در ادامه راه، آنهایی که مانده بودند از آنهایی که رفته بودند، حرف زدند و گفتند که چقدر متأسف و ناراحت شدند که نشد قله را 10نفری فتح کنیم. قله را که فتح کردیم، همگی به هم قول دادیم هیچوقت وارد دستاندازهایی نشویم که بعدتر در زندگی مانع فتحهایمان شوند. دستاندازی که آن روز باعث شده بود سه نفر از جمعمان جدا شوند و حسرت تا ته راه آمدن به دلشان بماند، سیگارکشیدن بود، سیگاری که باعث شده بود آنها زودتر از پا درآیند.
اما این تنها یک روایت از افرادی است که سیگار میکشند. به نظر شما همانگونه که همیشه به ما گفتهاند، سیگارکشیدن چیز بد و منفوری است؟ دلایل افراد از سیگار کشیدنشان چیست؟ در این گزارش نوجوانان از سیگارکشیدن گفتند؛ از اینکه چرا آدمها سیگار میکشند و اصلا نوجوانی که سیگار میکشد با آدم بزرگی که سیگار میکشد، هدفش متفاوت است؟
ذهنهای درگیر، ریههای درگیرتر
«خب من به شخــصــه خیـلـی از سیگارکشیدن بدم میآید و فکر میکنم آدمها وقتی ذهنشان درگیر باشد و بخواهند از آن اتفاقی که برایشان افتاده و حالشان را بد کرده است،خلاص شوند، سیگار میکشند.» این نظر باران درباره سیگار کشیدن است. او 14ساله و معتقد است که برخی از آدمها به سیگار بهعنوان یک مُسَکن نگاه کرده و گمان میکنند اگر موقع گرفتاریها سیگار بکشند، آرام میشوند. باران میگوید: «آدمها نمیدانند که بعد از مدتی به همین سیگارکشیدن، شدیدا وابسته و یکجورهایی به آن معتاد میشوند.» به نظر او راههای بهتری برای خلاصشدن از افکار منفی وجود دارد. از نظر باران هرکاری بهجز سیگار کشیدن برای تخلیه روحی مناسب است و آدمهایی که از سیگار برای دررفتن از درگیریها استفاده میکنند، کارشان درست نیست. «وقتی میبینم کسی سیگار میکشد یک جورهایی دلم برایش میسوزد؛ چون حتما حال او خیلی بد بوده که دست به این کار زده است.» حسن هم مثل باران معتقد است که سیگار کشیدن یک نوع ابزار برای تخلیه هیجانهای منفی است و چون افراد در سن نوجوانی با هیجانها و احساسات متناقض زیادی روبهرو هستند، ممکن است به اشتباه سراغ این کار بروند. حسن با این کار مخالف است و میگوید سعی میکند از اینجور افراد دوری کند؛ چون برای مراقبت از خودش نیاز دارد که اطراف آدمهای سیگاری نباشد.
«من دوستی که سیگار بکشد، ندارم؛ چون اساسا یکی از معیارهای من برای ادامه دوستی، سالم بودن آن فرد است.» از نظر حسن یکی از معیارهای سالم بودن این است که فرد بتواند جلوی وسوسه و هیجاناتش را بگیرد. اما علی نظرش متفاوت است. او با سیگار کشیدن آدمها به هنگام ناراحتی چندان مشکلی ندارد و میگوید: «این هم یک مدل از ابراز ناراحتی است دیگر. نمیشود گفت خوب است یا بد. هر آدمی با دیگری فرق دارد. باید به عقاید همدیگر احترام بگذاریم.»
کوچک، اما بزرگ
ریحانه 15ساله است. از حرفهایش مشخص است که مدت زیادی یکی از عزیزانش درگیر سیگارکشیدن بوده. برای همین است که ریحانه با قطعیت زیادی درباره این موضوع حرف میزند. «راستش اگر بخواهم در یک کلام درباره سیگارکشیدن بگویم، میگویم: ازش متنفرم. خب من خودم از بچگی در خانوادهام درگیر معضل سیگار بودم و برای همین است که دوستش ندارم. وقتی بچه بودم بهنظرم چیز مهمی نمیآمد؛ ولی الان که بزرگ شدم میبینم که چقدر هر یک نخ آن میتواند به عزیزترین شخص زندگیام آسیب بزند و کارش را به بیمارستان بکشاند. همین موضوع باعث میشود که واقعا بیشتر و بیشتر از آن متنفر شوم؛ حتی خیلی اوقات ذهنم درگیر این مسئله میشود که یکچیز به آن کوچکی چرا باید یک بخش مهم از زندگی ما شود.»
او حتی وقتی کوچک بوده، سیگار را به چشم یک رقیب میدیده است؛ چون همیشه گمان میکرده اگر سیگار عزیزترین آدم زندگیاش را بگیرد، هیچ کاری از دست او ساخته نیست: «چندباری هم تلاش کردم به آن فرد بگویم که سیگار را کنار بگذارد؛ ولی یا خجالت کشیدم یا رویم نشد. سیگار چیز خیلی عجیبی نیست. شاید هم همه بگویند خب یک سیگار است دیگر؛ ولی بهعنوان یک نوجوان معتقدم که وقتی یکی از اعضای خانوادهات درگیرش میشود و برایش مشکلات قلبی یا غیره بهوجود میآید، آدم هرروز استرس دارد که اگر دوباره حالش بد شود، چهکار کند؟» ریحانه معتقد است که سیگار علاوهبر مشکلات جسمی که برای خود فرد بهوجود میآورد، برای اطرافیان آن فرد هم کلی دغدغههای ذهنی دارد که اگر آن فرد سلامتیاش را از دست دهد، آنها چهکار کنند.
دستهبندی سیگاریها
ریحانه نوجوانانی را که سیگار میکشند در سه دسته میگذارد: «دسته اول: این افراد فکر میکنند اگر سیگار بکشند، خیلی شاخ و بزرگ هستند و خیلی خاص بهنظر میرسند. معمولا این افراد اسم خودشان را گنگ میگذارند و در مدرسه انگار برای خودشان ابهت دارند.
دسته دوم: بیشتر این افراد در حسوحال افسردگی هستند. بعضی از آنها بهخاطر زندگی سختشان حق دارند؛ ولی بعضیهای دیگرشان فقط تظاهر میکنند که اینهم باز بهخاطر جلبتوجه است. خب، آنهایی که واقعا مشکل دارند کمتر درگیر سیگار میشوند تا آنهایی که تظاهر میکنند.
دسته سوم: آدمهای سادهای هستند که توی دلشان دوست دارند محبوب شوند و همانطور که گفتم خفن بهنظر برسند؛ برای همین به دنبال سیگارکشیدن میروند.»
سینه سوختۀ سیگار
چون ریحانه تجربههای تلخ و ناخوشایندی از سیگار دارد، بیشتر از بقیه دراینباره حرف دارد: «سیگار الان معضل بسیار بزرگی است که آن جوری که باید برای حلش قدم برداشته نمیشود. آگهی ساختن و گفتن جملاتی مثل سیگار بد است، مشکلی را حل نمیکند. به نظر من نوجوانهایی که درگیر سیگار میشوند، فقط خانوادههایشان میتوانند کمکشان کنند. البته اگر والدینشان برایشان عقده و ضعف بهوجود نیاورند و واقعا کمکشان کنند.» ریــــحــــانـــه لابهلای حــرفهــایـــش میگوید کهای کاش آدمها دست از خودخواهی بردارند: «فقط بهخاطر راحتی خودشان زندگی خیلیها را درگیر نکنند. یک پدر یا یک مادر بهخاطر خودش سمت سیگار نرود؛ به این فکر کند که قرار است با این کار فرزندش را هم درگیر کند. هیچ دلیل یا حرفی نمیتواند این آسیبزدن به خودمان را توجیه کند. من خودم بهخاطر استرسهایی که کشیدم و ترسهایی که داشتم هیچوقت سمت سیگار نرفتم و نمیروم؛ حتی اگر سختترینها برایم اتفاق بیفتد؛ چون میدانم با سیگار کشیدنم کسانی که به من اهمیت میدهند، قرار است خیلی سختی بکشند. شاید سیگار چیزهایی داشته باشد که حال آدم را بهتر کند، ولی یک خانواده را میتواند درگیر خودش کند و بعد از مدتی، معضل خیلی بزرگیشود. مگر چند بار قرار است زندگی کنیم؟ اگر قرار است بهخاطر ضعف در برابر مشکلات یا راحتی خودمان برویم دنبال سیگار و مواد، این زندگی دیگر چه فایدهای دارد! حرف آخرم این است که کلا دست از خودخواه بودن برداریم و موقع تصمیمگیری به حال و روز افرادی که به ما اهمیت میدهند، فکر کنیم؛ درضمن همسنوسالهایم برای بیشتر دیدهشدن و خاص بهنظر رسیدن، زندگیشان را تباه نکنند. این فرصت فقط یک بار است. نباید خرابش کنیم. اگر هرکداممان به قــویکردن و دوســـتداشتن خودمان بپردازیم، میتوانیم سمت هیچکدام از این چیزها نرویم و یک زندگی سالم داشته باشیم. واقعا نمیارزد که بهخاطر چند لحظه راحتی کل زندگی را خراب کنیم.»