در حیرت ناتمام

۸ صبح ۱۶ فروردین ۹۵ بود که از طریق پیامکی از زنده‌یاد دکتر فریدون الهیاری دریافت کردم متوجه شدم که مراحل اداری استخدامم به اتمام رسیده و بعد از ۴ سال که از تاریخ برگزاری آزمون استخدامی می‌گذشت بالاخره می‌توانستم مشغول به کار شوم. یک سال و نیم بود که دکتر الهیاری به عنوان مدیرکل میراث‌فرهنگی و گردشگری استان اصفهان منصوب شده بود و من در این مدت به جهت پیگیری روند استخدامم بارها به ایشان مراجعه کرده بودم و همیشه با روی گشاده پیگیر مشکلات ما نیروهای جدید بودند. بالاخره کار خود را از اداره شهرستان فریدون‌شهر و با عنوان کارشناس باستان‌شناس شروع کردم. 

تاریخ انتشار: ۱۸:۲۴ - دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۰
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه

بعد از مدتی طی ابلاغی که از ایشان به دستم رسید به عنوان کارشناس باستان‌شناسی غرب استان و مسئول ثبت تپه‌های تاریخی منصوب شدم. آقای دکتر به جهت اینکه اصالتاً فریدنی بود و هنوز پس از سال‌ها زندگی در اصفهان ارتباطات و پیوندهای خود را با این منطقه حفظ کرده بود نسبت به اهمیت باستان‌شناسی منطقه کاملاً واقف بود و این برای من که هم عاشق باستان‌شناسی بودم و هم زادگاهم؛ فوق‌العاده بود و باعث شد باانگیزه‌ای دوچندان به کارم دلگرم شوم. علاوه‌برآن پایان‌نامه کارشناسی ارشد خود را بر اساس مطالعات آن منطقه نوشته بودم و تا حدود زیادی با منطقه غرب آشنایی داشتم. تا اینکه بعد از حدود ۱۰ ماه ایشان با بنده تماس گرفتند و دستور دادند که ظرف یکی دو روز آینده به اداره مراجعه کنم. اواخر دی‌ماه ۹۵ بود. وارد اتاق ایشان شدم. مثل همیشه روی مبل کنار میزشان نشسته بودند. زیاد عادت به نشستن پشت میز مدیریت نداشتند. سلام کردم. به‌رسم ادب که جلوی پای همه مراجعین بلند می‌شدند از جا برخاستند. یکی از ویژگی‌های بارز دکتر الهیاری ادب ایشان بود. تصویری که تمام مراجعین ایشان در بدو ورود به اتاق ایشان داشتند و در خاطراتشان ثبت کردند و از آن یاد می‌کنند همین بود. همیشه به‌رسم ادب جلوی پای همه بلند می‌شدند و هنگام خداحافظی تا جلوی در مشایعتت می‌کردند. برایشان هم فرقی نمی‌کرد که ارباب‌رجوع کیست یا چه‌کاره است.

 باتوجه‌به رزومه قبلی من در دوران دانشجویی و فعالیت‌های فرهنگی، ایشان از بنده خواستند که به عنوان مسئول سازمان‌های مردم‌نهاد اداره کل زیر نظر حوزه مدیرکل فعالیت خود را در اداره اصفهان شروع کنم. دودل بودم. از این می‌ترسیدم که نتوانم آن‌گونه که شایسته است اعتمادشان را پاسخ دهم و از عهده این کار برآیم. کار را با یک مأموریت دوروزه آموزشی به تهران شروع کردم. فعالیت در کنار تشکل‌ها روزبه‌روز برایم جذاب‌تر می‌شد؛ انسان‌های متفاوت و دغدغه‌مندی که فارغ از هیاهوی زیاده‌خواهی‌ها و یکنواختی روزمرگی‌ها دل در گرو عشق به میراث نهاده بودند. اما من در کنار تشکل‌ها علاقه‌مندی دیگری نیز داشتم عشق به باستان‌شناسی بود. بعد از گذشت مدت‌زمان کوتاهی برخلاف میل ایشان تصمیم گرفتم هم‌زمان در بخش باستان‌شناسی نیز به فعالیت قبلی خود ادامه دهم و در واقع هدفم این بود که از فضای تخصصی کار فاصله نگیرم. دکتر چندان موافق نبودند و البته که دلیلشان هم کاملاً منطقی بود. دکتر الهیاری تمایل داشت که تمام‌وقت بنده صرف امور تشکل‌ها شود. بالاخره با وساطتت معاون میراث‌فرهنگی و اصرار بنده قبول کرد. اما از من قول گرفتند که به کار تشکل‌ها خللی وارد نشود. همیشه تشکل‌ها برایشان جایگاه ویژه‌ای داشت. اولین سؤالی که همیشه در بدو ورود به اتاقشان از من می‌پرسیدند این بود: خانم یوسفیان از تشکل‌ها چه خبر؟

دو سال گذشت و ما با تلاش و مشارکت تشکل‌ها و مدیرکل پی‌درپی به عنوان استان برتر در این حوزه مورد تقدیر سازمان قرار گرفتیم. سال دوم فعالیت من در این حوزه بود و برای دریافت لوح تقدیر به عنوان مسئول تشکل برتر عازم تهران شدم. در حین بازگشت تماسی از ایشان دریافت کردم مبنی‌بر اینکه ایشان تصمیم گرفته‌اند که به عنوان مدیر موزه هنرهای تزیینی از اداره به موزه منتقل شوم.

همه چیز به‌سرعت در حال رخ‌دادن بود. سوم خرداد ۹۷ به ناگهان من خودم را در مراسم تودیع و معارفه دیدم. هنوز با دیدن عکس آن روز که در حال دریافت حکم از آقای دکتر الهیاری هستم، به یاد استرس و هیجان زائدالوصفی که داشتم میفتم. اما در نگاه آقای دکتر الهیاری چیزی جز آرامش و بازهم همان اعتماد و اطمینان همیشگی نبود

حالا بعد از گذشت ۶ سال از آن روزها و یادآوری خاطرات فعالیت در سه حوزه تنها واژگانی که در ذهنم تکرار می‌شود اعتماد، اطمینان و فرصت است.

جوان کم‌سن‌وسال و بی‌تجربه‌ای بودم که مجال رشد یافتم. فارغ از ترس شکست، قضاوت و توبیخ شدن. فرصتی برای محک‌زدن خودم و توانایی‌هاییم را یافتم که اگر کسی چون دکتر الهیاری حامی و مدیر من نبود شاید هرگز خودم هم به این باور و اتکاء به خویش نمی‌رسیدم. ماحصل این سال‌ها کسب عنوان استان برتر در دو سال متوالی در حوزه تشکل‌ها و کسب رتبه اول، دوم و سوم کشور در چندین شاخص از ایکوم برای موزه هنرهای تزئینی ایران بود. شش سال خاطره‌انگیز در کنار ایشان و تشکل‌ها گذشت. تجربه گران بهایی که این روزها سنگینی‌اش را با تمام وجود احساس می‌کنم. اینک به غروب ۱۱ خرداد ۱۴۰۰ رسیدیم. غروبی تلخ که چیزی جز اندوه و حسرت برایمان باقی نگذاشت. غروبی که تنها سایه مردی را از سرمان کم کرد. یک سال با سرطان خون دست‌وپنجه نرم کرد اما بازهم از تلاش دست نکشید. تا روزهای آخر مثل همیشه با همان روحیه سرکار حاضر بود و کارها را به شدت پیگیری می‌کرد اما این بار مغلوب بازی نابرابر کرونا شد.

ساعت ۵ عصر است. خبر فوت دکتر الهیاری تمام رسانه را به خود مشغول کرده و جماعتی از دانشگاهیان، میراث دوستان و کارکنان دولت را در سوگ و حیرت فروبرده. انبوه واژگان نیک ذهنم را رها نمی‌کند. ادب، اخلاق، تواضع، فروتنی، پشتکار و یک واژه ویژه «پدر».

به این فکر می‌کنم که این غروب پایان زندگی دکتر فریدون الهیاری نیست طلوع شاگردان اوست. شاگردان شخصیتی که هرچند تکرار نخواهد شد اما تکثیر خواهد شد.