به مسئولیت اصفهانی بودنش واقف شود. رابطه او با شهر برقرار میشود و یاد میگیرد چه عقبهای دارد. این روایتی آموزنده است.
جناب آقای مهرشاد، شما به عنوان یک استاد علوم اجتماعی، نگارش چنین کتابی را چگونه برای امروز اصفهان مفید و مؤثر میدانید؟
مهرشاد: ما میتوانیم به هر متنی آسیبشناسانه نگاه کنیم؛ ولی من فعلا نمیخواهم از آن منظر کتاب را بررسی کنم. ما آنقدر درگیر گفتمان رایج و معمول هستیم که فکر میکنیم باید در رویارویی با چنین آثاری، آن را تقویت و به آن کمک کنیم تا بیشتر دیده شود. سؤال این است که چه نگاهی در کتاب آقای فروزبخش برای ما مهم است؟ نگاهی است که برایش روایت مهم است.
روایت راهگشاست. در ادبیات علوم اجتماعی رویکردی روایتمند به شهر داریم که معتقد است شهر را باید بخوانیم. ما نمیتوانیم شهر را هر جور که میخواهیم، بنویسیم. شهر از خودش هویت و معنایی دارد که باید آن را خوانش کرد. اصفهان ظرفیتهای خیلی ویژهای دارد. نمیتوان اصفهان را انبوهی از آجرها و ساختمانها دید. شهر قصه دارد و برای خودش حرفهایی دارد.
مداخلههای ما در شهر هم باید براساس این روایتها باشد و این هم نسخهای نوستالژیک نیست. از این روایتها برای امروز ما کار برمیآید.
این کتاب میخواهد بگوید اگر قرار است مسائل اصفهان را حل کنید، ربطی میان این راهحلها و روایتگری شهر وجود دارد.
گفتوگویی که میان ابراهیم و طاووس شکل میگیرد، استعاره و نمادی از گفتوگوی شهر با ساکنانش است.
اگر بین این ساکنان و شهر چنین گفتوگویی شکل بگیرد، آن وقت از این بستر میتوانیم راهی برای حل مسائلمان پیدا کنیم.
ما امروز با گفتمانی در شهر روبهروییم که حل مسائل را مثلا در اختصاص منابع بیشتر میداند. مثلا میگویند اگر چهار سازه بیشتر بسازیم و چهار فرصت از دولت مرکزی بگیریم، مشکلات حل میشود؛ درصورتیکه طبق تجربه، این عوامل مشکلات بیشتر هم درست کردهاند و دو تا زخم هم بیشتر به این شهر زدهایم. آنچه در این گفتمان تحقیر میشود، نظام معنایی و فرهنگی است؛ زیرا قدرت و پول و امکانات را حلکننده میداند؛ درصورتیکه نگاه درست، توجه به معنای شهر و نسبت صحیح برقرار کردن با آن است. نحوه نگرش صحیح با شهر است که به شما جهت میدهد که چه باید کرد.
و شما روایتمداری را مقدمه این نگرش صحیح میدانید.
مهرشاد: نگاه روایتمدار و معنامحور مظلوم است و رقیبش صرفا یک جریان سیاسی یا اقتصادی نیست؛ بلکه فهمی گفتمانی است. آن رقیب اصرار دارد که همچنان فرصتهای بیشتری میخواهد؛ درحالیکه وضعیت موجود حاصل این گفتمان بوده است. این وضعیت در اصفهان جدیتر است؛ زیرا اصفهان ساکت نیست و داد میزند. اگر هر جای جهان، برج جهاننما و میدان امام علی و بدنه چهارباغ را داشتیم، همگان ایمان میآوردند. در این سه نقطه، با تمام قدرت وارد شدند و شهر در برابرش تودهنی زده است. شهر به تو میگوید من موجودی مرده نیستم که تو هر جور خواستی مداخله کنی؛ من خودم حرف دارم. سعی میشود از پس قصهها، معنایی به بحرانها بدهد. پس، از این کتاب باید حمایت کرد؛ زیرا دارد از جریانی صحبت میکند که در تمامی سالها داشته تذکر میداده و کمک میکند که حرفی شنیده شود.
در این دست روایت، گرهگذاری و گرهگشایی ساده و تکخطی نداریم؛ همانطور که شهر هم چنین نیست. هر شهری قصهای دارد و کلانروایت اصفهان ققنوس است؛ یعنی شهری که دورهای از افول را تجربه کرده و دوباره حیاتی یافته است. فراز و فرود اصفهان در طول تاریخش یک امیدواری فانتزی نمیدهد. یک تعلقِ همواره با امید به شما میدهد که میگوید تو در زمینی هستی که همواره در معرض نابودی بوده و از خاکستر خودش برخاسته
است.
کتاب با ماجرای زایندهرود و مسئولیت ما در برابر آن گره خورده است. به نظر شما این اثر تا چه میزان در راستای تشکیل رویای جمعی زایندهرود میتواند راهگشا باشد؟
رهبری: کتاب تلاش میکند نوجوان شهر را حس کند. حس کردن شهر راه و روش خاص خودش را دارد. ما با فرزندانمان حس کردن شهر را تمرین نمیکنیم و این را باید تمرین کرد. باید با فرزندانمان در شهر پرسه بزنیم. ما آخرین نسلهایی بودیم که محله را تجربه کردیم. در محله پیاده یا با دوچرخه میگشتیم و نیازهایمان را برآورده میکردیم. برای تفریح هم به «دنبالرودخانه» میرفتیم.
تعمدا از اصطلاح مرسوم «دنبالرودخانه» استفاده میکنم. وقتی یک شهر فلسفه به وجود آمدنش یک رودخانه است، وقتی گسترشش طی تاریخ براساس آن رودخانه است، وقتی توسعهاش مبتنی بر انشعابات آن رودخانه است، پس این رودخانه خیلی مهم است. این رودخانه در باور همه مردم بوده و هست و باید به زبانهای مختلف از این رودخانه گفت. این نوشتنها جبران آن پرسهزنیهاست که الان کمبودش را داریم. روایتهایی از این دست خیلی کمک میکند به اینکه ما رودخانه را از حالت نوستالژی خارج کنیم. باید از روایتی که رودخانه را صرفا از وظایف حاکمیت میداند، خارج شویم.
مسئله زایندهرود اصفهان از یک مسئله بومی، محلی و شهری و حتی استانی باید خارج شود. این یک مسئله جدی تمدنی است و باید به آن نگاهی ملی داشت. این فقط رؤیای اصفهان نیست. رؤیای همه ایرانیان است؛ چون وقتی ما در مرکز ایران دچار بحران میشویم، جایی که امنترین جای این مملکت است، به بقیه جاها هم سرایت میکند. همچنین، یکی از بهترین ابزارها برای آنکه بتوانیم پدیدهای مثل رودخانه را به دغدغهای ملی و عمومی تبدیل کنیم، همین گفتنهای هنرمندانه است. از این بابت این کتاب خوب است.
مرحله بعد، دیدن است. باید بیاموزیم چگونه شهر را ببینیم. خوبی کتاب آن است که از طاووس شروع میشود؛ از برخورد با یک عنصر جزئی. در مقابلِ آن مسجد با آن عظمت، طاووس ابعاد خیلی کوچکی دارد. در جاهای دیگر هم نقش طاووس در اصفهان وجود دارد؛ مثل هارون ولایت. طاووس در گذشته دور این سرزمین وجود داشته و انگار مراقب ما بوده است.
در مغازههای دوره پهلوی اولِ خیابان طالقانی هم که معماری مذهبی ندارد، طاووس را میبینید. همیشه طاووس معنای نمادین داشته است؛ نماد بهشت، جهان دیگر یا معانی دیگر. این عناصری که با ابراهیم صحبت میکنند، از طاووس شروع میشود تا نقش سردر قیصریه، تا شیرسنگی پل خواجو، تا ساعت مسجدسید و تا… .
به نظر میآید شما نگاهی فراتر از یک کتاب داستان هم به این اثر دارید.
رهبری: این حس کردن شهر همان اتفاق خوب کتاب است. البته میشود به کتاب طوری دیگر هم نگاه کرد؛ مثل یک درسنامه. فصلهایی که داستان دارد، خودش مثل یک درس مجزاست. خود داستان است که نجاتبخش است.
این قبیل کتابها میتواند غیرمستقیم به مخاطبش الگو بدهد. آقای مهرشاد بهدرستی اشاره کردند که در دورههای مختلف تاریخ، شهر دچار بحران شده و دوباره از خاکستر خودش بلند شده است. یعنی برآمدن شهر بعد از طوفان. من در یک نمایش تلاش کردم این را نشان دهم. نمایشنامهای دارم که تمام دوره تاریخی اصفهان را، از برآمدن شهر تا رفتن قاجار و برآمدن اولین نشانههای مدرن شدن دارد. برای خودم جذاب بود که ما حتی یک نیم قرن بدون حادثه در اصفهان نداریم.
مثلا دوازده سال اصفهان بیحادثه است و ابنسینا در این شهر تألیفاتی دارد و بلافاصله بعد از آن حمله میشود. در اصفهان حاکمیتی مثل سلجوقیان آرامش و اقتدار ایجاد میکند و بعد به حوادثی میرسد تا حمله مغول. ولی بعدش ما دوباره این شهر را ساختهایم. یکی از خصوصیات این شهر پذیرا بودن آن است؛ اینکه پذیرفته دیگران هم بیایند و در ساختن آن کمک کنند. همین موجب رشد شده است.
این سالها در راستای احیای زایندهرود مطالبهگریهای فراوانی شده است. مطالبهگریها عمدتا با داد و فریاد و در فضای رسانه بوده است. آیا این کتاب را میتوان در راستای مطالبهگری برای احیای زایندهرود دانست؟ چگونه؟
مهرشاد: من به موضوعی اشاره میکنم و آن «امر فرهنگی» است. ما یک امر سیاسی، امر اجتماعی و امر فرهنگی داریم. اینها هرکدامشان قواعد و نظام زبانی دارند.
در امر سیاسی وقتی میخواهم رقیب را کنار بزنم، باید او را حذف یا رسوایش کنم یا افشاگری بکنم. اینها ممکن است در جهان سیاست، تقابل صحیح معنا بشود؛ اما اگر خواستید در جهان فرهنگی این رفتار را انجام بدهید، اتفاقا منجر به شکوفایی آن آدم یا جریان میشود! از این دست نمونهها این سالها زیاد داشتهایم. در امر فرهنگ شما از جهانی وارد جهانی دیگر شدهاید. جهان فرهنگی الگوها و معناهای خودش را دارد.
نکته دیگر این است که این امر سیاسی و اجتماعی و فرهنگی با هم ارتباط لایهای دارند. این امر سیاسی که شما از آن تعبیر به مطالبهگری کردید، نیاز به چیز دیگری در لایه فرهنگی دارد؛ وگرنه به ضد خودش تبدیل میشود و امروز هم دقیقا مثال آن را داریم.
مطالبهمان از زایندهرود خیلی وقتها در بستری از فرهنگ قرار گرفته که مثلا یک اصفهانی را انسانی زرنگ و برخوردار نشان داده است. این تصور برای برخیها شکل گرفته که اصفهانی، انسانی فرصتطلب است. پس ما اول باید مفهومی را در لایهای متولد کنیم که بعد اگر خواستیم مطالبهگری هم بکنیم، آن امر سیاسی بر یک امر فرهنگی سوار باشد.
امروز در حالتی هستیم که میتوانم آن را «بیجایی» بنامم. در مطالبات فرونشست داریم سرمایهها را از اصفهان فراری میدهیم. اصفهانیها معتقدند اصفهان دارد از دست میرود. هرچه در این مطالبهگریها تندتر صحبت کنید، جامعه بیشتر به این نتیجه میرسد که همهچیز دارد از دست میرود و به دنبالش، خانه و زمینش را در شمال میخرد. اینگونه مطالبهگریها بیجاست و سنگی است رها که هر لحظه ممکن است یکی از داراییهایمان را بشکند. اگر در امر فرهنگی خلق روایت نکنی، مطالبهات در امر سیاسی و اجتماعی به ضد خودش تبدیل میشود.
ما متأسفانه در طول این سالها، بیشتر مسیر سیاسی را رفتیم و فکر میکردیم جواب میدهد؛ اما باید بازگردیم به امر فرهنگ. امر فرهنگی هم قواعدی دارد که باید آن را شناخت.
از این جهت اگر کتابهایی مانند «بالهای زخمی طاووس» را تلاشهایی بدانیم برای پایهریزی و ارجاع دادن به جهان فرهنگ، کاری قابل توجه است. البته اگر با خوانش سیاسی ببینید، خواهید گفت که این کتاب چیز خاصی نگفته است و باید تندتر باشد تا کسی را تکان دهد. دچار این هستیم که با قواعد امر سیاسی، امر فرهنگی را قضاوت میکنیم.
با توجه به اینکه شخصیت اصلی داستان یک نوجوان است، در زمینه نگاه قهرمانمحور و مسئولیتپذیری دراینباره چگونه میتوان به این اثر نگاه کرد؟
رهبری: قهرمان داستان بهعنوان نماینده جوان اصفهانی یک نیازی دارد. این نیاز دارد تجلی پیدا میکند در امور ظاهری. یک نیاز بنیادین وجود دارد و آن نیاز حقیقی را آن بچه نمیتواند به زبان بیاورد. مکن است شخصیت ما هم به نیاز واقعیمان واقف نباشد. این نیاز وقتی فهمیده میشود که بستر این امر باشد. شهر این بستر است؛ جایی که انسان میتواند به رویاهایش فکر کند.
شهر محل رویاها و محل رسیدن به رسالت است و این نوجوان به شهر نیاز دارد و ما ممکن است نتوانیم این نیاز را برایش تأمین کنیم.
پاسخ ندادن به چنین نیازی، خطرناک است. در حقیقت، این نوجوان یا جوان دارد میگوید من جایی میخواهم در شهر که یک روز بروم آنجا عبادت کنم و روز دیگر، جای دیگر تفریح کنم و وقت دیگر، در جمع و خانواده باشم. در داستان سه برادر، برادر سوم مطلوب شمرده میشود؛ زیرا مثل شیخ بهایی به شهر برمیگردد. شهر است که چنین بستری میتواند به انسان بدهد. ابراهیم برای تعالی خود نیازمند این بستر است. خواسته او و ما در ظاهر رودخانه است؛ اما نیازمان محلی برای تعالی است. اگر شهر را از ما بگیرید، جایی برای تعالی نداریم.
با توجه به مطالبی که گفته شد، «بالهای زخمی طاووس» از چه حیثی برای شما اهمیت دارد؟
مهرشاد: نوجوان به عنوان مخاطب این کتاب تعیین شده است و من منتظرم ببینم با چنین کتابی آیا میتوان همکلام با مخاطب نسل امروز بشویم یا نه. من در حوزه مطالعاتم میان فرهنگ و رسانه و پدیدههای جدید بسیار درگیرم. نوجوان آنجایی است که این دو نیرو برهمکنش دارند. هوای تنفس آن چیزی است که معتقد است فرهنگ هیچ است و صراحتا میگوید در معرض تحولات جهانی هستیم و همه را شکل هم میکند.
در این نوع نگاه، این که شهر روایتی بکند یا نکند، مهم نیست. اصلا نگاه این است که فرهنگ ما شانسی برای پیروزی ندارد و همهچیز براساس مناسبات جهانی رقم میخورد.
به تصوری که امروز داریم از نسل زد میسازیم بنگرید. انگار یک سری مریخی هستند که هیچ شباهتی با هم نداریم. البته بنده این نوع نگاهها را قبول ندارم.
مطالعات من چنین چیزی را نشان نمیدهد و فرهنگ را اینقدر منفعل نمیدانم. حتی اگر بخواهیم مطالعات علوم اجتماعی در غرب را هم مبنا بگذاریم، امروز دوره فرهنگ است. متفکران غربی در دوره توبه از آن زمانی هستند که فرهنگ را کمقدر میدیدند. متأسفانه ما همیشه نسبت به آنها تأخیر داریم. اکنون «بالهای زخمی طاووس» میدانی است عملی تا ببینیم این نحوه از روایت با نوجوانها چه ارتباطی میگیرد و آنها چقدر میتوانند خودشان را جای قهرمان داستان بگذارند.
اما در درجه نخست، باید ایدهای داشت که نسخهای از کتاب به دانشآموزان برسد؛ وگرنه اگر قرار باشد همهچیز را به بازار معمول کتاب واگذار کنیم، اصلاً اثر به دست نوجوان نمیرسد و اتفاقی هم نمیافتد.















