به گزارش اصفهان زیبا؛
خاطرات سفر
مامان، میدونی تا حالا بعد از چایی عراقی، چی خیلی بهم چسبیده؟
مقلوبههای موکب سمت چپی مسجدالاقصی.
رونق
حاجی قرار شد این بار، سفارش ما رو برسونی که؛ برای افطاری خیریه لازمشون داریم.
تلفن را دستبهدست کرد و گفت: والله سر زیتونای فلسطین دعوائه. هرچی وارد میکنیم بازم تقاضا هست.
نماز
همه در صفوف نماز بهم چسبیده بودند. مکبر تکبیرهای قبل از نماز را میگفت.
دختر نگاهی به صحن مسجد کرد و گفت: مامان، یه وقت امام رضا ناراحت نشه از دستمون. ما که هر سال، نماز عید فطرو توی صحن قدس حرم می خوندیم؟
– نه دخترم ناراحت نمیشه. الانم داریم تو صحن قدس نماز می خونیم؛ صحن قدس واقعی.
محمدالدره
_ ابومحمد! چه خبره چندبرابر بقیه کار میکنی؟! نفس نداری دیگه!
_ چرا دارم. این روزا صدای نفسهای آخر محمد توی بغلم، بهم چندبرابر توان میده.
زنجیری
صدای عربدههایش دوباره توی ساختمان پیچید.
پرستار شیفت شب به همکارش گفت:
_ باز این بنیامین شروع کرده.
_ لابد باز کابوس اون طوفان رو دیده!
_ چه جونی داره! خب بمیره؛ هم خودش رو خلاص کنه هم ما رو!
_ باورت میشه با این دهن گشادش یه روزی نخستوزیرشون بود؟!
بازگشت شکوهمندانه
بچهها را یک گوشه حیاط نشاند. در را باز کرد و گفت: تا من همه جا رو آب نکشیدم تو نیایین!
غنیمت
پخش زنده یک فلسطینی از کوه غنایم جنگی توی خیابان:
_ قد یه جنگ تمام عیار، برامون سلاح و مهمات و تانک جا گذاشتند.
موشک
خلبان دستش را روی نبض تند شقیقههایش گذاشت. این دومین پرواز امروزش بود. نفوذ صدای داد و فریاد مردم توی کابین، تمرکزش را میگرفت.
لحظه آخر، فقط صدای سوت بلندی را شنید و دیگر هیچ.