علیمحمد دولتآبادی، یحیی دولتآبادی و صدیقه دولتآبادی همگی فرزندان ملاهادی دولتآبادی بودند. او از علمای اصفهان در عصر قاجار بود که ریشه و زادگاهش دولتآباد برخوار اصفهان بود. فرزندان ملاهادی، هر یک در عهد خود به مقامی رسیده و دارای تأثیر و خدمت گردیدند. از یحیی کتاب خاطراتی به نام «حیات یحیی» برجای مانده است که به ما میگوید مؤلف در رشد و گسترش فرهنگ و آموزش و پرورش چه نقش عمدهای داشته است.
از علیمحمد هم کتاب «خاطرات و ملاحظات» باقی مانده است. این کتاب هم تصاویر جالبی از اصفهان و تهران از دوران قاجار ارائه میدهد. صدیقه را هم که همگان میدانند روزنامهنگار و مدرسهسازی که به رشد و تربیت دختران بسیار اهمیت میداد و در این راه فراوان کوشش کرد. در اینجا به کتاب سید علی محمد یعنی «خاطرات و ملاحظات» که در سال 1388 و به کوشش ایرج افشار و توسط انتشارات سخن در 984 صفحه منتشر شد رجوع میکنیم. علیمحمد که بخشی از زندگی و ایام کودکی و نوجوانی خود را در اصفهان گذرانیده است، نکاتی از اصفهان عصر ظل السلطان را به ما یادآور میشود که بسیار غمانگیز هستند. علیمحمد از خرابیهای عمارات صفوی به دست ظلالسلطان سخن گفته است. در گفتههای او که یک شاهد عینی است، نکات بسیار ارزشمند و جالبی راجعبه این آثار دیده میشود که در هیچکدام از منابع نیست. خصوصا راجع به عمارت نمکدان و نیز چهلستون چیزهایی میگوید که بسیار بدیع و تازه هستند. از نظر مردمشناسی نیز داستان مردی که عاشق صورت نقاشی دخترکی در چهلستون شده بود، قابل تأمل است. اکنون به متن نوشتههای علیمحمد دولتآبادی در کتاب خاطرات و ملاحظات میپردازیم.
این بخش از خاطرات مربوط به سال 1301 ق است. یعنی چیزی حدود 140 سال پیش:
«ظلالسلطان خیلی میل داشت که اسمی از سلاطین صفویه و اتباع آنها در اصفهان نباشد و از آثار آنها چون در آنجا زیاد بود، درصدد این شد که هرچه از آنها، در آن شهر به یادگار مانده بود، نابود نماید. از جمله عماراتی را که عزیمت کرد که به کلی نابود کند: دو چهارباغ معروف که در دو گوشه شهر تا رودخانه زاینده رود امتداد دارد و از جاهای خوب دنیاست که به طول یک ربع فرسخ و به عرض پنجاه ذرع، بلکه زیادتر، هم باید باشد. و از دو طرف طاقنما دارد و تا یک ذرع در دیوار سنگ حجاری کرده داشت و تمام پیادهروها را با سنگ سیاه فرش کرده بودند و چندین جوها و آبشارها به جهت قشنگی ترتیب داده، همیشه نهرهای آب از آنجا جاری بود و چهار قطار چنار مفصل از آن زمان باقی بود که در حقیقت تفرجگاه سلاطین بوده است. بنا گذارد که خراب نماید و درختهای آن را انداخته، سنگهای آن را اجازه داد که کورهپزها خورد کرده، آهک نمایند. باغها را محل زراعت کرد و به صورتی بیرون آمد که عابرین در آن جز افسوس و پریشانی سودی نخواهند کرد. آنچه به نظر نگارنده میرسد، چهارباغ از این رو نامیدهاند که اگر چه به وضع خیابان است، و محل عبور و مرور مردم میباشد، اما در واقع یک باغ طولانی بسیار خوبی بوده است و از این قبیل خیابان که در آن زمان باغ میگفتهاند، چهار تا در اصفهان بوده است. یکی در طرف شمال اصفهان که راه تهران و خراسان و محل عبور و مرور زیاد بوده است و باغ نقشچی یا نخچی در آن چهارباغ واقع بوده است. مسجد مفصلی داشته، مدارس در آنجا بوده است. و دو طرف آن چهارباغ عمارت و بنا بوده است… آن خیابان الان جز یک منار که مال یک مسجد بوده و یک راه مختصری به طرف شهر میرود، به عرض شش هفت ذرع، دیگر ابدا آثار در آن باقی نیست.
باغ قوچخانه
باغ معروف به باغ قوچخانه که محل نمایش حکام و سلاطین بوده و در آنجا عمارت خوبی داشت که خلعتپوشان در آن میشد، الان تمام زراعت میشود و اگر باغی هم در آنجاها باشد از احداثیهای جدید است. آنچه در سابق بود تمام را خراب کردند.
سردر باغ زرشک
سردر باغ زرشک که از باغهای خوب دولت بوده است، تا چند سال قبل بود. روزی شاهزاده از آن طرف عبور کرد و حکم به خرابی آن داده، با خاک برابر کردند.
مدرسه چهارباغ
مدرسه چهارباغ که از بناهای خوب دنیاست، از بناهای شاهسلطان حسین است که گویا کمتر در عالم شبیه داشته باشد. در یکی از این دو چهارباغ متصل به شهر واقع است. و الان آباد و طلبهنشین است و در آن اوقات در وسط شهر اگر نبود، در یک طرف شهر بوده است. و امروز در اطراف آن جز بیابان و صحرا که محل زراعت است دیده نمیشود.
عمارت نمکدان
مقصود خرابی عمارات صفویه بود که به دست ظلالسلطان شد. از جمله عمارت نمکدان معروف است که قرب رودخانه زایندهرود ساخته شده بود و یکی از بناهای بسیار خوب و شکیل بود. بعد از یک صد و پنجاه سال که از عمرش گذشته و شاید زیادتر هم بوده است، مثل این بود که یک سال است از دست بنا بیرون آمده است. در حالتی که ابدا توجه در این نمیشد و به هیچ وجه برف آن را نمیروبیدند. بر طاق و بام عمارات ابدا آثار رطوبت دیده نمیشد. یکی از جاهایی بود که اهالی اصفهان برای تفرج به آنجا میرفتند و در ایام عید یک قهوه چی، قلیان و چای ترتیب میداد و مردم میآمدند آنجا گردش کرده، راحتی میکردند. از استحکام بنای آن همین قدر بس که دیوارهای آن را که خراب کردند دیدند اصل و پایه آنها خیلی عمیق میرود و گویا بر یک اصل محکمی بوده که خارج از متعارف باشد. شش هفت ذرع کندند، در آنجا، به قطعه سنگی رسیدند معلوم شد که ریشه این عمارت بعد از هفت ذرع بر روی سنگهای بزرگ چهار ذرعی میباشد که در اطراف آن پایهها بنا کرده بودند، بیرون آوردن از هفت ذرعی کاری مشکل بود و آخر هم درست بیرون نیامد و شکسته شد. این عمارت را شاهزاده به بنان الملک بخشید و او خراب کرد و در داخل شهر اصفهان خانه ساخت. هر کس در آن طرف عبور میکند و تپه خاک مخلوط به پاره آجرهای آن را میبیند، به خراب کنندة آن نفرین و لعنت میکند و میگذرد.
چهلستون
در چهلستون نقاشیهای خوب بود که از جمله چند پرده از سلاطین صفویه و سیفالدوله در آنجا نصب کرده بودند که فرنگان میآمده و عکس آنجا را بر میداشتند. صورت چند زن در آنجا بود که یکی از آنها را شخصی عاشق شده بود، و من خود دیدم که پای آن صورت نشسته بود و گریه میکرد و میگفت: نمیدانم ای صورت دیوار صاحب تو چه شده، آیا در این دنیا هست یا نیست؟ از اهل این شهر و دیاری یا از اهل فرنگ، رعیت زاده یا شاهزاده، مرا به وصل تو راهی هست یا باید از درد عشقت بمیرم؟ در همین اوقات از عمر که سنه 1301 ق باشد، روزی بعد از هفت سال که به این مکان نرفته بودم، باز به آنجا رفته گردش میکردم. از سرایدار آنجا جویای حال عاشق صورت شدم. گفتند حالا هم هنوز میآید و از صبح تا شام در مقابل این صورت ایستاده، همین کلمات را میگوید، حالا هفتهای یکی دو روز زیادتر نمیآید. و آن صورتها را تمام تراشیده، گچ کشیدند که آثاری از آنها باقی نیست و روی آن را رنگ کلی کردند. در چهلستون تنبی خیلی بزرگی دارد که اطراف آن نقاشیهای خیلی ممتاز دارد. خیلی ممتاز که دیدنی است. زمین آن یک قالی یک پارچه بود که چادردوزهای دولتی آنجا را کثیف کرده بودند و از آن قالی هیچ باقی نمانده بود. در زمان اقتدار شاهزاده، کلیه این چهلستون راهرو و محل عبور بود و عمله جات هم از قبیل چادر دوز و چکمه دوز اینجا منزل داشتند، غیر از نجار و چادردوز صنف دیگر را خود من ندیده بودم. در هر صورت آن قالی را بانوی عظمی فروخت به یکی از فرنگان آنتیکه خر. شاهزاده مطلع شد فرنگی ناچار مختصر تقدیمی هم به حضرت والا داد. در خود اصفهان در میانه فرنگان در چهار هزار تومان داد و ستد شد و از آنجا حمل به اروپ کردند و از قراری که کسی میگفت، العهده علیه، قیمت آن به بیستهزار لیره رسیده و خیلی حکایت پیدا کرده بود.
نفایس دیگر
از این قبیل چیزهای قیمتی هر چه بود از آنجا نقل کردند. از جمله سنگهای مرمر و حوض یک پارچه مرمر را کنده، به تهران نقل کردند و در عمارت آنجا به کار رفت.» (خاطرات و ملاحظات سیدعلی محمد دولتآبادی، ص 113)




