اداره‌کل میراث‌فرهنگی استان اصفهان به‌تازگی از بررسی پرونده گذر تاریخی کمرزرین در شورای ثبت استان و ارسال مستندات به شورای ثبت ملی خبر داده است

زیر بار کمرزرین

داستان گیر افتادن مردم در چاله پروژه‌های عمرانی که قرار است در یک‌زمان مشخص تمام شود؛ اما با خلف وعده مسئولان روبرو می‌شود و مردم را گرفتار و گلایه‌مند می‌کند، دیگر تکراری شده است.

تاریخ انتشار: ۱۳:۲۴ - شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 6 دقیقه
زیر بار کمرزرین

به گزارش اصفهان زیبا؛ داستان گیر افتادن مردم در چاله پروژه‌های عمرانی که قرار است در یک‌زمان مشخص تمام شود؛ اما با خلف وعده مسئولان روبرو می‌شود و مردم را گرفتار و گلایه‌مند می‌کند، دیگر تکراری شده است.

بیش از چند سال است که مردم محله جویباره به دلیل برخورد پروژه همسطح‌سازی گذر «کمر زرین» در بافت تاریخی شهر اصفهان و پیدا شدن لایه‌های تاریخی، گرفتار و مستأصل شده‌اند. عبور ومرور سخت و گرد وغبار، کلافه‌شان کرده و پیدا شدن آثار تاریخی در پروژه کمر زرین نه‌تنها برایشان جذاب نیست که علاقه‌ای برای شنیدن اخبارش هم ندارند. آن‌ها در رقابت دستگاه‌های دولتی و حرکت فشل برای اتمام پروژه، گیر افتاده‌اند و امیدی به حل‌شدن مسئله و شنیده‌شدن صدایشان ندارند.

به قرآن مردم اذیت می‌شوند

از خیابان کمال راهی پروژه کمر زرین می‌شوم. شلوغی و رفت‌وآمد زیاد مردم و پیدانشدن جا پارک در این خیابان، سال‌ها پس ذهنم بوده است. ولی چند سالی می‌شود که دیگر این کوچه‌ها به بهانه پروژه‌های عمرانی گرفتار بی‌رونقی شده است. با گذر از خانه‌های خرابه و رهاشده و زمین‌های خالی که حالا پارکینگ موقت شده‌اند به محدوده ابتدایی پروژه می‌رسم. کنار ساختمانی که سال‌هاست ساخته شده تا بزرگ‌ترین طلافروشی کشور باشد، دیوار فلزی یک کارگاه که کل خیابان به سمت مسجد کمر زرین و بازار را مسدود کرده است، خودش را نشان می‌دهد.

برای شنیدن حرف مردم درگیر با این پروژه به سراغ یک مغازه میوه‌فروشی می‌روم. مرد میان‌سالی کنار سبد میوه‌ها ایستاده و نگاهش به سمت پروژه است. وقتی درباره پروژه با او صحبت می‌کنم، آه عمیقی می‌کشد و دستش را به سمت انتهای مسیر و چسبیده به دیواره کارگاه پروژه می‌گیرد و می‌گوید: «آنجا را ببین خانم! یک جاده باریک و محلی برای ورود به بازار است. ماشین‌ها با سرعت از این سربالایی بالا می‌روند و پایین می‌آیند. جاده را خراب کردند و از صبح تا شب خاک است که توی حلق ما می‌رود. شما چند دقیقه وایستا، ببین اینجا چه خبر می‌شود. من اینجا کاسبم، از کله صبح تا شب اینجا هستم و شب‌ها با سروصورت خاکی به خانه می‌روم.

خانواده شاکی می‌شوند و حق هم دارند.»این کاسب محلی با گلایه از وضعیتی که چند سالی می‌شود برایشان درست شده است، ادامه می‌دهد: «اینجا آسفالت بود. اما همه را برای اجرای پروژه خراب کردند. سال 96 طراحی را شروع کردند و تا سال 1400 رفت وآمد در این خیابان انجام می‌شد و راه مردم باز بود. اما 4 سال است پروژه را شروع کردند و گفتند آثار تاریخی پیدا کردند و راه را بستند. مردم به قرآن اذیت می‌شوند. وقتی اینجا شلوغ می‌شود، ما مصیبت داریم. اما کسی هم به داد ما نمی‌رسد.»

زندگی ما با خاک یکی شده است

کمی نزدیک پروژه می‌شوم. یک مغازه قدیمی با برچسب تعمیر لوازم‌خانگی کنار پیاده‌رو باز است. توی مغازه پر است از رادیو تلویزیون‌های قدیمی که یک‌وجبی خاک رویش نشسته. پیرمردی با یک کلاه نقاب‌دار و سبیل کلفتی پشت میز نشسته و دارد به دل ‌و روده یک رادیو قدیمی ور می‌رود.

وقتی از مشکلات پروژه‌ای که بیخ گوشش در حال اجراست می‌پرسم، بدون آنکه سرش را بالا بیاورد می‌گوید: «زندگی ما با خاک یکی است. مشخص نیست؟ تردد زیاد است؛ اما راه خیلی خراب شده است. ما و مردم اذیت می‌شویم. توی پروژه با هر مسئولی صحبت می‌کنیم ، می‌گویند کاربا ما نیست. ده سال است دستشان بند است. تمامی هم ندارد. وقتی اینجا شلوغ می‌شود بعضی وقت‌ها پیاده هم نمی‌شود، رفت.»

پکی به سیگار توی دستش می‌زند و بعد سرش را به سمت پروژه می‌گیرد و ادامه می‌دهد: «قبل از اجرای پروژه کاسبی‌ها بهتر بود. کار ما هم کساد شده از وقتی راه مردم را بستند. قرار بود خیابان را ادامه بدهند و جلو بروند تا میدان امام علی که همسایه‌ها مخالفت کردند. بعد هم که گفتند آثار تاریخی پیدا شده و میراث آمد جلو واجازه ندادند شهرداری کاری انجام بدهد. الان هم دور خودشان حصار کشیدند و صحبتی با مردم نمی‌کنند.»

محله و بازار سوت‌وکور شد

نزدیک دیواره پروژه می‌شوم. تعدادی کارگر مشغول تراش‌دادن سنگ هستند. روی برخی دیوارها و آثار به‌جامانده را پوشانده‌اند و کنار پاساژ طلافروشی هم زیر ساختی در حال تکمیل است. از سربالایی خاکی کنار پروژه که نیمچه راهی است به دل محله وبه سمت بازار راه دارد، به سمت مسجد کمر زرین می‌روم. کوچه‌ها پر است از ماشین و خانه‌های خالی و گاهی در حال تخریب، که چهره چندان زیبایی ترسیم نمی‌کند. کوچه‌ای که روزی مسیر رفت‌وآمد مردم بود و پر ازدحام، حالا به یک کوچه بن‌بست تبدیل‌شده که با حصار از محدوده پروژه جدا شده است. به سراغ یکی از کاسب‌ها می‌روم، او با دست به پیرمردی در انتهای بن‌بست اشاره می‌کند و می‌گوید: «حاج نصرالله بهتر می‌داند.»

می‌روم سمتش. دیوار مغازه‌اش با کمی فاصله کنار پروژه قرار گرفته و به‌خوبی کارهایی که در داخل پروژه در حال انجام است را می‌تواند رصد کند. می‌روم جلو. حاج نصرالله دست‌به‌سینه روی صندلی نشسته. روی پیشخوان مغازه قوری قدیمی چیده و جلوی مغازه هم بلورهای قدیمی و متفاوت چیده است. وقتی درباره کمرزرین می‌پرسم. گره ابروهایش بیشتر می‌شود و می‌گوید: «آن‌قدر مثل شما آمدند؛ اما تهش کلاه هیچ‌کدامتان پشم نداشت. کاری هم نتوانستند بکنند. من همه چیز را می‌دانم؛ اما دیگر چیزی نمی‌گویم.»

صبر می‌کنم. می‌گذارم کمی با غرزدن خودش را خالی کند و فقط گوش می‌دهم. بعد که کمی آرام می‌شود، ادامه می‌دهد: «پریشب هم از تهران آمده بودند. بهشان گفتم هیچ‌کدام پشم به کلاهتان نیست. هیچ‌کس به هیچ‌کس نیست. به امام حسین بیچاره‌مان کردند. سه‌سال است همین وضع است. کسی فکر ما نیست. من صبح تا حالا دم این مغازه نشسته‌ام؛ اما دشت نکردم. قبلاً ماشین عبور می‌کردو مردم مرتب در رفت‌و‌آمد بودند؛اما راه‌ها را بستند. کسی دیگر نمی‌تواند رفت‌وآمد کند. کاسب‌های قدیمی همه رفتند و بیکار شدند. محله و بازار سوت‌وکور شد.»

حداقل راهی برای مردم باز کنید

حاج نصرالله از قدیمی‌های محله است. خانه‌اش درست در دل پروژه بوده است که شهرداری آن را خراب کرده و حالا هر روز کاشی صورتی باقی‌مانده از خانه‌اش، درست جلوی چشمش است و با نارضایتی از وضعیت تخریب خانه‌پدری‌اش می‌گوید: «من اینجا به دنیا آمدم وخاطره دارم. می‌گویند آثار تاریخی اینجاپیدا کردند. ما نمی‌توانیم برای دولت تصمیم بگیریم، شاید چیزی باشد که ما نمی‌دانیم؛ اما باید تکلیف ما را روشن کنند. من به شهردار، فرماندار، سپهبد و هر کس که آمده، گفتم که راهی برای مردم باز کنید و کاوشتان راهم انجام بدهید؛ اما کسی گوش به حرف ما نمی‌دهد.»

به پاساژ بزرگی که سمت راست مغازه‌اش سرپا شده، اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «خودشان می‌گویند 400 میلیارد تومان خرج این ساختمان کردند. تمام اهالی ناراضی هستند و همه گرفتار شدند.»

به پیرزنی که تا انتهای بن‌بست آمده و سرگردان است راه مسجد کمر زرین را نشان می‌دهد: «کارم شده به مردم راه‌نشان می‌دهم. ازبس گفتیم راه مسجد بسته شده، یک راه باریک باز کردند برای مسجد کمر زرین. اما هیچ تابلویی ندارد که راه به مردم نشان بدهد. بندگان خدا می‌آیند ته کوچه و می‌بینند بسته است. قبلاً اینجا راه بود.»

«فایده ندارد و دنبالش را نگیر.» حاج نصرالله این جمله را قاطع می‌گوید و اضافه می‌کند: «این‌قدر تو موبایل می‌گویند؛ اما کسی گوشش بدهکار نیست. کسی هم حرف شما را نمی‌خواند. »حاج نصرالله می‌رود کنار دیواره پروژه. کمی هم زیر پا لغزنده و خطرناک است. پروژه چندمتری پایین‌تر از سطح خیابان در حال انجام است.

«یکی نیست بگوید این چه کاری است. این‌همه گود کردندو رفتند پایین که چطور بشود. یک ماه پیش دادستان آمد اینجا و اخطار داد تا دو ماه بایدتکلیف اینجا را روشن کند و گرنه دادگاهی می‌شوند. این‌ها هم از ترسشان، کمی این اطراف را ساخت‌وساز کردند؛، اما چندان کاری از پیش نبردند. مردم و اهالی خیلی اذیت می‌شوند.»

این جمله حاج نصرالله که می‌گوید: «ما بین سازمان‌ها گیر کردیم و تاریخچه بازار و محله جویباره را از بین بردند.» خیلی فکرم را مشغول می‌کند و دیدن این‌همه تخریب و بلاتکلیفی در اطراف بافت تاریخی بازار و مسجد کمرزرین، انسان را اذیت می‌کند.

عمرمان تمام شد توی خاک

صدای اذن از بلندگوی مسجد کمر زرین بالا می‌رود. از باریکه‌ای که از کنارپروژه به مسجد قدیمی کمرزرین می‌رسد، به سمت مسجد می‌روم. بعد از نماز به سراغ چند خانم ساکن محله می‌روم.

حاج‌خانمی که بعد از نماز صندلی‌ها را مرتب می‌کرد با شنیدن نام پروژه کمرزرین، اول ناله و نفرینش به هوا می‌رود و می‌گوید: «خانم بیچاره‌مان کردند. ما چند سال است درست نمی‌توانیم بیاییم مسجد. عمرمان تمام شد توی خاک. ریه‌هایم درگیر شده است وهر روز توی خاک زندگی می‌کنیم. گوش کسی هم بدهکار نیست. معلوم نیست چکار می‌کنند. خیلی‌ها پادرد دارند و برایشان مسجد آمدن سخت شده است. اطراف مسجد را کندند و چند باری پایمان توی این چاله‌چوله‌ها ،پیچ‌خورده است.»

خانم دیگری که دارد مفاتیح می‌خواند با عصبانیت می‌گوید: «چند سال است ما را گرفتار کردند. هی می‌گویند عتیقه پیدا کردیم، حالا عتیقه نان‌ و آب برای کسی می‌شود. همه‌اش خاک و خول توی خانه‌هاست. ما دختر و پسر داریم، اما نمی‌توانیم آدرس بدهیم. به ما می‌گویند توی خرابه زندگی می‌کنید. اجازه نمی‌دهند خانه‌مان را خراب کنیم، خانه ما را هم نمی‌خرند. آخر چند سال یک پروژه را ادامه می‌دهند؟ این پروژه مایه اذیت ما شده است.»

با آنکه حاج نصرالله بارها به من گفت که وقتم را برای این گزارش هدر ندهم؛ اما اعتقاد دارم که نوشتن و گفتن بهتر از نگفتن و ننوشتن است. طولانی‌شدن پروژه‌ای که به نظر می‌رسد با بی‌تدبیری هم مخلوط شده است؛ به‌جای همراهی مردم، عصبانیت آنها را به دنبال داشته است.