به گزارش اصفهان زیبا؛ دانشمند ذوفنون، عارف وارسته، آقامحمد بیدآبادی از عالمان ممتاز و سرشناس سده دوازدهم هجری است. بیدآبادی در علوم مختلف عصر خود صاحبنظر بود؛ ولی امتیاز ویژه او، سرآمدبودن او در خلقوخوی اخلاقی بود و همین شاخصه، او را دارای نفسی تأثیرگذار نموده و شاگردان زیادی در محضر او معرفتاندوزی نموده و از حضیض عالم خاکی به ذروه عالم ملکوت رهنمون گشتند.
بیدآبادی در شیوه تربیتی خود از سرچشمههای زلال، بادهنوشی نموده که قرآن و روایات نبوی و وَلوی دو بحر مواج آبشخور فکری اوست.
این مصاحبه با حجتالاسلام علی صدرایی خویی، نظری دارد بر منش زندگی، شیوه تربیتی، محتوای آثار و تأثیر آقا محمد بیدآبادی بر حوزههای علمیه اصفهانِ آن زمانه.
علی صدرایی خویی، کتابشناس و محقق برجسته نسخ خطی، تابهحال سه اثر مهم در رابطه با آقامحمد بیدآبادی نگارش و تصحیح کرده است.
اولین اثر، تصحیح «رساله حسن دل» آقا محمد بیدآبادی است که در سال 1380 منتشر شد. دومین پژوهش، گردآوری نامههای عرفانی آقا محمد بیدآبادی است که با عنوان «تذکرة السالکین» در سال 1390 چاپ شد و سومین تحقیق، کتاب «آشنای حق» است که در رابطه با اندیشهها و رفتارهای سلوکی عارف عصر زندیه نوشته شده است.
از شروع آشنایی شما با آقا محمد بیدآبادی و جذب شخصیت ایشانشدن آغاز کنیم. عمده آثاری که از بیدآبادی به چاپ رسیده، توسط کتابهای شما بوده. انگیزه شما برای این تلاشها چه بود؟
آشنایی بنده با آقامحمد بیدآبادی به سال 1364 برمیگردد. آن سال که وارد حوزه علمیه قم شدم، کتابی منتشر شد با نام «تذکرة المتقین» که در آن نامههای عرفانی علمای بزرگ مثل شیخ محمد بهاری، آخوند ملاحسینقلی همدانی و سید احمد کربلایی جمعآوری شده بود.
در آخر کتاب، نویسنده یعنی اسماعیل طائب تبریزی، یک نامه هم از آقا محمد بیدآبادی آورده بود؛ البته بدون هیچ توضیحی.
وقتی مضمون نامه را خواندم، دیدم هم ازلحاظ عرفانی جامع و هم ازلحاظ قلم و ادبیات، نامه آگاهی بالای نویسنده را میرساند.
از آنجا بود که جذب ایشان شدم. بعدا که کتابهای عرفانی و فلسفی را میخواندیم، دیدم که محقق بزرگ، سید جلال آشتیانی، در مقدمه کتابهایی که تصحیح یا چاپ میکنند، علیالخصوص در کتاب «منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران»، از آقا محمد بیدآبادی بسیار با عظمت یاد میکنند.
این دو اتفاق باعث شد که بنده به سراغ نامههای اخلاقی و عرفانی دیگر ایشان بروم و چون که دیدم این نامهها در جایی چاپ نشده، از آنرو که کارم نسخهشناسی بود، هرجا که نامهای از ایشان میدیدم، یادداشت و استنساخ میکردم و عکس آن را میگرفتم.
تا اینکه شنیدم رساله «حسن دل» نامه مفصلی از آقا محمد بیدآبادی است و در آن زمان نسخه این رساله فقط در کتابخانه مجلس بود و چون امکانات نبود، بهراحتی نمیشد از رساله عکس تهیه کرد.
بعد از مدتی که از بنده برای فهرستنویسی نسخ خطی مجلس در زمان کتابشناس برجسته، مرحوم عبدالحسین حائری که نوه دختری آشیخ عبدالکریم حائری بود، دعوت شد، در همان روزهای اول، قصد خودم برای تصحیح این کتاب را با ایشان در میان گذاشتم و ایشان با گشادهرویی بسیار، نسخه را به من تحویل دادند و بنده به محض تهیه آن شروع به تصحیح و تنقیح آن کردم. تا اینکه اولین کارم برای ایشان که رساله «حسن دل» بود، چاپ شد.
بعدا که حجم تحقیقاتم درباره ایشان افزوده شد، هرچه درباره با احوالات و آثار ایشان پیشنویسی کرده بودم، در کتاب «آشنای حق» منتشر کردم.
بعد از آن درصدد بودم که نامهها و جنگهایی که از ایشان جمعآوری میکردم، به شکل کتابی دربیاید؛ منتها چونکه نامهها بهمرورزمان جمع میشد، بهاندازه حجم یک کتاب نمیرسید.
بعد از مدتی که تعداد به بیست نامه رسید، آنها را در مجموعهای با عنوان «تذکرة السالکین» چاپ کردم که الآن هم الحمدلله با استقبال خوبی روبهرو شده و تا چاپ سوم نیز منتشر شده است. البته در چاپ بعدی باید بازنگری کنم و اضافاتی را که درباره احوال و آثار ایشان به دست آوردهام، به کتاب ضمیمه کنم.
با توجه به اشاره شما به تعظیم آقامحمد بیدآبادی توسط سید جلال آشتیانی، آیا موارد دیگری از ابراز ارادت بزرگان نسبت به آقا محمد بیدآبادی سراغ دارید؟
درواقع به علت فاصله زمانی زیاد ما با ایشان، فرد به خصوصی که ارادت خاصی به ایشان داشته باشند ندیدهام؛ اما آقای آشتیانی در مقدمه کتابشان اشاره به احیای حکمت متعالیه توسط آقا محمد بیدآبادی کردهاند.
بعد از اینکه این مطلب برایم جالبتوجه شد، به دنبال اسناد تاریخی آن رفتم تا به کتاب «ریاض الجنة» مرحوم سید محمدحسن زنوزی خویی رسیدم. این کتاب دائرةالمعارفی در قرن سیزدهم است و خود نویسنده متوفی 1223 قمری است. این کتاب هشت بخش (روضه) دارد که روضه چهارم در احوالات علماست. شرححالی که ایشان از آقا محمد بیدآبادی نوشته جالب است.
نوشته که من در سال 1203 قمری وارد اصفهان شدم و یکی از آرزوهایی که داشتم، این بود که آقا محمد بیدآبادی را ملاقات کنم؛ ولی متوجه شدم که قبل از ورود من پنج سال است که آقا محمد بیدآبادی به رحمت خدا رفته. بعد نویسنده از شاگردان آقامحمد بیدآبادی علیالخصوص از ملاعلی نوری و ملا محراب گیلانی نام میبرد و اشاره به مصاحبتش با آنها میکند.
در کتاب دیگر زنوزی خویی که نامش «بحرالعلوم» است و قبل از کتاب «ریاض الجنة» نوشته شده، از آقا محمد بیدآبادی بسیار با عظمت یاد میکند و دوسه نامه از ایشان را در آنجا میآورد.
در کتاب «تجزیة الاحرار» عبدالرزاق دنبلی خویی، ملقب به «مفتون»، هم ذکری از ملاقات نویسنده با آقامحمد بیدآبادی رفته.
عبدالرزاق دنبلی که از خوی به شیراز و سپس به اصفهان آمده، از دیدارش با ایشان نوشته و با تجلیل از ایشان یاد کرده.
اینگونه بود که هرچه مطلب درباره آقا محمد بیدآبادی مطالعه میکردم، ولو بهاندازه یک خط در کتب پیشینیان، یادداشت میکردم و بعد که به سراغ تحقیقات روی شخصیت ایشان رفتم، متوجه شدم که چرا هرکس ایشان را دیده یا معاصر با ایشان بوده، از آقا محمد بیدآبادی با تجلیل بسیار یاد کرده است.
این تطبعاتی که داشتم را در کتاب «آشنای حق» آوردم. در دیوان «رفیق اصفهانی» هم که اول دیوان افتادگی داشت، مادهتاریخی از وفات
آقا محمد بیدآبادی سروده شده بود که من آن را یادداشت کردم و در کتاب آوردم؛ منتها دیگر آن کتاب را جایی ندیدم و سند من همان تکنسخهای بود که دیدم. بعد الآن تنها مأخذ آن مادهتاریخ همان کتاب «آشنای حق» شده.
عجیب آنکه این کتاب «آشنای حق» رسیده بود به دست مجتهد بزرگ و افتخار عصر ما، حضرت آیتالله سید موسی شبیری زنجانی. ایشان همراه با مطالعه چاپ اول این کتاب، از اول تا آخر این کتاب را حاشیه زده بودند.
بعدا خدمت ایشان رسیدم و اجازه گرفتم که تعلیقات ایشان را به چاپ جدید اضافه کنم. ایشان هم با بزرگواری بسیار، کتابشان را به بنده امانت دادند. دوستان دیگری هم بودند که نکاتی راجع به مطالب کتاب برای بنده ارسال کردند که آن حواشی را هم به کتاب در چاپ جدید اضافه کردیم. استقبالی که از این کتاب شد، به خاطر نفس حق و آموزههای اخلاقی و اجتماعی خوب آقا محمد بیدآبادی بود.
ایشان در عرفان، بنیانگذار عرفان اصیل شیعی بود که همان مشی و طریق شیخ بهایی را دنبال میکرده. در حکمت و فلسفه، اهل مکتب حکمت متعالیه و آموزههای ملاصدرا بوده که این را زنوزی هم در احوال آقا محمد بیدآبادی تأیید میکند و میگوید که احیای فن حکمت و تفسیر در قرن دوازدهم به دست آقامحمد بیدآبادی صورت گرفته.
با توجه به اوضاع نابسامان اجتماعی پس از سقوط صفویه و شرایط ناآرام دوران زندیه، به آثار ملاصدرا توجه مناسبی صورت نگرفته بود؛ تا آنکه آقامحمد بیدآبادی حکمت متعالیه را احیا کرد.
هم سید جلال آشتیانی و هم مرحوم ملاعبدالله زنوزی این مطلب را تأیید میکنند که کسی که باعث شد «اسفار» و «مشاعر» و «شواهد الربوبیه» ملاصدرا به عناوین کتاب درسی در حوزهها رواج پیدا کند، آقا محمد بیدآبادی بوده است. بعد از ایشان، شاگردشان ملاعلی نوری مشعل این تلاش را روشن نگه داشت و با پنجاه سال تدریس آثار ملاصدرا، باعث تحول و ترویج حکمت متعالیه در حوزه اصفهان شد.
ازاینجهت آقا محمد بیدآبادی حق بسیاری بر گردن حکما دارند.
علاوه بر حکمت، ایشان به احیای تفسیر هم مشغول بودند. متأسفانه تفسیر ایشان که به زبان عربی است هنوز چاپ نشده؛ اما به امید خدا پنجشش سال است که ما داریم روی نسخه خطی آن کار میکنیم و در سالهای آینده چاپ میشود. تفسیر ایشان عرفانی است و به گونه منتخب دیگر تفاسیر این حوزه است.
ایشان در تفسیر همان هدفی را داشتند که مرحوم علامه طباطبایی در حوزه علمیه قم به دنبال آن بودند. علامه پس از عزیمت به قم، رسالت خود را اینگونه اعلام کردند که ما آمدهایم در اینجا تفسیر و حکمت را تدریس کنیم تا طلبهها با این دو حوزه آشنا بشوند.
به برکت ایشان هم در حوزه علمیه قم تا به الآن این دو درس رواج دارند. به نظرم علامه طباطبایی از آقا محمد بیدآبادی الگوگیری کرده و موفق بودند. احساس نیازی که این دو بزرگوار در جامعه علمی زمان خودشان یافتند، مهم و راهگشا بوده است.
آیا به نظر شما همانطور که استاد آشتیانی هم عنوان کردهاند، صحیح است که آقامحمد بیدآبادی را سرسلسله عرفان شیعی بدانیم؟
اگر منظور از سرسلسله، بنیانگذار است، باید این لقب را به حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) داد؛ چراکه ایشاناند که دعای کمیل و خطبه متقین دارند و شاگردانی مانند کمیل و میثم را پرورش دادهاند.
بعد از آن در قرن هشتم سید حیدر آملی است که علم عرفان شیعی را در دست دارد. در قرن یازدهم هم شیخ بهایی و شاگردانش این نقش را داشتند.
اما دلیل گفته استاد آشتیانی بهاین علت است که پس از سقوط اصفهان به دست افغانها، جامعه علمی اصفهان پراکنده شد و خیلی از اساتید هم کشته شدند. تا اینکه افشاریه به قدرت برسد و امنیت و حاکمیت ایرانی برقرار بشود، مدارس بازگشایی نشده بودند.
از افشاریه بود که دوباره حوزهها، درسها را از صِفر شروع کردند.
آقا محمد بیدآبادی ازاینجهت که در آن زمان و قرن دوازدهم باعث فتح باب عرفان بودند، سرسلسله هستند.
ایشان در تعلیمات عرفانی خود ناظر به آثار ادهم واعظ خلخالی هستند که ایشان شاگرد مستقیم شیخبهایی بودند. برای همین نمیتوان گفت که آقا محمد بیدآبادی از آثار پیشینیان استفاده نکردهاند؛ ولی سرسلسلهبودن ایشان در آن زمانه، سخن درستی است که باعث شروع دوباره عرفان شدند؛ پس از فقر و فاقه شدیدی که مردم ایران گرفتار آن شدند.
پس میتوان گفت که ایشان دارای اساتیدی در عرفان نبودهاند؟
ایشان استاد دیده بودند و از محضر اساتید عرفان بهره برده بودند؛ منتها به آموزههای اخلاقی و عرفانی دیگران بیشتر توجه داشتند.
استاد عرفان آقا محمد بیدآبادی، قطبالدین نیریزی است که از اقطاب سلسله ذهبیه بوده؛ اما آقای بیدآبادی جزو سلسله ذهبیه نیست.
ایشان بهمانند شیخ بهایی بنا داشتند که عرفان شیعی را خارج از سلسلههای رسمی عرفانهای شیعی (ذهبیه و نعمت اللهیه) و سلسلههای صوفیه اهل تسنن، ارائه بدهند و فقط مبانی آن را از آموزههای شیعی و ائمه اطهار بگیرند.
آقا محمد بیدآبادی در آثارشان با اینکه از استاد خود، قطبالدین نیریزی، با عظمت یاد میکند، تعمد دارد که از آموزههای شیخ بهایی استفاده کند و عرفانی مستقل از تعلیمات سلسلههای رایج ارائه دهد.
آیا اطلاعاتی در دست دارید که چه مقدار از آثار ایشان شناختهنشده باقی مانده؟ و دلیل اینکه عمده آثار ایشان بهصورت کتاب مستقل نیست و به شکل نامه نوشته شده چیست؟
از آثار چاپنشده ایشان، تفسیر عربی ایشان است که انشاءالله تا دوسه سال آینده چاپ میشود. اما باید بگویم که ایشان اصلا آثارمحور نبوده و بیشتر به دنبال تربیت و تدریس بوده و اصل کار ایشان رواج شیوه اخلاقی و تربیتی مخصوص خودشان بوده است.
ایشان در ظلمستیزی و اصطکاک با حاکمان هم فعالیت داشته و نقل است که برای اعتراض به ظلمهای حاکم شیراز به مردم آن منطقه، از اصفهان به شیراز رفته است. به فقرا عنایت خاصی داشتند.
از سوی دیگر منقول است که ایشان برای برپایی نماز جمعه، به خاطر اینکه ائمه جمعه منصوبان والیان اصفهان بودند و ایشان آنها را قبول نداشته، به اطراف شهر میرفته.
در شرححال ایشان هست که علیمرادخان زند مبلغ کلانی را نزد ایشان میآورد و عنوان میکند که اینها از اموال شخصی خودم است و از مالیات و وجوهات نیست و درخواست میکند که اگر آقا محمد بیدآبادی فقیری را میشناسند، از این پولها انفاق کنند. ایشان در جواب عنوان میکنند که «فقیرشناس خداست» و خودت برو این کار را انجام بده و اگر فقیری پیش من آمد، من شما را معرفی میکنم. پس ایشان بهشدت در گریز از ارتباط نزدیک با حاکمان بوده تا مبادا انتظاری از او داشته باشند و این مشی و طریق ایشان باعث شد که توجه به شاگردانشان هم پایدار بماند. اما بهطورکلی آثارمحور نبودهاند.
ازلحاظ ادبی هم قلم ایشان بهگونهای بود که مطالب را برای عموم مردم مینوشت. البته آثار عربی ایشان و برخی نامههای عرفانی ایشان مانند نامه به میرزای قمی، مخاطب خاص دارد و برای همین ازلحاظ ادبی بسیار وزین و ادیبانه نگاشته شده؛ اما باقی نامهها بااینکه در آنها سعی شده که مضامین بلند در آن حفظ بشود، عبارات مغلق و پیچیده اصلا ندارد. در همان زمان منشیان درباری، بسیار مغلق و پیچیده کتابت میکردهاند؛ ولی آقا محمد بیدآبادی سعی داشتند که نامههایشان همهفهم باشد و یکی از دلایل استقبال از این نامهها همین است که حتی جوان امروزی هم متوجه مطالب آن میشود.




